کلمه جو
صفحه اصلی

brake


معنی : بیشه، درختستان، ترمز، ترمز کردن
معانی دیگر : (گیاه شناسی) سرخس زبر (جنس pteris تیره ی polypodiaceae)، لگام، کندساز، وایستانک، وایستادن، وایستاندن، هرچیز مخل یا کند کننده، کند کردن، (زدن کنف و کتان) شانه، کلوخ شکن، چنگک کلوخ شکن، (مکانیک) دسته، اهرم، (فلزکاری) دستگاهی که با آن حاشیه ی ورق آهن را کج می کنند یا تو می گذارند، (مهجور) رجوع شود به: the rack، بته زار، جای پوشیده از بته و درختچه، (قدیمی) زمان گذشته ی فعل: break، عایق، مانع

انگلیسی به فارسی

(وسایل نقلیه) ترمز


(اتومبیل) نگه داشتن


(گیاه‌شناسی) سرخس


(گیاه‌شناسی) بوته‌زار


کالسکه، دُرشکه


ترمز، بیشه، درختستان، ترمز کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a device for slowing or stopping the motion of a vehicle, wheel, or the like, esp. by friction.
مشابه: drag, restraint

- When I saw the deer in the road, I slammed on the brake.
[ترجمه niki] وقتی آهو را در جاده دیدم، روی ترمز فشار اوردم
[ترجمه حسین] وقتی گوزن را در جاده دیدم بر روی ترمز فشار دادم
[ترجمه ترگمان] وقتی گوزن را در جاده دیدم، ترمز کردم
[ترجمه گوگل] وقتی که گوزن را در جاده دیدم دیدم بر روی ترمز افتادم

(2) تعریف: anything that tends to slow or stop motion or action.
مترادف: check, constraint, curb, restraint
مشابه: control, drag, hindrance, obstacle, rein

- Her look of skepticism was a brake on my enthusiasm.
[ترجمه ترگمان] شک و تردید او یک ترمز با شور و شوق من بود
[ترجمه گوگل] نگاهش از شک و تردید، شور و هیجان من بود
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: brakes, braking, braked
• : تعریف: to cause to slow down or stop with or as if with a brake.
مترادف: halt, slow, stop
مشابه: arrest, curb, delay, hinder, impede, limit, restrain, retard

- He couldn't brake the heavy truck quickly enough to avoid hitting the car.
[ترجمه ترگمان] او نمی توانست کامیون سنگین را به سرعت متوقف کند تا از برخورد با اتومبیل خودداری کند
[ترجمه گوگل] او نمی توانست کامیون سنگین را به اندازه کافی برای جلوگیری از ضربه زدن به ماشین ببندد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: brakeless (adj.)
(1) تعریف: to apply or operate the brake on a vehicle.

- You shouldn't brake hard when you're driving on snow.
[ترجمه ترگمان] وقتی داری روی برف رانندگی می کنی نباید ترمز کنی
[ترجمه گوگل] وقتی بر روی برف رانندگی می کنید سخت نباید سخت بمانید
- The driver braked suddenly and the passenger was thrown forward.
[ترجمه ترگمان] راننده ناگهان ترمز کرد و مسافر به جلو پرتاب شد
[ترجمه گوگل] راننده ناگهان ناگهان توقف کرد و مسافر به جلو حرکت کرد

(2) تعریف: to slow down or stop when a brake is applied.
مترادف: halt, slow, stop

- A railroad train cannot stop suddenly because it takes some time for it to brake.
[ترجمه ترگمان] یک قطار راه آهن نمی تواند ناگهان متوقف شود چون مدتی طول می کشد تا ترمز کند
[ترجمه گوگل] قطار راه آهن نمی تواند به طور ناگهانی متوقف شود، زیرا زمان زیادی برای ترمز کردن می گذارد
اسم ( noun )
• : تعریف: an area densely overgrown with shrubs, brambles, or the like; thicket.
مترادف: thicket, underbrush
مشابه: brambles, shrubs
اسم ( noun )
• : تعریف: any of various large coarse ferns, esp. bracken.

• device which is used to slow or stop a vehicle; thicket; type of fern; carriage
stop a vehicle, slow down a vehicle
a vehicle's brakes are devices that make it go slower or stop.
when the driver of a vehicle brakes, or when the vehicle brakes, the driver makes the vehicle slow down or stop by using the brakes.

دیکشنری تخصصی

[مهندسی گاز] ترمز، ترمزکردن
[نساجی] ترمز - اهرم کمانی - وسیله کشیدگی نخ

مترادف و متضاد

بیشه (اسم)
forest, wood, bosk, grove, thicket, glade, bosquet, bosket, brake, coppice, brushwood, holt, shaw

درختستان (اسم)
wood, tope, grove, glade, bosquet, bosket, woodland, brake, shaw

ترمز (اسم)
clog, brake, stopcock

ترمز کردن (فعل)
brake, skid

stopping device; check


Synonyms: anchor, binders, cinchers, constraint, control, curb, damper, deterrent, discouragement, hamper, hindrance, hurdle, obstacle, rein, restraint, retarding device


Antonyms: accelerator


check; stop


Synonyms: bar, block, dam, decelerate, halt, hinder, impede, moderate, obstruct, reduce speed, slacken, slow, slow down, stop


Antonyms: accelerate


جملات نمونه

1. brake a car
ترمز اتومبیل گرفتن

2. brake fluid
روغن ترمز

3. brake lining
لنت ترمز

4. brake pedal
پدال ترمز

5. brake shoe
کفشک ترمز

6. brake shoes contact the inside diameter of the drum
کفشک ترمز با درون کاسه ی ترمز در تماس در می آید.

7. air brake
ترمز بادی

8. drum brake
ترمز کاسه ای

9. emergency brake
ترمز اضطراری،ترمز ناگهانه

10. foot brake
ترمز پایی

11. hand brake
ترمز دستی

12. hydraulic brake
ترمز روغنی

13. hydraulic brake
ترمز روغنی هیدرولیک

14. my brake doesn't work well
ترمز (ماشین) من خوب کار نمی کند.

15. a pump brake
دسته ی (اهرم) تلمبه

16. put the brake on!
ترمز بگیر!

17. ride the brake (or the clutch)
پا را نیمه کاره روی ترمز (یا پدال کلاچ) گذاشتن

18. outmoded agricultural practices brake progress
روش های کهنه ی کشاورزی پیشرفت را کند می کند.

19. to put the brake on
ترمز کردن،ترمز گرفتن

20. he slammed on the brake
سخت ترمز کرد.

21. to step on the brake
ترمز گرفتن (پا روی ترمز گذاشتن)

22. the mechanic's failure to adjust the brake
کوتاهی مکانیک در میزان کردن ترمز

23. The Government is determined to put a brake on public spending.
[ترجمه ترگمان]دولت مصمم است که در هزینه های عمومی ترمز کند
[ترجمه گوگل]حکومت مصمم است که هزینه های عمومی را ترمز کند

24. He suddenly stepped on the brake and the car stopped at once.
[ترجمه ترگمان]ناگهان ترمز کرد و اتومبیل فورا متوقف شد
[ترجمه گوگل]او ناگهان بر روی ترمز حرکت کرد و ماشین یک بار متوقف شد

25. High interest rates are a brake on the economy.
[ترجمه ترگمان]نرخ سود بالا یک ترمز در اقتصاد است
[ترجمه گوگل]نرخ بهره بالا یک ترمز در اقتصاد است

26. The driver jammed his foot on the brake.
[ترجمه ترگمان]راننده پایش را روی ترمز فشار داد
[ترجمه گوگل]راننده پای خود را روی ترمز گرفت

27. He pressed hard on the brake but nothing happened.
[ترجمه a.] او ترمز را به سختی فشار میدهد اما اتفاقی نمیافتد
[ترجمه امیررضا فرهید] او ترمز را محکم فشار می دهد ولی اتفاقی نمی افتد
[ترجمه ترگمان]او به تندی ترمز کرد، اما هیچ اتفاقی نیافتاد
[ترجمه گوگل]او به سختی روی ترمز فشار می آورد اما هیچ اتفاقی نیفتاد

28. Don't forgot to put the brake on.
[ترجمه ترگمان]یادم رفت ترمز کنم
[ترجمه گوگل]فراموش نکنید ترمز را روشن کنید

29. The brake warning light came on.
[ترجمه ترگمان]چراغ راهنما روشن شد
[ترجمه گوگل]چراغ هشدار ترمز وارد شد

30. She had to brake hard to avoid running into the car in front.
[ترجمه هادی حسینی] او مجبور شد برای جلوگیری از برخورد به ماشین جلویی، محکم ترمز کند.
[ترجمه ترگمان]او مجبور بود به سختی ترمز کند تا از دویدن در اتومبیل خودداری کند
[ترجمه گوگل]او مجبور شد برای جلوگیری از وارد شدن به ماشین در جلو حرکت کند

put on/slam on the brake

ترمز کردن، ترمز زدن


act as a brake upon

(پیشرفت، ابتکار) مانع شدن، سد راه شدن


brake fluid

روغن ترمز


brake lining

لنت ترمز


brake pedal

پدال ترمز


hydraulic brake

ترمز روغنی


air brake

ترمز بادی


hand brake

ترمز دستی


پیشنهاد کاربران

سلام, خسته نباشید.
تو قسمت معنی تخصصی Brake Horse Power به اشتباه قدرت ترمز تعریف شده, معنی درسش قدرت موتور مربوط به وسایل نقلیه دوچرخ مثل موتور سیکلت هست.

BHP ( Brake Horse Power ) is the common rating that we consider while measuring the power of a bike. Technically it is the maximum power produced before it is delivered to the drive train. Torque is the turning effect produced by the engine. Peak Torque is available in lower RPM's.

https://mechanics. stackexchange. com/questions/8057/what - is - the - meaning - of - bhp - and - torque - in - bikes - or - cars

To make sth slowly.
ترمز ماشین


نوعی وسیله نقلیه که ارام حرکت میکند

پرس برک ( press brake ) دستگاهی است که ورق های فلزی را خم، تا و یا فرم می دهد.

ترمز
The part of a vehicle that makes it go slower or stop

پیشه

ترمز کردن


کلمات دیگر: