کلمه جو
صفحه اصلی

divided


معنی : مجزا، مقسوم، تقسیم شده
معانی دیگر : بخش شده، جدا (شده)، (جاده ای که در وسط آن چمن یا نرده و غیره است) جاده ی میاندار، (برگ گیاه) چند بخشی

انگلیسی به فارسی

تقسیم شده، مجزا، مقسوم


انگلیسی به انگلیسی

• separated into sections, segmented, bisected; apportioned; lacking unity
if something is divided, it contains or involves two or more opposing ideas or opinions.
if a group of people are divided, they strongly disagree about something.
see also divide.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] تقسیم شده، مقسوم، منقسم

مترادف و متضاد

مجزا (صفت)
separate, discrete, distinct, disjointed, divided, segregated, knockdown

مقسوم (صفت)
divided, distributed

تقسیم شده (صفت)
divided

جملات نمونه

1. four divided by two
چهار تقسیم بر دو

2. i divided the money equally among them
پول را به طور مساوی بین آنها بخش کردم.

3. she divided her wealth among her children
او دارایی خود را بین فرزندانش تقسیم کرد.

4. six divided by two makes three
شش تقسیم بر دو می شود سه.

5. they divided his inheritance
ارث او را تقسیم کردند.

6. they divided the money between them
پول را میان خود بخش کردند.

7. they divided up the remaining food
آنها بقیه ی خوراک را توزیع کردند.

8. we divided the land into 300-meter lots
زمین را به بخش های 300 متری تقسیم کردیم.

9. we divided the land into several plots
زمین را به چندین قطعه تقسیم کردیم.

10. we divided the newspapers into two piles
روزنامه ها را به دو توده تقسیم کردیم.

11. animals are divided into several orders
حیوانات به چندین رسته رده بندی می شوند.

12. explosions were divided into two general types: low order and high order
انفجارها به دو نوع کلی تقسیم شدند: حد پایین و حد بالا (ضعیف و شدید).

13. greece was divided into a crowd of petty states
یونان به تعدادی ایالات کوچک تقسیم شد.

14. if four divided by two is two, two plus two is afortiori four
اگر چهار تقسیم بر دو می شود دو،پس پرواضح است که دو و دو می شود چهار.

15. low walls divided the area into several segments
دیوارهای کوتاه آن ناحیه را به چندین بخش تقسیم کرده بودند.

16. books can be divided into five categories
کتاب را می توان به پنج دسته تقسیم کرد.

17. dividends will be divided pro rata among shareholders
سود به نسبت تعداد سهام هر سهامدار تقسیم خواهد شد.

18. english can be divided into these three parts: old english, middle english, and modern english
انگلیسی را می توان به این سه بخش تقسیم کرد: انگلیسی کهن،انگلیسی میانه و انگلیسی امروزی

19. humans are usually divided into four stocks
معمولا بشر را به چهار نژاد تقسیم می کنند.

20. the city is divided into several districts
شهر به چندین برزن تقسیم شده است.

21. the land was divided among the heirs
زمین بین وراث قسمت شد.

22. the land was divided into two moieties
زمین به دو بخش تقسیم شده بود.

23. the suburbs are divided into four municipalities
حومه به چهار بخش که دارای شهرداری سوا می باشند تقسیم شده است.

24. united we stand divided we fall
(اگر متحد باشیم دوام می آوریم ولی اگر نفاق داشته باشیم از میان خواهیم رفت) قدرت در اتحاد است

25. a school day is divided into five periods
یک روز تحصیلی به پنج بخش تقسیم می شود.

26. a year can be divided into two semesters
سال را می توان به دو نیمسال بخش کرد.

27. most of the world was divided into two camps: the communist camp and the capitalist camp
اکثر نقاط دنیا به دو گروه تقسیم شده بود: بلوک کمونیستی و بلوک کاپیتالیستی

28. religion was an element which divided that country
مذهب عاملی بود که آن کشور را دستخوش نفاق کرد.

29. the money was to be divided fifty-fifty between the two men
قرار بود پول میان آن دو مرد بطور برابر تقسیم شود.

30. each chapter of this book is divided into ten sections
هر فصل این کتاب به ده بخش تقسیم شده است.

31. the dimension for speed is length divided by time
مایش سرعت عبارتست از طول تقسیم بر زمان

32. upon his demise, the farm will be divided
پس از فوت او مزرعه تقسیم خواهد شد.

پیشنهاد کاربران

تقسیم شده


چندپاره

تقسیم کردن

مجزا، منفک، غیرمتحد

تقسیم بندی شده، تفکیک شده

جداشده

تقسیم بندی شده

از درون آشفته، بی تصمیم

از هم گسسته

پخش، مجزا، مقسوم، تقسیم شده
بخش شده، جدا ( شده ) ، ( جاده ای که در وسط آن چمن یا نرده و غیره است ) جاده ی میاندار، ( برگ گیاه ) چند بخشی

stand divided/united
چند پاره ( نامتحد/گسسته ) بودن

غیرمنسجم

تکه تکه ( شدن )


کلمات دیگر: