کلمه جو
صفحه اصلی

bucket


معنی : سطل، دلو
معانی دیگر : گواره، دول، دولچه، با سطل حمل کردن یا (آب) کشیدن، (انگلیس) با سرعت اسب سواری کردن، با سرعت و بی باکی راندن، با تکان حرکت کردن، به مقدار یک سطل پر (bucketfull هم می گویند)، هر چیز سطل مانند (مثل قاشقک تراکتور خاکبردار یا حفره های چرخ آب یا آبچرخ و یا فرورفتگی های پروانه ی توربین)، قوس، (خودمانی) کپل، بقچه بندی، به طور تقلب آمیز در بورس سهام معامله کردن (رجوع شود به: bucket shop)

انگلیسی به فارسی

دلو، سطل


دلو


سطل، دلو


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: a drop in the bucket
(1) تعریف: a cylindrical container, usu. carried by means of a semicircular handle; pail.
مترادف: pail
مشابه: container, receptacle, rub, scuttle, vessel

(2) تعریف: the quantity necessary to fill such a container.
مترادف: pail
مشابه: tub

- a bucket of sand
[ترجمه ترگمان] یک سطل ماسه
[ترجمه گوگل] سطل شن و ماسه

(3) تعریف: the part of a steam shovel or other machine that is used to scoop up and transport material.
مشابه: pan, receptacle, scoop
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: buckets, bucketing, bucketed
• : تعریف: to place or transport in a bucket (often fol. by "up" or "out").
مشابه: box, pack

- Bucket up those apples.
[ترجمه ترگمان] آن سیب ها را بردارید
[ترجمه گوگل] سطل آن سیب ها
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: (informal) to travel fast.
مترادف: clip
مشابه: dash, hurry, hustle, rush, scurry, scuttle

• pail, container for holding liquid; basket (basketball slang); scoop of a steam shovel; amount of material that can fill one bucket
ride a horse quickly; drive roughly; rain profusely
a bucket is a round metal or plastic container with a handle. buckets are often used for holding and carrying water.
you can use bucket to refer to a bucket and its contents, or to the contents only.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] سطل - باکت - بن - جام - جامک - قوس پیوندی - لاوک چرخاب
[مهندسی گاز] سطل
[زمین شناسی] صندوقه،جام صندوقه محفظه ایست کهمواد معدنی درآن ریختهمی شود .بوسیله ورقهای فولادی ساختهمی شود ومعمولابه شکل یک منشورباقاعده مثلث است که درقسمت پایین خمیده است.
[ریاضیات] سبد، ملاغه، سطل
[معدن] جام (ترابری)
[آب و خاک] جام

مترادف و متضاد

container, often for liquids, with handle


سطل (اسم)
bail, kit, bucket, pail

دلو (اسم)
bucket, pail

Synonyms: brazier, can, canister, cask, hod, kettle, pail, pot, scuttle, vat


جملات نمونه

1. a bucket full of coal
یک سطل پر از زغالسنگ

2. kick the bucket
(خودمانی) مردن

3. kick the bucket
مردن،نفس آخر را کشیدن

4. the hem of a bucket is thicker than the rest of it
لبه ی سطل از بقیه ی آن ضخیم تر است.

5. to wind up a bucket from a well
سطل را از چاه بالا کشیدن

6. a drop in the bucket (or ocean)
(عامیانه - قطره ای در اقیانوس) مقدار ناچیز

7. water trickled out of the rusty bucket
آب از سطل زنگ زده می چکید.

8. the hand that rocked the cradle kicked the bucket
دستی که گهواره را تکان می داد (یعنی مادرم) لگد زد به سطل (یعنی مرد)

9. to draw water from a well with a bucket
با دلو از چاه آب کشیدن

10. (after drinking your coca cola) drop the empties in this bucket
(پس از نوشیدن کوکاکولا)بطری های خالی را در این سطل بریزید.

11. The sand had spilt from the fire bucket.
[ترجمه ترگمان]ماسه از سطل آتش بیرون ریخته بود
[ترجمه گوگل]شن و ماسه از سطل آتش زد

12. Armed with a bucket and a mop, I started washing the floor.
[ترجمه ترگمان]با یک سطل و یک جارو، شروع به شستن کف زمین کردم
[ترجمه گوگل]من شروع به شستن کف اتاق کردم و با یک سطل و یک مورب مسلح شدم

13. I filled the bucket with water.
[ترجمه ترگمان]سطل را پر از آب کردم
[ترجمه گوگل]سطل را با آب پر کردم

14. She poured a bucket of water over me.
[ترجمه ترگمان]یک سطل آب روی من ریخت
[ترجمه گوگل]او سطل آب را روی من ریخت

15. He dipped the brush into the paint bucket.
[ترجمه ترگمان]قلم مو را در سطل رنگ فرو برد
[ترجمه گوگل]او قلموی را به سطل رنگ فرو ریخت

16. The bottom of the bucket has worn through after all this time.
[ترجمه ترگمان]انتهای این سطل، بعد از این همه مدت فرسوده شده است
[ترجمه گوگل]پایین این سطل بعد از تمام این مدت پوشیده شده است

17. We drew water in a bucket from the well outside the door.
[ترجمه ترگمان]ما آب را در یک سطل از چاه بیرون کشیدیم
[ترجمه گوگل]ما آب را در داخل یک سطل از آب خارج کردیم

a bucket full of coal

سطلی پر از زغال‌سنگ


to draw water from a well with a bucket

با دلو از چاه آب کشیدن


bucketing water from the well

با دلو از چاه آب کشیدن


The jeep bucketed over the bumpy road.

جیپ در جاده‌ی پر دست‌انداز به‌سرعت پیش می‌رفت.


The boat was bucketing through heavy seas.

قایق در دریای متلاطم حرکت می‌کرد.


اصطلاحات

kick the bucket

(عامیانه) مردن


پیشنهاد کاربران

ابوقراضه، قارقارک

مقادیر زیاد پول، ثروت، هنگفت

Verb - informal :
به شدت باران باریدن
راندن یک وسیله نقلیه به صورت خیلی سریع و بدون احتیاط


⁦✔️⁩پشت سر گذاشتن با بی باکی،
از سر گذراندن با شجاعت

Riyadh's efforts held up signing the agreement by Israel hours, but Emirates 💥bucket💥 pressure

ظرف

اصطلاح غیررسمی و عامیانه در شمال غرب آمریکا ) یک ماشین قدیمی و کاملا ابوقراضه که فقط راه میرود و هیچ چیز دیگری ندارد!، ماشین لکنته!
This Bucket is really a piece of shit

داده دان: یک واحد داده که با یک عمل از محل ذخیره سازی قابل انتقال است. این عنصر بخشی از ساختمان داده جدول درهم سازی است. جدول درهم سازی ساختمان داده ایست که آرایه انجمنی را پیاده سازی می کند و کلیدها را به مقدارها نگاشت می دهد. جدول درهم سازی از تابع درهم سازی استفاده می کند تا شاخصی را درون آرایه ای از داده دان ها محاسبه کند. مقادیر مورد نظر از درون داده دان ها پیدا می شوند.

سطل
کامپیوتر: باکت

سطل

I had to take half the kid away in buckets
خاک انداز
مجبور شدم نصف یارو رو با خاک انداز از روی زمین جمع کنم.



سلول
چهارگوش


خروار خروار

A bucket list
یک اصلاح است برای کارهایی که قبل مرگ باید انجام داد.

سطلی که مخصوص طی کشیدنه
Mop and bucket
Mop=طی
Bucket=سطل


کلمات دیگر: