کلمه جو
صفحه اصلی

drain


معنی : ناو، زه کشی، اب گذر، زهکش فاضل آب، زیر اب، کشیدن، اب کشیدن از، زیر اب زدن، زه کشی کردن
معانی دیگر : (به تدریج آب چیزی را) خالی کردن، زیرآب زدن، کشیدن (آب چیزی)، تهی ساختن، (رودخانه و دریاچه) آبکشی کردن، (ناحیه ای را از آب) تخلیه کردن، ریختن به، تخلیه شدن به، آبکشی شدن، (از ظرف) آشامیدن، سرکشیدن، (احساسات یا انرژی یا منابع و غیره) تهی شدن یا کردن، ته کشیدن، تحلیل رفتن، کم توان شدن، (کم کم) ناپدید شدن، کاهش گر، زهاب، آب گذر، راه آب، جوبه، آب رو، جوی، ناودان، چاهک، (مهجور) پالایه کردن، صافی کردن، فیلتر کردن، (جراحی - لوله و غیره که در محل جراحی یا زخم می گذارند تا چرک و آب از طریق آن خارج شود) فتیله ی زخم، درن، مایع گذر، زهکش فاضل اب، کشیدن باoff یاaway

انگلیسی به فارسی

زه‌کش، آبگذر، زه‌کش فاضل آب، آب کشیدن از، زه‌کشی کردن، کشیدن (با off یا away )، زیر آب زدن، زیر آب


زه کشی، ناو، زهکش فاضل آب، اب گذر، کشیدن، اب کشیدن از، زیر اب زدن، زه کشی کردن، زیر اب


انگلیسی به انگلیسی

• channel, duct; emptying of liquid; hole in sink or bathtub used for emptying water; (british) sewer pipe
draw out (liquid); flow out (liquid); empty slowly; be emptied slowly; slowly take away, exhaust; be exhausted
when people drain wet land, they dry it by causing water to flow out of it.
when liquid drains somewhere, it flows there gradually.
a drain is a pipe that carries water or sewage away from a place.
a drain is also a metal grid in a road, through which rainwater can flow away.
if you drain a glass, you drink the whole of its contents.
if something drains your strength or resources, it uses them up.
if something is a drain on your resources, it uses them up.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] دراگ لاین - زهکش - کانال - آبرو - آبریز - لوله تخلیه - زهکشیدن
[کامپیوتر] یکی از سه ترمینال متصل ترانزیستور نوع(FET) - یکی از سه ناحیه ی موجود در ترانزیستور FET (ترانزیستور اثر میدان ) .
[برق و الکترونیک] تخلیه ( درین ) - یکی از سه ناحیه تشکیل دهنده ترانزیستور اثر - میدانی باربرهای اکثریت از سورس سرچشمه می گیرند و با عبور از کانال و جمع شدن در درین مسیر جریان را تکمیل می کنند . جریان بین سورس و درین توسط ولتاژ بایاس گیت کنترل می شود . عملکرد درین مشابه با کلکتور ترازیسترو پیوندی دو قطبی و آند لامپ الکترونی است .
[مهندسی گاز] تخلیه، دورریز، خالی کردن، زیرآبزدن
[زمین شناسی] زهکش
[بهداشت] وسیله تخلیه
[آب و خاک] زهکش، زهکشی کردن، چپرکشی دو ردیفه

مترادف و متضاد

ناو (اسم)
ship, drain, battleship, carina

زه کشی (اسم)
gully, drainpipe, drain, canalization, drainage, sewerage

اب گذر (اسم)
conduit, dyke, dike, gully, drainpipe, drain, gullet, culvert, gulch

زهکش فاضل آب (اسم)
drain

زیر اب (صفت)
drain, underwater

کشیدن (فعل)
trace, figure, heave, string, stretch, drag, pluck, draw, haul, weigh, pull, avulse, drain, strap, lave, suffer, subduct, thole, shove, chart, plot, experience, lengthen, hale, drawl, entrain, evulse, snick, magnetize, trawl

اب کشیدن از (فعل)
drain

زیر اب زدن (فعل)
drain

زه کشی کردن (فعل)
drain, canalize

channel through which liquid runs off


Synonyms: cesspool, cloaca, conduit, culvert, ditch, duct, outlet, pipe, sewer, sink, trench, watercourse


remove liquid; remove supply


Synonyms: abate, bankrupt, bleed, bleed dry, catheterize, consume, debilitate, decrease, deplete, devitalize, diminish, dissipate, divert, draft, draw off, drink up, dry, empty, evacuate, exhaust, expend, fatigue, filter off, finish, free from, get last drop, get rid of, gulp down, impoverish, lessen, milk, pump, pump out, quaff, reduce, sap, siphon, spend, strain, suck, suck dry, swallow, tap, tax, tire out, use up, waste, wear, wear down, weary, withdraw


Antonyms: fill, pour


seep, discharge liquid


Synonyms: abate, decline, decrease, diminish, dwindle, effuse, exude, filter off, flow, flow out, leak, leave dry, ooze, osmose, percolate, reduce, run off, taper off, trickle, well


Antonyms: fill


جملات نمونه

1. a drain on the country's resources
کاهنده ی منابع کشور

2. the drain is clogged
راه آب گرفته است.

3. to drain a marsh
باتلاق را زه کشی کردن (خشکاندن)

4. to drain water from a tank
آب مخزن را کشیدن

5. a drain on (something)
آنچه انرژی یا وقت و غیره را بگیرد

6. brain drain
فرار مغزها (از کشور)

7. a clean drain
راه آب (یا زیر آب) باز

8. to foul a drain with grease
راه آب را با گریس بند آوردن

9. (go) down the drain
به هدر رفتن،حرام شدن،بر باد رفتن

10. go down the drain
از بین رفتن،از مزه افتادن،هدر رفتن

11. laugh like a drain
(انگلیس - عامیانه) هر هر خندیدن،بلند و بی ادبانه خندیدن

12. laying out underground tiles to drain a pond
برای خشکاندن سلخ،تنبوشه در زیر زمین کار گذاشتن

13. all his efforts went down the drain
همه ی زحمات او به هدر رفت.

14. The light was beginning to drain from a violet sky.
[ترجمه ترگمان]نور از آسمان بنفش بیرون می امد
[ترجمه گوگل]نور شروع به تخلیه از یک آسمان بنفش کرد

15. Miners built the tunnel to drain water out of the mines.
[ترجمه ترگمان]معدنچیان این تونل را برای تخلیه آب از این مین ها ساختند
[ترجمه گوگل]معدنچیان این تونل را برای تخلیه آب از معادن ساخته اند

16. All my effort went down the drain.
[ترجمه قادر] تمام تلاش های من به هدر رفت.
[ترجمه ترگمان]تمام تلاش هام از فاضلاب پایین رفت
[ترجمه گوگل]تمام تلاش های من تخلیه شد

17. I drain the pasta, then I share it out between two plates.
[ترجمه ترگمان]پاستا را خشک می کنم، بعد آن را بین دو بشقاب تقسیم می کنم
[ترجمه گوگل]من پاستا را تخلیه می کنم، سپس آن را بین دو صفحه قرار داده ام

18. Drain any liquid that is left in the rice.
[ترجمه ترگمان]هر مایعی که در برنج باقی مانده را تخلیه کنید
[ترجمه گوگل]تخلیه هر مایع که در برنج باقی مانده است

The bathwater slowly drained away.

آب وان حمام کم‌کم خارج شد.


I drained the pool.

آب حوض را کشیدم.


to drain water from a tank

آب مخزن را کشیدن


to drain a marsh

باتلاق را زهکشی کردن (خشکاندن)


Blood was draining from his wound.

خون از زخم او جاری بود.


The St. Lawrence drains the great lakes.

رودخانه‌ی سنت لارنس آب دریاچه‌های پنج‌گانه را می‌کشد.


Central Europe drains into the Danube.

آب‌های اروپای مرکزی به رود دانوب می‌ریزد.


He drained his glass within two minutes.

او ظرف دو دقیقه لیوان خود را تهی کرد.


His courage drained away.

شجاعت او ته کشید.


War had drained the country's manpower.

جنگ نیروی انسانی کشور را تحلیل برده بود.


a drain on the country's resources

کاهنده‌ی منابع کشور


All his wealth had drained away.

همه‌ی ثروت او تمام شده بود.


Fright had drained all color from his face.

ترس رنگ صورتش را برده بود.


The drain is clogged.

راه آب گرفته است.


They had constructed concrete drains on both sides of the road.

در دو سوی راه آب روهای سیمانی ساخته بودند.


اصطلاحات

a drain on (something)

آنچه انرژی یا وقت و غیره را بگیرد


brain drain

فرار مغزها (از کشور)


(go) down the drain

به هدر رفتن، حرام شدن، بر باد رفتن


پیشنهاد کاربران

راه آب ( اسم )
آبکشی کردن، تخلیه کردن ( فعل )


از دست دادن ، هدر دادن

supply

خالی کردن

به تدریج آب را تخلیه کردن ( مورد استفاده در لباسشویی )

به نقل از فرهنگ پویا:
1. لوله ی فاضلاب
2. [به صورت جمع] فاضلاب
3. دهانه ی فاضلاب
4. زهکشی
5. زهتاب
6. [مجازی] بار سنگین، فشار

1. خشک کردن، خشکاندن، آب ( چیزی را ) کشیدن
2. خشک شدن، خشکیدن، آب ( چیزی ) رفتن
3. [آب] رفتن
4. [مایعات] کشیدن
5. ریختن به
6. زهکشی کردن
7. سر کشیدن، خالی کردن
8. [رنگ] رفتن، پریدن
9. تلف شدن، تباه شدن، نابود شدن، تحلیل رفتن، از بین رفتن
10. تلف کردن، تباه کردن، از بین بردن، تحلیل بردن
11. فرسوده کردن

آبچکان

exhaust
milk

در پزشکی یعنی ترشحات

آب کش کردن در آ شپزی

drian on the Battery
مثلا

[الکترونیک و برق]

جریان کِشی ، جریان کشیدن

به معنی تخلیه هم می باشد.
The blood must be drained from the veins

خسته کردن

از پای درآوردن

تخلیه

کفشور

کم توان شدن ,

باتلاق


something that makes you feel very tired:
something that uses more of your energy, money, or time than you want to give:

خالی کردن هرچیزی به صورت تدریجی

( به تدریج ) کم شدن، ( کم کم ) تمام شدن

آب چیزی را کشیدن

تخلیه
کاهش

خشک کردن

در مورد نوشیدنی یعنی تا آخرین قطرهء چیزی را نوشیدن.

I drain the last drops of chocolate from my mug.

مهمترین معنیش میشه "زهکشی کردن" و "کشیدن و خالی کردن"
Drain my wallet : خالی کردن جیب
Drain water from a tank : آب مخزن را کشیدن و خالی کردن

- the bathwater slowly drained away
- آب وان حمام کم کم خارج شد.

- his courage drained away
- شجاعت او ته کشید.

- I drained the pool
- آب حوض را کشیدم.

- Central Europe drains into the Danube
- آب های اروپای مرکزی به رود دانوب می ریزد.

- all his wealth had drained away
- همه ی ثروت او تمام شده بود.

- brain drain
- فرار مغزها ( از کشور )

- She drained my balls
- آبمو آورد

- war had drained the country's manpower
- جنگ نیروی انسانی کشور را تحلیل برده بود.

تحلیل
کاهش
تخیله

باسلام. به نظر بنده. تخلیه کردن. ازبین بردن. خالی کردن. ازبین بردن اندوخته کسی

آبکش کردن

تخلیه آب

خالی شدن یک فرد از احساسات یا انرژی و غیره.

میشه گفت به معنی دریا ، اقیانوس ، رودخونه

[شست وشو]

تخلیه آب ، آب دورریزی ، آب بیرون ریزی


کلمات دیگر: