کلمه جو
صفحه اصلی

humiliation


معنی : تحقیر، احساس حقارت
معانی دیگر : تحقیر، احساس حقارت

انگلیسی به فارسی

تحقیر، احساس حقارت، سرافکندگی، سرشکستگی، خواری، خفت


حقارت، تحقیر، احساس حقارت


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of humiliating.
مترادف: embarrassment, humbling
مشابه: indignity

(2) تعریف: the state or feeling of being humiliated.
مترادف: embarrassment, mortification
متضاد: pride
مشابه: chagrin, disgrace, dishonor, shame

• mortification, act of lowering someone's pride
humiliation is the experience of feeling helpless or stupid, especially in front of other people.

مترادف و متضاد

تحقیر (اسم)
diminution, slight, contempt, disdain, belittlement, humiliation, scorn, humility, letdown, meiosis

احساس حقارت (اسم)
humiliation

embarrassment


Synonyms: abasement, affront, chagrin, comedown, comeuppance, condescension, confusion, degradation, discomfiture, disgrace, dishonor, humbling, ignominy, indignity, loss of face, mental pain, mortification, put-down, resignation, self-abasement, shame, submission, submissiveness, touché


Antonyms: elevation, flattery, glorification, praise, success, triumph


جملات نمونه

1. It will be difficult to live down this humiliation.
[ترجمه ترگمان]زندگی کردن با این تحقیر سخت خواهد بود
[ترجمه گوگل]این تحقیر کردن زندگی دشوار است

2. He left in a rage of humiliation.
[ترجمه ترگمان]با خشم و غضب از جا پرید
[ترجمه گوگل]او خشم تحقیر آمیز را ترک کرد

3. She faced the humiliation of discussing her husband's affair.
[ترجمه ترگمان]با تحقیر درباره رابطه شوهرش با او مواجه شد
[ترجمه گوگل]او با تحقیر کردن بحث در مورد امور شوهرش مواجه شد

4. He was forced to face the ultimate humiliation the next morning.
[ترجمه ترگمان]صبح روز بعد مجبور شد با تحقیر نهایی روبه رو شود
[ترجمه گوگل]صبح روز بعد مجبور شد با تحقیر نهایی مواجه شود

5. She suffered the humiliation of having her house searched.
[ترجمه زهرا رحمانی] او از این که خانه اش مورد جست و جو قرار گرفته است، احساس حقارت کرد.
[ترجمه ترگمان]از این که خانه او را گشته بود رنج می برد
[ترجمه گوگل]او تحقیر شده بود که خانه اش را جستجو می کرد

6. His enemies were quick to gloat at his humiliation.
[ترجمه ترگمان]دشمنانش به سرعت به تحقیر او نگاه می کردند
[ترجمه گوگل]دشمنان او در تحقیر خویش به سر می برند

7. He will wish to revenge his humiliation in last Season's Final.
[ترجمه ترگمان]او می خواهد تا آخر فصل آخر از تحقیر او انتقام بگیرد
[ترجمه گوگل]او می خواهد انتقام خود را در فینال فصل گذشته را انتقام بگیرد

8. They cannot forget the humiliation they suffered at the hands of their oppressors.
[ترجمه زهرا رحمانی] آن ها نمی توانند حقارتی که از ظالمان خود کشیدندفراموش کنند.
[ترجمه ترگمان]آن ها نمی توانند خواری را که در دست ظالم خود رنج می برند، فراموش کنند
[ترجمه گوگل]آنها نمی توانند تحقیری را که به دست ستمگران خود رنج می برند فراموش کنند

9. He recalled the humiliation of having his hair shorn and exchanging his clothes for the prison uniform.
[ترجمه ترگمان]به یاد تحقیر شدن موهایش افتاد و لباس هایش را با لباس زندان عوض کرد
[ترجمه گوگل]او به خاطر تحقیر داشتن موهایش زخمی شد و لباس هایش را برای لباس زندان تغییر داد

10. After the humiliation of last week's defeat, the Mets were back on form.
[ترجمه ترگمان]بعد از شکست هفته قبل، تیم \"متز\" دوباره به فرم برگشت
[ترجمه گوگل]پس از تحقیر شدن شکست هفته گذشته، مات ها در فرم برگشتند

11. The vote of no confidence was the final humiliation for a government that had been clinging to office.
[ترجمه ترگمان]رای اعتماد به اعتماد، آخرین تحقیر دولتی بود که به دفتر چسبیده بود
[ترجمه گوگل]رای نداشتن اعتماد به نفس، تحقیر نهایی برای یک دولت بود که در حال اداره بود

12. He is still smarting over his humiliation in the election.
[ترجمه ترگمان]او هنوز از تحقیر خود در انتخابات ناراحت است
[ترجمه گوگل]او هنوز در مورد تحقیر خود در انتخابات هوشمند است

13. She suffered the humiliation of being criticized in public.
[ترجمه ترگمان]او از تحقیر شدن در ملا عام رنج می برد
[ترجمه گوگل]او تحقیر شده بود که در جامعه مورد انتقاد قرار گرفت

14. They frequently plumb the depths of loneliness, humiliation and despair.
[ترجمه ترگمان]غالبا در اعماق تنهائی و خفت و نومیدی غوطه ور می شدند
[ترجمه گوگل]آنها اغلب از عمق تنهایی، تحقیر و ناامیدی می کاهند

15. He suffered the humiliation of being forced to ask for his cards.
[ترجمه ترگمان]از تحقیر شدن مجبور شده بود که for را از او بگیرد
[ترجمه گوگل]او تحقیر شدن را مجبور کرد تا کارت های خود را بپرسد

پیشنهاد کاربران

حقیر کردن، بی چیز جلوه دادن کسی یا چیزی

خفت، خواری, سرافکندگی، سرشکستگی، شرمساری

embarrassment
mortification
shame


کلمات دیگر: