کلمه جو
صفحه اصلی

condense


معنی : متراکم کردن، منقبض کردن، تغلیظ کردن، هم چگال کردن، مختصرومفیدکردن، چگالیدن
معانی دیگر : (هواشناسی) ژاله شدن، تقطیر شدن یا کردن، (نگارش و سخن) خلاصه کردن، کوته کردن، فشرده کردن، هم فشرده کردن یا شدن، هم فشردن، (آبگونه) غلیظ کردن، (شیمی) چگالیدن، چگال کردن، هم چگال شدن، با ترکیب ملکول ها آمیزه ی غلیظتری ساختن (معمولا با حذف ملکول آب)، منقب­ کردن، خلاصه کردن

انگلیسی به فارسی

هم‌چگال، متراکم، متراکم کردن


هم‌چگال کردن، متراکم کردن، تغلیظ کردن، منقبض کردن،مختصر و مفیدکردن، خلاصه کردن، چگالیدن


کنسانتره، منقبض کردن، متراکم کردن، هم چگال کردن، تغلیظ کردن، مختصرومفیدکردن، چگالیدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: condenses, condensing, condensed
(1) تعریف: to make smaller, denser, or more compact; compress; concentrate.
مترادف: compact, compress, concentrate, contract, shrink
متضاد: amplify, attenuate
مشابه: constrict, crush, decrease, diminish, narrow, pack, reduce, shorten, shrivel

- They condensed the milk so that it could be stored for long periods.
[ترجمه ترگمان] آن ها شیر را فشرده کردند تا بتوانند برای دوره های طولانی ذخیره شوند
[ترجمه گوگل] آنها شیر را چیده و به مدت طولانی ذخیره می شوند

(2) تعریف: to make shorter or more concise; abridge.
مترادف: abridge, capsule, digest
متضاد: amplify, expand, lengthen
مشابه: abbreviate, crystallize, encapsulate, sum up, summarize, synopsize

- He condensed his report from ten pages to five.
[ترجمه iahmadrezam] او گزارشش را از ده صفحه به پنج صفحه خلاصه کرد.
[ترجمه ترگمان] او گزارش خود را از ده صفحه به پنج صفحه می رساند
[ترجمه گوگل] او گزارش خود را از 10 صفحه تا پنج بار محاسبه کرد
- The teacher suggested that I condense this paragraph.
[ترجمه ترگمان] معلم پیشنهاد کرد که من این بند را خلاصه کنم
[ترجمه گوگل] معلم پیشنهاد کرد که من این پاراگراف را محکم کنم

(3) تعریف: to cause to change from a gaseous to a liquid or solid state, esp. by cooling.
متضاد: evaporate, vaporize
مشابه: liquefy, liquidize, precipitate, solidify

- Coldness of an object condenses water vapor into drops of water.
[ترجمه ترگمان] بخار یک جسم بخار آب را به قطرات آب تبدیل می کند
[ترجمه گوگل] سرد شدن یک جسم بخار آب را به قطرات آب می بخشد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: condensable (condensible) (adj.), condensability (condensibility) (n.)
(1) تعریف: to become smaller, denser, or more compact.
مترادف: contract, shrink
متضاد: expand
مشابه: bind, boil down, decrease, narrow, shorten, shrivel

- The traffic condenses as more cars merge into the lanes.
[ترجمه ترگمان] ترافیک خودروها به عنوان ماشین های بیشتری در مسیرها ادغام می شوند
[ترجمه گوگل] ترافیک با اضافه شدن بیشتر ماشین ها به خطوط، تداخل می کند

(2) تعریف: to change from a gaseous state to a liquid or solid state.
متضاد: evaporate, vaporize
مشابه: deliquesce, liquefy, precipitate, solidify

- As the vapor condenses, water drops form.
[ترجمه ترگمان] وقتی بخار آب شکل می گیرد، آب شکل می گیرد
[ترجمه گوگل] همانطور که بخار می شود، قطره آب تشکیل می شود

• make denser, compress; make shorter, abridge; concentrate; reduce from a gas to a liquid
if you condense a piece of writing or speech, you make it shorter, by removing the less important parts.
when a gas or vapour condenses or when you condense it, it changes into a liquid.

دیکشنری تخصصی

[مهندسی گاز] غلیظ کردن، فشردن، تبدیل بمایع کردن
[نساجی] دستگاه کندانس - حرارت دادن پارچه چاپ پیگمنت شده جهت تثبیت رنگ
[ریاضیات] به هم فشردن، غلیظ کردن، همچگال، متراکم، منقبض کردن، متراکم کردن، فشرده کردن، هم چگال کردن، تغلیظ کردن، همچگالیدن

مترادف و متضاد

متراکم کردن (فعل)
assemble, accumulate, amass, condense, compress, collect, congest, jam

منقبض کردن (فعل)
shrink, contract, condense, compress, jam, constrict

تغلیظ کردن (فعل)
condense, concentrate

هم چگال کردن (فعل)
condense

مختصرومفید کردن (فعل)
condense

چگالیدن (فعل)
condense

abridge


Synonyms: abbreviate, blue pencil, boil down, chop, coagulate, compact, compress, concentrate, constrict, contract, curtail, cut, cut down, decoct, densen, digest, edit, encapsulate, epitomize, inventory, precipitate, précis, press together, put in a nutshell, reduce, shorten, shrink, snip, solidify, sum, summarize, summate, synopsize, telescope, thicken, trim


Antonyms: enlarge, expand, lengthen


جملات نمونه

1. to condense a novel into a few pages
رمانی را درچند صفحه خلاصه کردن

2. steam can condense into water
هوا می تواند تقطیر و تبدیل به آب شود.

3. We have learnt how to condense serious messages into short, self-contained sentences.
[ترجمه ترگمان]ما یاد گرفته ایم که چگونه پیام های جدی را به جملات کوتاه و self - contained condense
[ترجمه گوگل]ما یاد گرفته ایم که پیام های جدی را به جملات کوتاه و مستقل بسپاریم

4. He managed to condense his. letter of application to one page.
[ترجمه ترگمان]او توانست خط خود را متراکم کند نامه درخواست به یک صفحه
[ترجمه گوگل]او موفق شد او را محکم کند نامه کاربردی به یک صفحه

5. I'd like to condense that statement still further.
[ترجمه ترگمان]دوست دارم این اظهارات را بیش از پیش خلاصه کنم
[ترجمه گوگل]من می خواهم که این بیانیه را بیشتر در هم می شکنم

6. The bubbles condense into droplets which attach to salt crystals and other particles in the atmosphere and eventually form clouds.
[ترجمه ترگمان]حباب ها در قطرات فشرده می شوند که به کریستال های نمک و ذرات دیگر در اتمسفر می چسبند و در نهایت ابرها را شکل می دهند
[ترجمه گوگل]حبابها به قطرات تبدیل می شوند که به بلورهای نمک و ذرات دیگر در جو وصل می شوند و در نهایت ابرها را تشکیل می دهند

7. Well, the chromosomes condense, which is when they first become visible under the microscope.
[ترجمه ترگمان]خوب، کروموزوم ها که معمولا در زیر میکروسکوپ دیده می شوند، معمولا متراکم می شوند
[ترجمه گوگل]خوب، کروموزوم ها کنسانتره، که زمانی که آنها ابتدا تحت میکروسکوپ قابل رویت می شوند

8. How could he condense all he had lived through into a sixty-minute speech?
[ترجمه ترگمان]چگونه می توانست تمام آنچه را که در یک سخنرانی شصت دقیقه صرف کرده بود به طور کامل به هم پیوند دهد؟
[ترجمه گوگل]چگونه او می تواند تمام آنچه را که در یک سخنرانی شانزده دقیقه ای گذرانده است را با هم تلفیق کند؟

9. Even argon may condense on Uranus and Neptune to form a thin haze above the methane cloud layer.
[ترجمه ترگمان]حتی آرگون نیز ممکن است در اورانوس و نپتون یک مه رقیق را در بالای لایه ابری متان تشکیل دهد
[ترجمه گوگل]حتی آرگون ممکن است در اورانوس و نپتون به شکل یک حادثه ناز بالاتر از لایه ابر متان تشکیل شود

10. The solution is to abbreviate, contract and condense.
[ترجمه ترگمان]راه حل، کوتاه کردن، منقبض شدن و خلاصه کردن است
[ترجمه گوگل]راه حل این است که مختصر، قراردادن و کنسانتره

11. The vapour might condense and fall on the slopes as a new sort of lubricant snow.
[ترجمه ترگمان]بخار ممکن است به شکل یک نوع جدیدی از برف منقبض شود و به دامنه های دره سقوط کند
[ترجمه گوگل]بخار ممکن است به عنوان یک نوع جدید از برف روان، در دامنه ها متبلور شود

12. When my turn comes I condense my spiel and show my three-by-five card.
[ترجمه ترگمان]وقتی نوبت من رسید، spiel را منقبض و نشان دهم - پنج کارت را نشان دهم
[ترجمه گوگل]وقتی نوبت من می آید، اسپیلم را محکم می بینم و کارت سه تا پنجم را نشان می دهم

13. Goldstone - mode may condense in the color - flavor - locked ( CFL ) phase matter.
[ترجمه ترگمان]مد - حالت ممکن است در ماده فاز قفل - طعم (CFL)خلاصه شود
[ترجمه گوگل]حالت گلدستون ممکن است در ماده فاز رنگی (CFL) رنگی باشد

14. Water vapor from the bathroom might condense and create conditions of damp.
[ترجمه ترگمان]بخار آب از حمام ممکن است متراکم شود و شرایط رطوبت را ایجاد کند
[ترجمه گوگل]بخار آب از حمام ممکن است کنسانتره و شرایط خیس ایجاد کند

Steam can condense into water.

هوا می‌تواند تقطیر و تبدیل به آب شود.


to condense a novel into a few pages

رمانی را در چند صفحه خلاصه کردن


پیشنهاد کاربران

گنجاندن

خلاصه کردن

عرق کردن شیشه، فلز و غیره در رطوبت و سرما

Condensation تراکم ، میعان ( تبدیل بخار به مایع )

Condense متراکم کردن ، میعان شدن

در صنعت تبدیل بخار به آب را میگویند کاندنس.


کلمات دیگر: