کلمه جو
صفحه اصلی

prefrontal


معنی : بجلو مغز، جلو مغزی، واقع در جلو استخوان پیشانی
معانی دیگر : (انسان و مهره داران) وابسته به یا واقع در جلو سر یا بخش جلو مغز سر، پیش سری، پیش مغزی

انگلیسی به فارسی

واقع در جلو استخوان پیشانی، جلو مغزی، بجلو مغز


مقدمه، بجلو مغز، جلو مغزی، واقع در جلو استخوان پیشانی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: of, relating to, or located near the forward part of a frontal lobe or structure of the brain or head.

• located at the front of the frontal bone or lobe (anatomy)

مترادف و متضاد

بجلو مغز (صفت)
prefrontal

جلو مغزی (صفت)
prefrontal, prosencephalic

واقع در جلو استخوان پیشانی (صفت)
prefrontal

جملات نمونه

1. Another prefrontal function noted by Luria is contingencies.
[ترجمه ترگمان]یک تابع prefrontal دیگر که توسط Luria اشاره شد، احتمالات است
[ترجمه گوگل]یکی دیگر از ویژگی های پیشوندی که توسط لوریا ذکر شده است احتمالا وجود دارد

2. Suppose that a prefrontal patient is in bed with his arms under the covers and you ask him to raise his arm.
[ترجمه ترگمان]فرض کنید که یک بیمار پیش پیشانی در تخت خواب با دست هایش زیر پتو قرار دارد و شما از او بخواهید که بازویش را بلند کند
[ترجمه گوگل]فرض کنید که یک بیمار پیش از قاعدگی با تسلیحاتش تحت پوشش قرار دارد و شما از او می خواهید بازوی خود را بالا ببرید

3. Humans have a lot of prefrontal cortex, compared to dolphins, whose motor strip is far forward in the brain.
[ترجمه ترگمان]انسان ها قشر پیش پیشانی زیادی دارند در مقایسه با دلفین ها که نوار موتور آن در مغز به مراتب بیشتر است
[ترجمه گوگل]انسان ها در مقایسه با دلفین ها، که نوار حرکتی آن در مغز به مراتب جلوتر است، مقدار زیادی قشر پیشانی دارند

4. It is possible that prefrontal lobe is selectively involved in EBPM, but less involved in TBPM.
[ترجمه ترگمان]این امکان وجود دارد که بخش جلویی به صورت انتخابی در EBPM دست داشته باشد، اما در TBPM کم تر دخالت دارد
[ترجمه گوگل]ممکن است که لوب پیشانی به طور انتخابی در EBPM دخیل باشد، اما کمتر درگیر TBPM است

5. The prefrontal lobe is the vital brain region in charge of advanced cognitive function, and it is also involved in decision making and in inhibitory control .
[ترجمه ترگمان]بخش جلویی مغز یک ناحیه مغزی حیاتی است که مسیول عملکرد شناختی پیشرفته است و همچنین در تصمیم گیری و کنترل بازدارنده نیز دخیل است
[ترجمه گوگل]لوب پیشانی، منطقه حیاتی مغز مسئول عملکرد پیشرفته شناختی است و همچنین در تصمیم گیری و کنترل مهارتی نقش دارد

6. The prefrontal cortex (PFC), a cortical region at the anterior end of the brain, has long been known play a central role in orchestrating complex thoughts and actions.
[ترجمه ترگمان]قشر پیش پیشانی (PFC)، یک ناحیه قشری در انتهای جلویی مغز، مدت ها شناخته شده است که نقش اصلی را در هماهنگ کردن افکار و اقدامات پیچیده ایفا می کند
[ترجمه گوگل]قشر پیشانی (PFC)، یک ناحیه قشر در انتهای قدامی مغز، مدتهاست شناخته شده است که نقش مهمی در تربیت اندیشه ها و اقدامات پیچیده ایفا می کند

7. The results preliminarily show that the prefrontal lobe plays an important role of inhibition in the lexical access of bilingual speech production and bilingual word identification.
[ترجمه ترگمان]نتایج preliminarily نشان می دهد که لوب پیشانی نقش مهمی از مهار در دستیابی لغوی به تولید کلامی دو زبانه و شناسایی کلمه دو زبانه ایفا می کند
[ترجمه گوگل]نتایج به طور پیشین نشان می دهد که لوب پیشانی، نقش مهمی در دسترسی لغوی به تولید گفتار دو زبانه و شناسایی کلمه دو زبانه ایفا می کند

8. Another group received TMS on the dorsolateral prefrontal cortex, a brain region associated with higher-level cognitive functions like problem-solving and planning.
[ترجمه ترگمان]یک گروه دیگر بر روی قشر پیش پیشانی dorsolateral (cortex prefrontal)که یک ناحیه مغزی مرتبط با کارکرده ای شناختی سطح بالاتر مانند حل مساله و برنامه ریزی است
[ترجمه گوگل]گروه دیگری TMS را در قشر پیشانی پیشانی دو طرفه، منطقه مغزی مرتبط با توابع شناختی سطح بالا مثل حل مسئله و برنامه ریزی، دریافت کرد

9. And the abnormal activation of prefrontal lobe. left insular and thalamus can be regulated after venlafaxine treatment.
[ترجمه ترگمان]و فعالیت غیر عادی لوب پیشانی insular و تالاموس را می توان بعد از تیمار venlafaxine کنترل نمود
[ترجمه گوگل]و غیر فعال کردن لوب پیشانی پس از درمان ونلافاکسین، استراحت سمت چپ و تالاموس را می توان تنظیم کرد

10. Such decreases are associated with dysfunction of prefrontal regions including orbitofrontal cortex and cingulate gyrus .
[ترجمه ترگمان]چنین کاهشی با اختلال عملکرد مناطق پیشانی از جمله قشر اوربیتوفرونتال و قشر کمربندی همراه است
[ترجمه گوگل]چنین کاهش هایی با اختلال عملکرد مناطق پیش از ناحیه ای از جمله قشر اوربیتوفرناتال و قارچ سینگولت همراه است

11. Lecture 2 : Prefrontal Cortex and the Neural Basis of Cognitive Control.
[ترجمه ترگمان]سخنرانی ۲: قشر prefrontal و اساس عصبی کنترل شناختی
[ترجمه گوگل]سخنرانی 2 Cortex پیش فرنتن و پایه عصبی کنترل شناختی

12. The reasons why a greater dorsolateral prefrontal cortical thickness might undergird and promote psychological recovery are apparent, the researchers noted.
[ترجمه ترگمان]محققان خاطرنشان کردند که دلایل این که چرا ضخامت قشر ضخیم تر cortical ممکن است undergird شود و بهبود روان شناسانه را ترویج کند، مشهود است
[ترجمه گوگل]محققان خاطرنشان کردند که علت این که ضخامت کرفس قبل از فروپاشی بیشتری وجود دارد و می تواند باعث بهبودی روانشناختی شود

13. Conclusion Prefrontal lobe cortex dopamine D 1 receptors mRNA expression increased in rats of DOI - induced head - shakes .
[ترجمه ترگمان]نتیجه گیری گیرنده های بخش prefrontal cortex D، به دلیل افزایش بیان mRNA در سطح داخلی، منجر به ظهور سلول های مغزی می شوند
[ترجمه گوگل]نتیجه گیری: بیان mRNA گیرنده های کبد دوپامین D 1 پیش فونتیال در موش های مبتلا به سر و صدا ناشی از DOI افزایش می یابد

14. Naomi was again institutionalized, and this time was given a prefrontal lobotomy.
[ترجمه ترگمان]نایومی \"هم دوباره بستری شد\" و این دفعه مغزش رو از مغزش جدا کرد
[ترجمه گوگل]نائومی بار دیگر نهادینه شد، و این بار یک لوبوتومی پیش از مواجهه قرار گرفت

پیشنهاد کاربران

پیشانی مغز

پیش پیشانی ( روانشناسی )

Prefrontal cortex
قشر پیش پیشانی

پیش قدامی


کلمات دیگر: