کلمه جو
صفحه اصلی

intolerant


معنی : متعصب، بی گذشت، زیر بارنرو
معانی دیگر : (نابرد بار نسبت به عقاید و اعتقادات دیگران) متعصب، کوته فکر، پی ورز، ناروادار، نابردبار (عقیدتی)، برنایشت، ناآزاده، کوته فکرانه، متعصبانه

انگلیسی به فارسی

زیر بارنرو، بی گذشت، متعصب


غیر قابل تحمل، متعصب، زیر بارنرو، بی گذشت


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: intolerantly (adv.)
(1) تعریف: unable or unwilling to accept the existence or validity of opinions, beliefs, customs, and practices different from one's own; not tolerant.
مترادف: bigoted, illiberal, narrow-minded, prejudiced
متضاد: broad-minded, permissive, tolerant, unprejudiced
مشابه: biased, insular, jaundiced, opinionated, uncharitable

- Intolerant townspeople prevented members of the new denomination to build a church in their community.
[ترجمه ترگمان] اهالی townspeople از اعضای گروه جدید برای ساخت کلیسا در جامعه شان جلوگیری کردند
[ترجمه گوگل] شهروندان غیرقابل انکار، مانع از اعمال مجاهدین جدید برای ایجاد یک کلیسا در جامعه خود شدند

(2) تعریف: unable or unwilling to endure (usu. fol. by of).
مترادف: impatient
متضاد: stoic, tolerant
مشابه: fed up

- The neighbors have become intolerant of the boy's loud drum practice.
[ترجمه ترگمان] همسایگان نسبت به عمل طبل بلند پسر تعصب نشان می دهند
[ترجمه گوگل] همسایگان از طبل صدای درام نفس نفس می کشند

• lacking tolerance, bigoted, biased, prejudiced; unable to tolerate or withstand; extremely sensitive (to a medicine, food, etc.)
intolerant people disapprove of behaviour and opinions that differ from their own; used showing disapproval.

دیکشنری تخصصی

[خاک شناسی] غیرمتحمل

مترادف و متضاد

متعصب (صفت)
furious, bigoted, fanatical, zealous, intolerant, rabid, dogmatic, hard-shell

بی گذشت (صفت)
intolerant, illiberal, uncharitable, ungenerous

زیر بار نرو (صفت)
intolerant

impatient, prejudiced


Synonyms: antipathetic, averse, biased, bigoted, chauvinistic, communist, conservative, contemptuous, dictatorial, disdainful, dogmatic, fanatical, fractious, hateful, illiberal, indignant, individualistic, inflexible, irate, irritable, jaundiced, narrow, narrow-minded, obdurate, one-sided, outraged, racialist, racist, short-fuse, small-minded, snappy, stuffy, tilted, uncharitable, unfair, unforbearing, unindulgent, unsympathetic, unwilling, upset, waspish, worked-up, xenophobic


Antonyms: fair, impartial, patient, tolerant, unprejudiced


جملات نمونه

1. intolerant of
1- نابردبار نسبت به،سنگاشگر به،متعصب نسبت به 2- آزیرمند به،دارای آلرژی به،تاب ناور به

2. an intolerant regime that wanted to impose one belief on everyone else
نظام سنگاشگری که می خواست یک اعتقاد را بر همه تحمیل کند

3. The manager is intolerant of fools.
[ترجمه ترگمان]مدیر از احمق ها پیروی نمی کند
[ترجمه گوگل]مدیر ناکارآمد از احمق ها است

4. A number of patients were intolerant of the diet.
[ترجمه ترگمان]تعدادی از بیماران نسبت به رژیم غذایی تعصب نشان نمی دادند
[ترجمه گوگل]تعدادی از بیماران از رژیم غذایی ناراضی بودند

5. She can be very intolerant of students who don't understand what she's talking about.
[ترجمه ترگمان]او می تواند خیلی از دانش اموزان را که درباره آن حرف می زند درک کند
[ترجمه گوگل]او می تواند بسیار از دانش آموزان ناراضی باشد که نمی دانند او چه چیزی در موردش صحبت می کند

6. They are deeply intolerant of all opposition.
[ترجمه ترگمان]آن ها عمیقا نسبت به همه مخالفان تعصب نشان می دهند
[ترجمه گوگل]آنها عمیقا از همه مخالفان ناتوان هستند

7. The people have grown intolerant in recent weeks of the King's autocratic ways.
[ترجمه ترگمان]مردم در هفته های اخیر از روش های مستبدانه پادشاه تعصب نشان داده اند
[ترجمه گوگل]مردم در هفته های اخیر روش های خودکامه پادشاه تحمل کرده اند

8. Their position on homosexuality is intolerant and ignorant.
[ترجمه ترگمان]موقعیت آن ها در مورد همجنس گرایی تعصب و نادان است
[ترجمه گوگل]موقعیت آنها در رابطه با همجنسگرایی غیر قابل تحمل و نادان است

9. He admitted being intolerant of blacks and Jews in his youth.
[ترجمه ترگمان]او اعتراف کرد که نسبت به جوانان و یهودیان در دوران جوانی خود تعصب نشان می دهد
[ترجمه گوگل]او اعتراف کرد که در جوانان خود از سیاه پوستان و یهودیان ناراضی است

10. Intolerant societies are often also among the most technologically backward.
[ترجمه موسی] جوامع متعصب اغلب از نظر فنی از عقب مانده ترین افراد هستند.
[ترجمه ترگمان]جوامع Intolerant اغلب از لحاظ فن آوری بسیار عقب مانده هستند
[ترجمه گوگل]جوامع غیرمتمرکز اغلب از جمله فن آوری های عقب مانده نیز هستند

11. Basil was intolerant of pretentiousness of any kind, whether intellectual, creative or personal.
[ترجمه ترگمان]Basil نسبت به هیچ نوع، چه معنوی، خلاق و چه شخصی، تعصب نشان نمی داد
[ترجمه گوگل]ریحان، از هرگونه تحقیر آمیز، چه فکری، خلاق و چه شخصی، بی تردید ناتوان بود

12. Their moral values are a bit intolerant, too.
[ترجمه ترگمان]ارزش های اخلاقی آن ها نیز کمی تعصب دارند
[ترجمه گوگل]ارزشهای اخلاقی آنها نیز به طرز غیرقابل تحمل است

13. She became increasingly intolerant of various foods.
[ترجمه ترگمان]او به طور فزاینده ای نسبت به غذاهای مختلف تعصب نشان می داد
[ترجمه گوگل]او به طور فزاینده ای از غذاهای مختلف سست شد

14. Everything is lactose intolerant now. nineties disease.
[ترجمه ترگمان] الان همه چیز به لاکتوز حساسه مرض دهه نود
[ترجمه گوگل]در حال حاضر همه چیز غیر قابل تحمل است لاکتوز بیماری دهه نود

15. Sophia was not intolerant in religious matters.
[ترجمه ترگمان]سوفیا در امور مذهبی تعصب نشان نمی داد
[ترجمه گوگل]سوفیا در امور مذهبی تحمل نداشت

an intolerant regime that wanted to impose one belief on everyone else

نظام متعصبانه که می‌خواست یک اعتقاد را بر همه تحمیل کند


اصطلاحات

intolerant of

1- نابردبار نسبت به، متعصب نسبت به 2- آزیرمند به، دارای آلرژی به، ناشکیب به


پیشنهاد کاربران

بدون تحمل.

ناسازگار

بی گذشت
بی صبر


کسی ک انتقادپذیر نیست

Intolerance مخالف tolerance هست ( هر دو noun هستن )
Intolerant مخالف Tolerant هست ( هر دو adjective هستن )
Tolerate هم فعل هست

Tolerate : تحمل کردن چیزی، تاب آموردن، شکیبایی کردن، مراعات کردن
Tolerant : مداراکننده، بردبار، مراعات کننده، تاب آورنده
Tolerance : مُرُوَت، بردباری و شکیبایی، تحمل، قدرت تحمل ارگان ها یا بدن بیمار نسبت به دارو
Intolerant : زیرِ بار نرو، متعصب، تاب نیاورنده، ناشکیبا، کسی که مدارا و راه اومدن تو کارش نیست، انتقاد ناپذیر
Intolerance : ناشکیبایی، نا بردباری، عدم تحمل، ناتوانی و حساسیت، عدم قبول، طاقت فرسایی

intolerant ( علوم سیاسی و روابط بین الملل )
واژه مصوب: بی مدارا
تعریف: فردی که اَعمال و اعتقادات دیگران را تحمل نمی کند|||متـ . بی تسامح


کلمات دیگر: