فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: concentrates, concentrating, concentrated
• (1) تعریف: to draw together to a center; focus.
• مترادف: center, direct, focus
• متضاد: dissipate
• مشابه: aim, centralize, converge, fasten, fix, rivet
- Just relax and concentrate your attention on this spinning disk.
[ترجمه ELT STUDENT] فقط آرام باشید و توجه تان را بر روی دیسک چرخان متمرکز کنید
[ترجمه امید شکری سعدی] ارام باشید و تمرکزتان را بر روی سی دی در حال چرخیدن متمرکز کنید
[ترجمه ترگمان] فقط آروم باش و حواست به این دیسک می چرخید
[ترجمه گوگل] فقط استراحت کنید و توجه خود را بر روی این دیسک چرخان تمرکز کنید
• (2) تعریف: to make purer, more intense, or more essential.
• مترادف: boil down, condense, distill, intensify
• متضاد: dilute
• مشابه: converge, crystallize, purify, rectify, reduce, refine, thicken
- Boiling concentrates thin maple sap into syrup.
[ترجمه ترگمان] این نقطه جوش، شیره افرا را به شیره درخت اضافه می کند
[ترجمه گوگل] جوش کنسانتره سیب ناف فلفل به شربت
- The orange juice is then concentrated by removing water from the juice.
[ترجمه ترگمان] سپس عصاره پرتقال با پاک کردن آب از عصاره تغلیظ می شود
[ترجمه گوگل] سپس آب پرتقال آب از آب خارج می شود
• (3) تعریف: to gather or collect in one place.
• مترادف: centralize, collect, congregate, converge, gather
• متضاد: diffuse, dissipate
• مشابه: assemble, bunch, cluster, concenter, group, mass
- The leaders thought it best to concentrate troops along the northern border.
[ترجمه ترگمان] رهبران بر این عقیده بودند که بهترین راه برای متمرکز کردن نیروهای نظامی در امتداد مرز شمالی است
[ترجمه گوگل] رهبران آن را بهتر می دانستند که نیروهای خود را در امتداد مرز شمالی مستقر کنند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to focus intense mental energy or attention (sometimes fol. by "on").
• مترادف: center, focus
• مشابه: attend, fasten on
- Could you be quiet so I can concentrate on my work?
[ترجمه ترگمان] میشه ساکت باشی تا بتونم روی کارم تمرکز کنم؟
[ترجمه گوگل] آیا می توانید آرام باشید، بنابراین می توانم روی کارم تمرکز کنم؟
- I'm trying to relax and read, but I'm so excited about tomorrow that I can't concentrate.
[ترجمه ترگمان] سعی می کنم استراحت کنم و بخوانم، اما از فردا خیلی هیجان زده هستم که نمی توانم تمرکز کنم
[ترجمه گوگل] من سعی می کنم که بخوابم و بخوانم، اما فردا خیلی هیجان زده می شوم که نمی توانم تمرکز کنم
• (2) تعریف: to gather; converge.
• مترادف: collect, congregate, converge, gather
• متضاد: diffuse, disperse, dissipate
• مشابه: assemble, bunch, centralize, cluster, concenter, group, mass
- The guests concentrated in the center of the room.
[ترجمه ترگمان] میهمانان در وسط اتاق متمرکز شدند
[ترجمه گوگل] مهمانان در مرکز اتاق متمرکز شدند
اسم ( noun )
مشتقات: concentrative (adj.), concentrator (n.)
• : تعریف: something in concentrated form, such as juice or flavoring.
• مترادف: distillate, essence, extract
- This is a juice concentrate, so you'll have to add water to make it drinkable.
[ترجمه ترگمان] این یک تمرکز آب میوه است، پس باید آب اضافه کنید تا آن قابل نوشیدن باشد
[ترجمه گوگل] این کنسانتره آب است، بنابراین شما باید آب را اضافه کنید تا آن را بنوشید