کلمه جو
صفحه اصلی

cut


معنی : قطع، برش، جوی، معبر، بریدگی، مقطع، شکاف، کانال، چاک، تخفیف، مخروط، بریده، چاک چاک، برش دادن، پاره کردن، گسیختن، گسستن، تراش دادن، نشناختن، میان برکردن، گذاشتن، تقلیل دادن، دونیم کردن، کم کردن، بریدن، زدن، چیدن، قطع کردن
معانی دیگر : بریدن (بریدگی ایجاد کردن یا سوراخ کردن)، شکافتن، (بریدن و جدا کردن یا بخش کردن) قطع کردن، گسلاندن، انداختن، قطع شدن، برداشت کردن، درو کردن، شکستن، کسر کردن، کوتاه کردن، حذف کردن، دندان درآوردن، (احساسات کسی را) جریحه دار کردن، زخم زبان زدن، توهین، درشتی، رد شدن، (ورق بازی) بر زدن، کات کردن، کوپ کردن، برتختی زدن، (عامیانه) بی اعتنایی کردن (برای توهین به دیگران)، (حضور دیگری را) به روی خود نیاوردن، جواب سلام ندادن، بی اعتنایی، (کلاس و کار و غیره) غیبت غیر موجه کردن، غیبت (غیرموجه)، (عامیانه) از کار انداختن، (خودمانی - صدا را) قطع کردن، (چربی و چرک و غیره) زدودن، حک کردن، کندن، سنگ بری کردن، جواهر تراشی کردن، گراور بریدن، عکس، نفوذ کردن، تند حرکت کردن، (ناگهان) تغییر جهت دادن، ویراژ دادن، برین، قاچ، چاک دار، قطع شده، شکافته، زده شده، مقطوع، کسر شده، کاشته (شده)، کاهش یافته، تخفیف یافته، برینش، کرچ، ضربه (با چیز تیز و بران)، بخش حذف شده، زخم (شمشیر و چاقو و غیره)، کاستن، کم شدگی، (دوزندگی) برش، طرح، مد، دوخت، (عامیانه) سهم، حصه، نصیب، بخش (سود یا دزدی و غیره)، رقیق کردن، آبکی کردن، اخته کردن، تخم کشیدن، (فیلمبرداری را) متوقف کردن، قطع فیلم برداری، (بخشی از فیلم را) زدن، (ناگهان از صحنه ای به صحنه ی دیگر رفتن (فیلم)، (گرامافون و غیره) صفحه پر کردن، نوار پر کردن، برش دار کردن، قیچی کردن، تراشیده (a cut diamond)، حک شده، (گیاه شناسی) شکافته، شکافدار، دندانه دار (مانند برخی برگ ها و گلبرگ ها)، (گوشت) لخت، تکه، باریکه، شقه، لشکه، لبه (ی هر چیز بریده شده)، رجوع شود به: shortcut، (مشت زنی) کات زدن، تراش دادن الماس وغیره، عبور کردن، جوی
cut(sabre)
ضربه برش( شمشیربازى) ورزش : ضربه برش

انگلیسی به فارسی

بریدن،بریدگی، گسیختن، گسستن، چیدن، زدن، پاره کردن، قطع کردن، کم کردن، تراش دادن (الماس وغیره)، عبور کردن،گذاشتن، برش، چاک، شکاف، معبر، کانال، جوی


بریده، تقلیل دادن


زمان گذشته ساده فعل Cut


قسمت سوم فعل Cut


برش، قطع، بریدگی، شکاف، مقطع، تخفیف، چاک، معبر، کانال، جوی، بریدن، زدن، برش دادن، قطع کردن، کم کردن، پاره کردن، چیدن، دونیم کردن، گسیختن، گسستن، تقلیل دادن، تراش دادن، گذاشتن، نشناختن، میان برکردن، بریده، مخروط، چاک چاک


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cuts, cutting, cut
(1) تعریف: to pierce, slice, or hew with a sharp-edged implement such as a knife, ax, saw, or scissors.
مشابه: amputate, barber, carve, chop, clip, crop, dock, gash, hack, hew, incise, knife, lacerate, lance, mow, nick, notch, pierce, saw, score, sever, shear, slash, slice, slit, snip, split, stab, tear, trim, wound

- He took out the scissors and cut the fabric.
[ترجمه سودا] آن مرد قیچی را برداشت و پارچه را برش داد.
[ترجمه Gg] آن مرد قیچی را برداشت و پارچه را برید
[ترجمه Niyayesh] ان مردقیچی را برداشت و پارچه را برید
[ترجمه سروش نظیری] آن مرد قیچی را برداشت و پارچه را برید ( برش داد )
[ترجمه ترگمان] قیچی را بیرون آورد و پارچه را برید
[ترجمه گوگل] او قیچی را برداشت و پارچه را بریده بود
- We need to cut more wood for the fire.
[ترجمه Miss.Raya] ما به چوب بیشتری برای سوزاندن داریم
[ترجمه عرفان] ما نیاز به بریدن چوب های بیشتر برای اتش درست کردن داریم.
[ترجمه H] ما نیاز به بریدن چوب های بیشتری برای درست کردن اتش داریم
[ترجمه سروش نظیری] ما نیاز به بریدن چوب های بیشتری برای آتش درست کردن داریم.
[ترجمه n] لاز م است ما چوب های بیشتری را برای درست کردن اتش ببریم
[ترجمه ترگمان] باید هیزم بیشتری برای آتش ببریم
[ترجمه گوگل] ما نیاز به چوب بیشتر برای آتش سوزاندن

(2) تعریف: to divide with something sharp.
مترادف: cleave, section, slice
مشابه: amputate, divide, rive, sever, split

- She cut the string in two.
[ترجمه Diana] او نخ را به دو قسمت تقسیم کرد.
[ترجمه سروش نظیری] او نخ را به دو تکه تبدیل کرد.
[ترجمه ترگمان] نخ را در دو تکه کرد
[ترجمه گوگل] او دو رشته را برش داد
- I cut the cake into twelve pieces.
[ترجمه ترگمان] کیک را به دوازده تکه بریدم
[ترجمه گوگل] من کیک را به دوازده قطعه تقسیم کردم

(3) تعریف: to cause to be a certain way when cutting or by cutting.

- I tried to cut my bangs straight, but now I can see they are crooked.
[ترجمه ترگمان] سعی کردم موهایم را صاف کنم، اما حالا می بینم که کج و معوج هستند
[ترجمه گوگل] من سعی کردم موهای خود را مستقیما برمیدارم، اما اکنون می بینم که آنها کج هستند
- The kite was tangled in the bush, and I had to cut it loose.
[ترجمه ترگمان] بادبادک در بوته گیر کرده بود و مجبور بودم آن را باز کنم
[ترجمه گوگل] بادبادک در بوش درهم ریخت و من مجبور شدم آن را بشورم
- We were all surprised when she cut her hair very short.
[ترجمه کیانا] خیلی تعجب کردیم وقتی او موهایش را کوتاه کرد
[ترجمه سروش نظیری] ما خیلی تعجب کردیم وقتی او موهایش را خیلی کوتاه کرده بود!
[ترجمه ترگمان] وقتی موهایش را کوتاه می کرد خیلی تعجب کردیم
[ترجمه گوگل] ما همه را شگفت زده کردیم، او کوتاه موهایش را کوتاه کرد

(4) تعریف: to form or create by cutting.

- They cut their names into the old tree.
[ترجمه ترگمان] اسمشان را در آن درخت کهن سال قطع کردند
[ترجمه گوگل] آنها نامشان را به درخت قدیمی تبدیل می کنند
- She cut thin slices of ham.
[ترجمه ترگمان] تکه های گوشت را جدا می کرد
[ترجمه گوگل] او برش های نازک ژامبون را برش داد
- I cut him a big piece of cake.
[ترجمه یکتا] من برای او یک تیکه کیک بزرگ برش دادم
[ترجمه ترگمان] براش یه تیکه کیک درست کردم
[ترجمه گوگل] من او را یک قطعه بزرگ کیک برش دادم

(5) تعریف: to shorten or otherwise diminish.
مترادف: abridge, curtail, shorten, truncate
مشابه: abbreviate, clip, diminish, dock, reduce, retrench

- He cut his speech to ten minutes.
[ترجمه Diana] او سخنرانی خود را ده دقیقه کوتاه کرد
[ترجمه ترگمان] اون تا ده دقیقه دیگه سخنرانی - ش رو قطع کرد
[ترجمه گوگل] او سخنرانی خود را تا ده دقیقه قطع کرد
- The store cut its prices drastically.
[ترجمه ترگمان] این فروشگاه قیمت های خود را به شدت کاهش داد
[ترجمه گوگل] فروشگاه به شدت قیمت های خود را کاهش می دهد

(6) تعریف: to make weaker; dilute.
مترادف: dilute
مشابه: reduce, water down, weaken

- He cut the whiskey with water.
[ترجمه Diana] او ویسکی را با آب رقیق تر کرد.
[ترجمه ترگمان] ویسکی را با آب قطع کرد
[ترجمه گوگل] ویسکی را با آب بریزید

(7) تعریف: to turn off.
مترادف: switch off
مشابه: douse, shut off, turn off

- Cut the lights.
[ترجمه Diana] چراغ ها را خاموش کن.
[ترجمه ترگمان] چراغا رو خاموش کن
[ترجمه گوگل] چراغ را قطع کن

(8) تعریف: to hurt the feelings of; insult.
مترادف: hurt, insult
مشابه: afflict, affront, crush, offend, pain, wound

- Her remark cut him, but he had to admit there was some truth in it.
[ترجمه ترگمان] این حرف او را قطع کرد، اما ناچار شد اعتراف کند که در این کار حقیقتی وجود دارد
[ترجمه گوگل] اظهارات او او را قطع کرد، اما او مجبور شد اعتراف کند که حقیقت وجود دارد

(9) تعریف: to grow (a new tooth) through the gum.
مشابه: grow, teethe

- The baby is cutting her first tooth.
[ترجمه ترگمان] نوزاد اولین دندان خود را می برید
[ترجمه گوگل] کودک اولین دندان خود را بریده است
- I'm starting to cut a wisdom tooth, but I think it will need to be pulled.
[ترجمه ترگمان] دارم شروع به خرد کردن دندان خرد می کنم، اما فکر می کنم لازم باشد که آن را بکشند
[ترجمه گوگل] من شروع به بریدن یک دندان عقل می کنم، اما فکر می کنم که باید کشیده شود

(10) تعریف: to deliberately absent oneself from.
مترادف: skip
مشابه: miss

- He cut all his classes today.
[ترجمه Diana] او امروز در تمام کلاس هایش غایب بود.
[ترجمه ترگمان] امروز کلاس هاش رو قطع کرد
[ترجمه گوگل] او امروز تمام کلاس هایش را بریده است

(11) تعریف: in computing, to remove (a file or section of a file's data) causing it to be stored in a temporary location, typically in order to place a copy of it in a different location.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: cut down, cut in, cut out
(1) تعریف: to pierce, slice or divide something with a sharp-edged implement.
مشابه: carve, clip, hack, hew, knife, mow, pierce, shear, snip

(2) تعریف: to allow cutting or being cut.
مشابه: saw

- A dull knife doesn't cut well.
[ترجمه Diana] چاقوی کند به خوبی نمی برد.
[ترجمه ترگمان] یک چاقوی سنگین به خوبی قطع نمی شود
[ترجمه گوگل] چاقوی خفیف به خوبی بریده نمی شود
- A tender roast cuts easily.
[ترجمه ترگمان] یک مرغ بریان به آسانی از جا کنده می شود
[ترجمه گوگل] پختن پخت آسان به راحتی

(3) تعریف: to make a quick shift from one thing to another.
مشابه: segue, shift, switch

- The film cut to another scene.
[ترجمه ترگمان] فیلم به صحنه ای دیگر ختم شد
[ترجمه گوگل] این فیلم به صحنه دیگری برمی گردد

(4) تعریف: to hurt one's feelings.
مترادف: hurt
مشابه: offend, wound

(5) تعریف: to traverse something, usu. in order to reach one's destination as quickly as possible (usu. fol. by "through" or "across").
مترادف: cross
مشابه: go through, pass through, traverse

- He cut through the neighbor's yard on his way home.
[ترجمه ترگمان] در راه بازگشت به خانه، حیاط همسایه را قطع کرد
[ترجمه گوگل] او از طریق حیاط همسایه خود در خانه راه می رفت
صفت ( adjective )
(1) تعریف: having been separated into parts or detached by cutting.
متضاد: uncut
مشابه: carved, chopped, cleft, clipped, cropped, detached, divided, lacerate, separated, severed, sliced, trimmed

- cut bread
[ترجمه Diana] بریدن نان به قطعه های کوچکتر
[ترجمه ترگمان] نان می برید،
[ترجمه گوگل] نان را بریزید

(2) تعریف: shaped on the surface by cutting.
متضاد: uncut
مشابه: beveled

- cut gems
[ترجمه ترگمان] سنگ های قیمتی
[ترجمه گوگل] سنگهای قیمتی

(3) تعریف: reduced.
مترادف: reduced
متضاد: uncut
مشابه: abridged, curtailed, decreased, diminished, lowered, shortened, slashed, truncated
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or result of cutting.
مترادف: cutting
مشابه: carving, chop, cleft, clip, clipping, gash, incision, laceration, piece, slash, slashing, slice, snip, trimming, wound

(2) تعریف: the manner in which something is cut.

(3) تعریف: a reduction.
مترادف: decrease, reduction, slash
متضاد: raise
مشابه: abatement, cutback, discount

- a cut in prices
[ترجمه مهدیا] کاهش در قیمت
[ترجمه ترگمان] کاهشی در قیمت ها
[ترجمه گوگل] کاهش قیمت

(4) تعریف: an insult.
مترادف: affront, insult
مشابه: dig, gibe, offense, rub, slight, snub

(5) تعریف: something omitted or edited.
مترادف: deletion, omission

(6) تعریف: a quick shift, as in a film, from one thing to another.
مشابه: shift, switch

• incision; wound; slice; reduction
make an incision; trim, clip; reduce; carve; make an audio recording (i.e. of music, etc.); weaken a solution by mixing in another substance; be absent from; disqualify someone from participating; stop the acting in a scene that is being recorded (film)
sliced; reduced; cheaper, reduced in price
if you cut something, you push a knife or similar tool into it in order to remove a piece of it or to mark or damage it.
if you make a cut in something, you push a knife or similar tool into it in order to mark or damage it.
if you cut yourself, or cut part of your body, you accidentally injure yourself on a sharp object and you bleed.
a cut is also the injury caused when a sharp object makes you bleed.
to cut through something means to move or pass through it easily.
if you cut across or through a place, you go across or through it because it is the shortest route to another place.
to cut an amount means to reduce it.
a cut is also a reduction in an amount of money and resources.
when a part of a piece of writing is cut, it is not printed or broadcast.
if you cut someone's hair, you shorten it using scissors.
well cut clothes have been well designed and well made.
a cut of meat is a large piece of it which has been cut so that it is ready to be sold and cooked.
if something is a cut above other things of the same kind, it is better than them.
see also cutting.
if an issue or problem cuts across the division between two groups of people, it affects the people in both groups.
if you cut back an amount of money or resources or cut back on it, you reduce it.
if you cut down on an activity, you do it less often.
if you cut a tree down, you cut through its trunk so that it falls to the ground.
if you cut in on someone, you interrupt them when they are speaking.
if you cut something off, you remove it by cutting it.
to cut off a place or a person means to separate them from things they are normally connected with.
if a supply of something is cut off, it stops being provided.
if you cut someone off when they are having a telephone conversation, you disconnect them.
see also cut-off.
if you cut out part of something, you remove it using a tool with a sharp edge.
if you cut out something that you are doing or saying, you stop doing or saying it.
if an object cuts out the light, it prevents light from reaching a place.
when an engine cuts out, it suddenly stops working.
if you are cut out for a particular type of work, you have the qualities needed to do it.
if you cut something up, you cut it into several pieces.

Simple Past: cut, Past Participle: cut


دیکشنری تخصصی

[خودرو] برش
[سینما] قطع ! کات ! [فرمان کارگردان برای قطع فیلمبرداری ] - محل اتصال نماها - برش - قطع
[عمران و معماری] برش - خاکبرداری - ترانشه - کند - بریدن - خندق
[کامپیوتر] بریدن - برش خذف اطلاعات از نوشته ای که در حال ویرایش آن هستند. و قرار دادن آن در محل نگهداری اطلاعات . نگاه کنید به paste , copy clipboard .
[برق و الکترونیک] قطع کردن - برش، قطع 1. قطعه ای از بلور با دو سطح اصلی موازی . برشها بر حسب جهت نسبت به محورهای بلور طبیعی مشخص می شوند مانند برش ایکس، برش وای، برش بی تی و برش ای تی . 2. دستوری برای توقف عملیات، خاموش کردن دوربین تلویزیونی، یا از مدار خارج کردن میکروفونها در استودیوی رادیویی .
[مهندسی گاز] برش، قطع کردن
[زمین شناسی] برش،نفوذ، گسیختن، گسستن
[نساجی] بریدن - برش - قطع کردن - آج - طاقه پارچه - (300یارد نخ پشمی یا100یارد نخ شیشه یا آسبست یا 340یارد نخ در اسکاتلند )
[ریاضیات] برش، قطع کردن، جدا کردن، بریدگی، بریدن
[معدن] برش(آتشباری)
[نفت] غش
[آمار] بُرش
[سینما] قطع کردن فیلمبرداری - قطع و وصل

مترادف و متضاد

قطع (اسم)
cut, ablation, cutting, format, outage, disconnection, abscission, rupture, dissection, slack, dismemberment, positivism, concision, disruption, excision, resection, scissors, severance, tearing off

برش (اسم)
cut, cutting, abscission, incision, section, slice, dissection, mammock, borsch, borscht, broach, slash, clip, concision, scissoring, truncation, slicing, hack, excision, resection, snip, snipping

جوی (اسم)
cut, rush, stream, kennel, gutter, runnel

معبر (اسم)
cut, pass, passage, ferry, passageway, ford, crossover, crossing, ferryboat, ferry bridge, passover, passway, railway crossing

بریدگی (اسم)
cut, rift, gash, notch, slit, jag, kerf, scission

مقطع (اسم)
cut, section, segment, profile

شکاف (اسم)
crack, fracture, break, hiatus, breach, cut, incision, gap, craze, chap, split, flaw, chink, slot, notch, fraction, nick, breakthrough, seam, slit, slash, chasm, chine, suture, crevice, rip, cleft, rake, hair crack, interstice, scar, stoma

کانال (اسم)
cut, groove, channel, gullet, kennel

چاک (اسم)
cut, rift, incision, slashing, scissor, tear, split, chink, slot, slit, slash, suture, fissure, kerf, rip, hack, scotch, interstice, stoma

تخفیف (اسم)
discount, abatement, cut, remission, damping, alleviation, rebate, relaxation, assuagement, refraction

مخروط (صفت)
cut, chiseled, chiselled

بریده (صفت)
cut, cutoff

چاک چاک (صفت)
cut, rimous, torn, rimose

برش دادن (فعل)
cut, rift, section, cut out

پاره کردن (فعل)
cut, tear, shred, rip, mangle, tear up, rend, lacerate, lancinate

گسیختن (فعل)
fracture, cut, interrupt, snap, rupture, tear, intermit

گسستن (فعل)
cut, disconnect, rupture, tear

تراش دادن (فعل)
cut, lathe, rasp

نشناختن (فعل)
cut, disown

میان برکردن (فعل)
cut

گذاشتن (فعل)
leave, cut, stead, lodge, place, attach, have, put, let, deposit, infiltrate

تقلیل دادن (فعل)
reduce, lessen, cut, attenuate, weaken, scrimp, cut back, cut down

دونیم کردن (فعل)
cut, bisect, halve, split

کم کردن (فعل)
diminish, reduce, bate, cut, alleviate, subtract, deduct, rebate, thin, extenuate, weaken, shade, soften, deduce, detract, relax, disqualify, draw off, retrench

بریدن (فعل)
chop, truncate, dock, cut off, cut, intercept, carve, rift, slice, flick, amputate, sliver, cut back, haggle, knife, shred, gash, engrave, whittle, incise, shear, mangle, raze, hack, exsect, hew, lancinate, resect, scarp, sever, skive, stump, sunder

زدن (فعل)
cut off, cut, attain, get, strike, stroke, hit, play, touch, bop, lop, sound, haze, amputate, beat, slap, put on, tie, fly, clobber, slat, belt, whack, drub, mallet, chap, throb, imprint, knock, pummel, bruise, pulsate, spray, bunt, pop, frap, smite, nail, clout, poke, ding, shoot, pound, inject, lam, thwack, snip

چیدن (فعل)
cut, trim, lop, arrange, set, pick up, pluck, pick, mow, pull, pare, clip, crop, flunk, pick over, snip, skive, tear away

قطع کردن (فعل)
ablate, cut off, cut, disconnect, interrupt, intercept, out, rupture, burst, cross, operate, flick, excise, cleave, fell, discontinue, traverse, intermit, exsect, excide, exscind, hew, leave off, put by, retrench, skive, stump, snip off

incision


Synonyms: carving, chip, chop, cleavage, cleft, dissection, fissure, furrow, gash, graze, groove, intersection, kerf, laceration, mark, nick, nip, notch, opening, passage, penetration, pierce, prick, rabbet, rent, rip, scarification, sculpture, section, shave, slash, slit, slot, snip, stab, stroke, trench, trim, wound


reduction, diminution


Synonyms: cutback, decrease, decrement, downsize, economy, fall, lessening, lowering, reduction, saving


Antonyms: increase


portion of profit


Synonyms: allotment, allowance, bite, chop, division, kickback, lot, member, moiety, part, partage, percentage, piece, quota, section, segment, share, slice


style, shape of clothing


Synonyms: configuration, construction, fashion, figure, form, look, mode


insult


Synonyms: abuse, hateful remark, indignity, offense


Antonyms: compliment, nicety, praise


type, kind


Synonyms: cast, description, feather, ilk, lot, mold, sort, stamp


sever, chop with sharp instrument; incise


Synonyms: amputate, behead, bisect, bite, carve, chine, chip, chisel, cleave, clip, crop, curtail, decussate, dice, dispatch, dissect, dissever,divide, facet, fell, flitch, gash, guillotine, hack, hash, hew, intersect, lacerate, lay open, level, lop, massacre, mince, mow, mow down, nick, notch, part, penetrate, perforate, pierce, prune, puncture, quarter, rabbet, raze, reap, rend, rip, rive, saber, saw, scarify, scissor, score, scythe, separate, shave, shear, sickle, skive, slash, slaughter, slay, slice, slit, sliver, snip


جملات نمونه

a cut branch

شاخه‌ی بریده


1. cut all of the trees, but spare that apple tree
همه ی درخت ها را ببر ولی آن درخت سیب را دست نزن.

2. cut atwain
بریده شده به دو بخش

3. cut down your expenses!
مخارج خودت را کم کن !

4. cut from the living rock
بریده شده از سنگ معدن

5. cut rates
نرخ های تخفیف داده شده

6. cut the engine!
موتور را قطع کن (خاموش کن)!

7. cut the noise!
سر و صدا را قطع کنید!

8. cut the nonesense!
(خودمانی) کمتر چرند بگو!

9. cut velvet
مخمل پرزکوتاه

10. cut a caper (or capers)
جست و خیز کردن،شادی و پایکوبی کردن،شیطنت کردن

11. cut a dash
(عامیانه) جلوه کردن،نمود کردن

12. cut a figure
1- جلب توجه کردن،چشمگیر بودن 2- جلوه کردن،گل کردن

13. cut a melon
سود (یا دستاورد یا یغما) را بخش کردن

14. cut a wide swath
با سرو صدا و زرق و برق زیاد نمایش دادن،جلب نظر کردن،موجب خرابی یا دگرگونی زیاد شدن،تاثیر گسترده داشتن

15. cut across
میان بر زدن،اریب رفتن،از میان (چیزی) رد شدن،قیقاچ رفتن

16. cut and dried
1- از پیش آماده شده،عادی،منتظره 2- ملال آور،خسته کننده،بی روح،عاری از لطف

17. cut and run
1- لنگر کشتی را بریدن و به سرعت راه افتادن 2- با شتاب رفتن

18. cut back
1- کوتاه کردن،(از مدت و غیره) کاستن 2- (تولید و قیمت و مالیات و غیره) کم کردن،زدن از 3- (دویدن و غیره) ناگهان تغییر مسیردادن،جا خالی دادن

19. cut corners
از کلیه ی روش ها و قواعد معمول پیروی نکردن،(از چیزی) زدن،صرفه جویی کردن،میان بر رفتن

20. cut dead
(عامیانه) کاملا کم محلی کردن،بسیار بی اعتنایی کردن،جواب سلام ندادن

21. cut diamond
الماس تراشیده

22. cut down
1- بریدن و به زیر آوردن،(درخت) انداختن 2- کشتن،به خاک و خون افکندن 3- کاستن،کم کردن 4- سرکوفت زدن،خوار کردن

23. cut down to size
(عامیانه) خجل کردن،خجلت زده کردن،از شهرت و اعتبار کسی کاستن

24. cut each other's throats
(عامیانه) همدیگر را نابود کردن،(به ویژه در کاسبی) به هم ضرر زدن

25. cut in
1- (در صف مردم) خود را جا زدن،(بدون رعایت حق تقدم) در مسیر اتومبیل دیگر وارد شدن 2- توی حرف کسی دویدن 3-(موضوعی را) عنوان کردن 4- (خودمانی) سهیم کردن

26. cut it
(عامیانه) به طور رضایتبخش کار کردن

27. cut it fine
(عامیانه) 1- محاسبه ی دقیق کردن 2- درست تشخیص دادن

28. cut it out
(عامیانه) ول کن !،بس کن !،دست بردار!

29. cut loose
(عامیانه) بدون اختیار حرف زدن یا عمل کردن،خودداری نکردن

30. cut no ice
(امریکا - عامیانه) جلوه نکردن،نمود نکردن

31. cut no ice
(عامیانه) نفوذ یا تاثیر نداشتن

32. cut of one's jib
(عامیانه) ظاهر شخص،طرز لباس پوشیدن

33. cut of size
(عامیانه) سر جای خود نشاندن،نوک کسی را چیدن،ادب کردن

34. cut off
1- قطع کردن،بریدن،وابریدن 2- ناگهان باز ایستادن 3- تعطیل کردن،بستن 4- توی حرف دیگران دویدن،حرف دیگری را قطع کردن 5- از ارث محروم کردن 6- پیشدستی کردن

35. cut off one's nose to spite one's face
به منافع خود ضرر زدن (مثل الاغی که از لج ارباب خود را غرق کند)

36. cut one's eyeteeth
تجربه کسب کردن،وارد به کاری شدن

37. cut one's own throat
(عامیانه) به خود ضرر زدن،خود را بدبخت کردن

38. cut one's teeth on
از کودکی عادت کردن به

39. cut one's wisdom teeth
به عقل رسیدن،عاقل شدن

40. cut out
1- بریدن و برداشتن،بریدن و سوا کردن 2- حذف کردن،از قلم انداختن 3- (عامیانه) جای دیگری را غصب کردن 4- (عامیانه - موتورو غیره) ایستادن،خاموش شدن 5- قال گذاشتن،ترک کردن

41. cut out for
(عامیانه) مناسب،مستعد

42. cut the cackle!
(انگلیس - عامیانه) حرف را بس کن ! وراجی موقوف !

43. cut the corner
میان بر رفتن،میان بر زدن

44. cut the ground from under one (or one's feet)
استدلال کسی را خنثی کردن،عقیم گذاشتن

45. cut the mustard
(عامیانه) مطابق انتظار بودن،به حد نصاب رسیدن،کامیاب شدن

46. cut through
از میان (چیزی) رد شدن،میان بر زدن،صاف رفتن (یا رد شدن)

47. cut to pieces
1- (گوشت) شقه شقه کردن 2- بخش کردن،ریز ریز کردن،قطعه قطعه کردن

48. cut up
1- (گوشت و سبزی و زمین و غیره) ریز ریز کردن،قطعه قطعه کردن،بخش کردن 2- زخم و زیلی کردن،بریده بریده کردن،کاردی کردن 3- (عامیانه) سخت سرزنش کردن،گوشمالی دادن 4- (عامیانه) دلخور کردن،آزرده کردن 5- (عامیانه) مسخره بازی درآوردن(برای جلب توجه)،تو بازی رفتن

49. cut your coat according to your cloth
پای خود را از گلیم خود فراتر نگذار

50. a cut branch
شاخه ی بریده

51. a cut in prices
کاهش قیمت ها

52. a cut made in the edit
حذف شدگی در هنگام ویرایش

53. a cut on the surface of the moon
شکافی در سطح کره ی ماه

54. don't cut yourself when you shave
وقتی ریش می تراشی (صورت) خودت را نبر.

55. hassan cut the mellon in two
حسن خربزه را به دو قسمت برید.

56. he cut a spray from the tree and gave it to julie
یک شاخه گل و برگ دار از درخت کند و به جولی داد.

57. he cut his own name on the stone
او اسم خود را روی سنگ حک کرد.

58. he cut his speech by five minutes
او نطق خود را پنج دقیقه کوتاه کرد.

59. he cut me dead in the party
در مهمانی اصلا به من اعتنایی نکرد.

60. he cut my hair
او سر مرا اصلاح کرد.

61. he cut the branch with a single hack
با یک ضربه شاخه را زد.

62. he cut the fish's belly open
او شکم ماهی را شکافت و باز کرد.

63. he cut the trees
او درخت ها را انداخت (یا برید).

64. he cut the whisky with water
ویسکی را با آب رقیق کرد.

65. i cut my finger
انگشتم را بریدم.

66. i cut my hand on a piece of glass
یک تکه شیشه دستم را برید.

67. i cut myself
خودم را بریدم.

68. i cut the offshoots from under the tree
زیر شاخه های درخت را بریدم.

69. i'll cut my class today because i want to go to the movies
امروز سر کلاس نخواهم رفت چون می خواهم بروم سینما.

70. mehri cut the cake into six portions
مهری کیک را در شش تکه برید.

She cut the cards twice.

او ورقها را دوبار بر زد.


He cut me dead in the party.

در مهمانی اصلاً به من اعتنایی نکرد.


He cut my hair.

او سر مرا اصلاح کرد.


a remark that cuts

حرفی که برنده است


The razor cut my face in three places.

تیغ ریش‌تراشی صورتم را در سه جا برید.


He cut the fish's belly open.

او شکم ماهی را شکافت و باز کرد.


The mice cut through the wooden partition.

موش‌ها دیواره‌ی چوبی را سوراخ کردند.


The gardener cut the branches of the tree.

باغبان شاخه‌های درخت را برید.


The butcher cut a kilogram of meat and gave it to me.

قصاب یک کیلو گوشت برید و به من داد.


Grass must be cut once a week.

چمن را باید هفته‌ای یکبار زد.


to cut one's nails

ناخن‌های خود را گرفتن


He cut the trees.

او درختها را انداخت (یا برید).


She cut the watermellon.

او هندوانه را پاره کرد.


This wood cuts easily.

این چوب به‌آسانی بریده می‌شود.


to cut the wheat

گندم را بریدن (درو کردن)


to cut flowers

گل چیدن


to cut bread

نان را بریدن


to cut timber

هیزم شکستن (بریدن)


These two lines cut each other.

این دو خط یکدیگر را قطع می‌کنند.


to cut salaries

از حقوق‌ها کاستن


He cut his speech by five minutes.

او نطق خود را پنج دقیقه کوتاه کرد.


to cut a manuscript

متن را کوتاه کردن


to cut prices

قیمت‌ها را کم کردن


The coach cut two men from the team.

مربی دو نفر را از تیم حذف کرد.


cut the nonesense!

(عامیانه) کمتر چرند بگو!


The baby is cutting teeth.

بچه دارد دندان در می‌آورد.


His words cut me to the quick.

سخنان او مرا از جان خود سیر کرد.


The road cuts the forest in half.

راه، جنگل را از وسط قطع می‌کند (میان‌بر می‌کند).


We cut across the lawn.

ما از میان چمن رد شدیم.


I'll cut my class today because I want to go to the movies.

امروز سر کلاس نخواهم رفت؛ چون می‌خواهم به سینما بروم.


cut the engine!

موتور را قطع کن (خاموش کن)!


cut the noise!

سر و صدا را قطع کنید!


This soap cuts grease.

این صابون چربی را می‌برد.


He cut his own name on the stone.

او اسم خود را روی سنگ حک کرد.


They cut a canal across the desert.

آنها از میان صحرا کانالی حفر کردند.


We cut our path through the snow.

ما راه خود را از وسط برفها باز کردیم.


The cold wind cut through his thin clothes.

باد سرد از لباس‌های نازک او رد می‌شد (رسوخ می‌کرد).


The driver cut the wheel sharply.

راننده فرمان را به سرعت چرخاند.


cut rates

نرخ‌های تخفیف داده شده


a deep cut under the boxer's left eye

یک بریدگی عمیق زیر چشم چپ مشت‌زن


a cut on the surface of the moon

شکافی در سطح کره‌ی ماه


with one cut of his sword

با یک ضربه‌ی شمشیر او


to make a few cuts in the play

برخی جاهای نمایش‌نامه را حذف کردن


The doctor sewed his cut.

دکتر زخم او را بخیه زد.


a cut in prices

کاهش قیمتها


a stylish cut

طرح شیک


he wants his cut now!

او حصه‌ی خود را حالا می‌خواهد!


He cut the whisky with water.

ویسکی را با آب رقیق کرد.


اصطلاحات

cut across

میان‌بر زدن، اریب رفتن، از میان (چیزی) رد شدن، قیقاچ رفتن


a cut above

(عامیانه) بهتر از، تا اندازه‌ای بهتر


cut a figure

1- جلب توجه کردن، چشمگیر بودن 2- جلوه کردن، گل کردن


cut and dried

1- از پیش آماده‌شده، عادی، منتظره 2- ملال‌آور، خسته کننده، بی‌روح، عاری از لطف


cut and run

1- لنگر کشتی را بریدن و به سرعت راه افتادن 2- با شتاب رفتن


cut back

1- کوتاه کردن، (از مدت و غیره) کاستن 2- (تولید و قیمت و مالیات و غیره) کم کردن، زدن از 3- (دویدن و غیره) ناگهان تغییر مسیردادن، جا خالی دادن


cut dead

(عامیانه) کاملاً کم‌محلی کردن، بسیار بی‌اعتنایی کردن، جواب سلام ندادن


cut diamond

الماس تراشیده


cut down

1- بریدن و به زیر آوردن، (درخت) انداختن 2- کشتن، به خاک و خون افکندن 3- کاستن، کم کردن 4- سرکوفت زدن، خوار کردن


cut down to size

(عامیانه) خجل کردن، خجلت‌زده کردن، از شهرت و اعتبار کسی کاستن


cut in

1- (در صف مردم) خود را جا زدن، (بدون رعایت حق تقدم) در مسیر اتومبیل دیگر وارد شدن 2- توی حرف کسی دویدن 3-(موضوعی را) عنوان کردن 4- (عامیانه) سهیم کردن


cut it

(عامیانه) به طور رضایت‌بخش کار کردن


cut it fine

(عامیانه) 1- محاسبه‌ی دقیق کردن 2- درست تشخیص دادن


cut it out

(عامیانه) ول کن!، بس کن!، دست بردار!


cut loose

(عامیانه) بدون اختیار حرف زدن یا عمل کردن، خودداری نکردن


cut no ice

(امریکا - عامیانه) جلوه نکردن، نمود نکردن


cut off

1- قطع کردن، بریدن، وابریدن 2- ناگهان باز ایستادن 3- تعطیل کردن، بستن 4- توی حرف دیگران دویدن، حرف دیگری را قطع کردن5- از ارث محروم کردن 6- پیش‌دستی کردن


cut one's teeth on

از کودکی عادت کردن به


cut out

1- بریدن و برداشتن، بریدن و سوا کردن 2- حذف کردن، از قلم انداختن 3- (عامیانه) جای دیگری را غصب کردن 4- (عامیانه - موتورو غیره) ایستادن، خاموش شدن 5- قال گذاشتن، ترک کردن


cut out for

(عامیانه) مناسب، مستعد


cut through

از میان (چیزی) رد شدن، میانبر زدن، صاف رفتن (یا رد شدن)


cut to pieces

1- (گوشت) شقه‌شقه کردن 2- بخش کردن، ریز ریز کردن، قطعه‌قطعه کردن


cut up

1- (گوشت و سبزی و زمین و غیره) ریز ریز کردن، قطعه‌قطعه کردن، بخش کردن 2- زخم و زیلی کردن، بریده‌بریده کردن، کاردیکردن 3- (عامیانه) سخت سرزنش کردن، گوشمالی دادن 4- (عامیانه) دلخور کردن، آزرده کردن 5- (عامیانه) مسخره‌بازی درآوردن(برای جلب توجه)، تو بازی رفتن


پیشنهاد کاربران

بریدن

قلم شدن

خاک برداری

پیچوندن ( خودمونی )

بریدن، جدا شدن، کوتاه کردن

بریدگی

اسم:کاهش دادن چیزی مثل پول خرج کردن

The wound that you get when something sharp cuts your skin

بریدگی _ زخم


زخم و بریدگی

قطع رابطه کردن - از هم گسیختن

A wound or an opening made with knife

. قطع کردن. تکه کردن. بریدن

معنای کاهش هم می دهد
A Reduction in sth

زخمی کردن

فعل cut به معنای!!!! گذشته= ( بریده بود ) حال= ( بُرید )

decrease کاهش
there was a cut in government spending


تکه تکه کردن، برش دادن

بریدگی_قطع_برش_شکاف_زدن_چیدن

یکی از مهمترین معانیه cut سهم هستش که هیچ کس اشاره نمیکنه!

معنی کاهش دادن پول هم میشه ( بودجه ) , کاهش ها در اینجا
the cuts are not confined to education. there is also be less money for health care

A wound or an opening made with knife
@ زخمی که با چاقو به وجود اومده @

مرز

a reduction in some thing.




There was a cut in government spending

چون زبان انگلیسی و فارسی یک ریشه دارند و هندو اُروپایی هستن دقیقن برابر cut درفارسی بود دارد:
کوته - کوتاه

سهم
what's my cut?
سهم من چقدره؟

Cut purse
To pickpocket
جیب بری کردن
جیب کسی زدن

. A wound or an opening made With knife
کانون زبان یران

بریدن ( فعل )
کاهش ( اسم )

پیچوندن
I cut tomorrow`s meeting.
من قرار فردا را پیچوندم.

Cambridge
To stop or interrupt something

یکی از معانی کات، قطع کردن یا متوقف کردن موتور یک خودرو یا یک وسیله هست . به جمله زیر توجه کنید :

To cut an engine or motor
خاموش کردن یا متوقف کردن موتور


@لَنگویچ

یه جای پرت و دور از دسترس

cut ( سینما و تلویزیون )
واژه مصوب: برش 1
تعریف: [سینما و تلویزیون] گذر بلافاصله و بدون واسطه از نمایی به ‏نمای دیگر|||[ورزش] در بسکتبال، تغییر جهت ناگهانی بازیکن مهاجمِ بدون توپ در حین دویدن با هدف به هم ریختن سازمان دفاعی حریف یا دریافت توپ در موقعیت مناسب

noun ) Cut )
کاهش در چیزی

اصطلاح عامیانه از خفن بودن
He's so cut!

عامیانه برای haircut و مدل موی پسرانه:
I like your cut, G : ) )


کلمات دیگر: