کلمه جو
صفحه اصلی

brood


معنی : بچه، جوجه، جوجههای یک وهله جوجه کشی، توی فکر فرو رفتن
معانی دیگر : جوجه های همزاد، توله های همزاد، زادگان، (خودمانی یا به شوخی) بچه ها، زاد و رود، زاغ و زوغ، گروه ویژه (از نظر علایق یا سن و غیره)، (با بال های گسترده) از جوجه های خود حفاظت کردن، (با بال های گسترده) برفراز چیزی پرواز کردن و دور زدن، بالای چیزی قرار داشتن، (با تلخی یا خشم یا حس انتقام و غیره) در فکر فرو رفتن، سر به جیب تفکر فرو بردن، غصه خوردن، در اندیشه بودن، (جانور به ویژه مرغ) ویژه ی تخم کشی و بهسازی نژاد، (مرغ) روی تخم خوابیدن، کرچ کردن، کرچ شدن، پس انداختن، زادن، کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند

انگلیسی به فارسی

کلیه جوجه‌هایی که یکباره سر از تخم درمی‌آورند، جوجه‌های یک وهله جوجه‌کشی، جوجه،(به‌اصطلاح) بچه، توی فکر فرورفتن


برادرزاده، جوجه، بچه، جوجههای یک وهله جوجه کشی، توی فکر فرو رفتن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a group of young birds or other animals hatched or born at the same time to one mother.
مترادف: clutch, litter, spawn, young
مشابه: hatch, offspring

- The hen sheltered her brood under her wings.
[ترجمه پیمان نوروزی] مرغ به جوجه هایش در زیر بالهایش پناه داد.
[ترجمه ترگمان] مرغی که در زیر بال های خود نشسته بود، brood را در زیر بال های خود حفظ می کرد
[ترجمه گوگل] مرغ او را تحت بال هایش محافظت می کند

(2) تعریف: (informal) the children belonging to one family.
مشابه: children, kids, offspring, spawn, youngsters

- The mother fussed over her brood, making sure they all buttoned up their coats.
[ترجمه ترگمان] مادر از این بچه مواظبت می کرد و مطمئن می شد که همه coats را تکمه می کنند
[ترجمه گوگل] مادر مادرشوهرش را تکان داد و اطمینان داد که همه لباس های خود را بستند
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: broods, brooding, brooded
(1) تعریف: to sit on (eggs) and cause to hatch.
مشابه: clutch, hatch, incubate

(2) تعریف: to protect (young birds) by covering with the body or wings.
مشابه: protect
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to sit on eggs in order to hatch them.
مشابه: set, sit

(2) تعریف: to ponder or deliberate, often moodily, a single subject (usu. fol. by "on" or "over").
مترادف: mope
مشابه: chew the cud, contemplate, dwell on, meditate, ponder, reflect, ruminate, worry

- She brooded over the problem all night.
[ترجمه مهدی فاضلی] او تمام شب در مورد این مشکل به فکر فرو رفته بود.
[ترجمه ترگمان] او تمام شب در این مشکل بود
[ترجمه گوگل] او تمام شب را از این مشکل گذرانده است
- He brooded on these new questions for several weeks.
[ترجمه ترگمان] او برای چند هفته به این سوالات جدید فکر کرد
[ترجمه گوگل] او برای چندین هفته در این سؤالات جدید فریب خورده است
صفت ( adjective )
مشتقات: broodless (adj.)
• : تعریف: kept for the purpose of breeding.

- The brood hen sat on her clutch of eggs.
[ترجمه ترگمان] مرغ ها روی دست های او نشسته بودند
[ترجمه گوگل] مرغ مادری بر روی کلاچ تخم مرغ نشسته اند
- a broodmare
[ترجمه ترگمان] یه broodmare
[ترجمه گوگل] یک برادرمر

• clutch, hatch, group of young born or hatched at the same time (especially of birds); family, children; group of related objects
hatch, incubate; muse, reflect, think; sulk
kept for breeding
a brood is a group of baby birds belonging to the same mother.
if someone broods about something, they think about it a lot, seriously and often unhappily.
see also brooding.

مترادف و متضاد

بچه (اسم)
native, fellow, baby, child, kid, infant, chick, cub, bairn, chicken, brood, calf, chit, whelp

جوجه (اسم)
chick, bird, chicken, brood, squab

جوجه های یک وهله جوجه کشی (اسم)
brood

توی فکر فرو رفتن (فعل)
brood

cluster of children


Synonyms: begats, breed, chicks, clutch, descendants, family, flock, hatch, infants, issue, litter, offspring, posterity, progeniture, progeny, scions, seed, young


Antonyms: child


agonize over


Synonyms: be in brown study, bleed, chafe inwardly, consider, daydream, deliberate, despond, dream, dwell upon, eat one’s heart out, fret, gloom, grieve, lament, languish, meditate, mope, mull over, muse, ponder, reflect, repine, ruminate, sigh, speculate, stew over, sulk, sweat out, sweat over, think about, think upon, worry


Antonyms: not worry


جملات نمونه

Mountains brooding high over the village.

کوه‌هایی که بر فراز دهکده سر به آسمان کشیده‌اند.


He brooded revenge.

او در فکر انتقام بود.


1. a brood of chickens were peeping and running after their mother
یک دسته جوجه جیک جیک کنان دنبال مادر خود می دویدند.

2. a brood rooster
خروس تخم کشی

3. don't brood over your failures
مرتب به شکست های خود فکر نکن.

4. a new brood of poets
گروه تازه ای از شعرا

5. every friday, akbar and his brood came to our garden
هر جمعه اکبر و زاد و رودش به باغ ما می آمدند.

6. the pigeons were trying to find food for their brood
کبوترها می کوشیدند برای جوجه های خود خوراک بیابند.

7. It is time for hens to brood.
[ترجمه ترگمان]وقتش است که مرغ ها شروع کنند
[ترجمه گوگل]وقت آن است که مرغهای مرغ را بفروشیم

8. It's no need to brood over inflation.
[ترجمه ترگمان]نیازی نیست به تورم فکر کنید
[ترجمه گوگل]این نیازی نیست که بیش از تورم رشد کند

9. Extrovert prefer lively conversation to brood on the meaning of life.
[ترجمه ترگمان]Extrovert گفتگوهای زنده را ترجیح می دهند که به معنای زندگی باشند
[ترجمه گوگل]Extrovert ترجیح می دهد مکالمه پر جنب و جوش را به ماموریت در معنای زندگی است

10. The blackbird flew back and forth to its brood.
[ترجمه ترگمان]پرنده به پرواز درآمد و به سوی فرزندان خود پرواز کرد
[ترجمه گوگل]پرنده سیاه پرنده به عقب و جلو رفت

11. The hen brought off a brood of young.
[ترجمه ترگمان]این مرغ تخم کوچکی را ازسر گرفت
[ترجمه گوگل]مرغ یک جوجه جوان را برداشت

12. I continued to brood. Would he always be like this?
[ترجمه ترگمان]همچنان به فکر فرو رفتن بودم آیا او همیشه این طور خواهد بود؟
[ترجمه گوگل]من ادامه دادم آیا او همیشه مثل این است؟

13. Ann was at the party with her brood.
[ترجمه ترگمان]ان ان در مهمانی با بچه هاش بود
[ترجمه گوگل]ان با جشن تولد او در مهمانی بود

14. Mary has a whole brood of grandchildren.
[ترجمه ترگمان]مری همه نوه دارد
[ترجمه گوگل]مری دارای فرزند بزرگ نوه است

15. She must remember them, but not brood on them.
[ترجمه ترگمان]باید آن ها را به یاد آورد، اما نه به آن ها فکر کرد
[ترجمه گوگل]او باید آنها را به یاد داشته باشد، اما بر آنها نیافته است

16. I don't brood on this too long because this isn't a long tube journey.
[ترجمه ترگمان]من زیاد به این موضوع فکر نمی کنم، چون این سفر طولانی نیست
[ترجمه گوگل]من این کار را خیلی طولانی نکردم چون این یک سفر طولانی مدت نیست

17. Anger is the mother of a whole brood of evil actions. Gordon B. Hinckley
[ترجمه ترگمان]خشم مادر تمام brood شیطانی است گوردون بی هینکلی
[ترجمه گوگل]خشم، مادر یک مادر بزرگ از اعمال بد است گوردون بیک هینکلی

The pigeons were trying to find food for their brood.

کبوترها می‌کوشیدند برای جوجه‌های خود خوراک بیابند.


Every Friday, Akbar and his brood came to our garden.

هر جمعه اکبر و بچه‌اش به باغ ما می‌آمدند.


a new brood of poets

گروه تازه‌ای از شعرا


An eagle constantly brooding over her young.

عقابی که نوزادان خود را دائماً می‌پاید.


I found her brooding in front of the mirror.

او را در حالی یافتم که جلو آینه در بحر اندیشه فرو رفته بود.


Don't brood over your failures.

مرتب به شکست‌های خود فکر نکن.


a brood rooster

خروس تخم‌کشی


پیشنهاد کاربران

contemplate

muse

trance

جوجه های همزاد ؛ تو فکر رفتن

# The hen sheltered her brood under her wings
# The blackbird flew back and forth to its brood
# He brooded over the problem all night
# There's no point brooding over things you can't change

توی فکر فرو رفتن

چٌرت و فکر زدن، روی تخم‎ها نشستن


کلمات دیگر: