کلمه جو
صفحه اصلی

traumatic


معنی : ضربهای، جراحتی، وابسته به روان زخم، زخمی
معانی دیگر : ناشی از ضایعه، تکانشی، روان تکانشی

انگلیسی به فارسی

وابسته به روان زخم، زخمی، جراحتی، ضربه ای


پس از سانحه، ضربهای، جراحتی، وابسته به روان زخم، زخمی


انگلیسی به انگلیسی

• causing trauma; characterized by severe mental or emotional stress; of or pertaining physical injury
a traumatic experience is extremely upsetting and causes great stress, and may cause long-term psychological damage.

مترادف و متضاد

ضربه ای (صفت)
traumatic

جراحتی (صفت)
traumatic

وابسته به روان زخم (صفت)
traumatic

زخمی (صفت)
traumatic, ulcerous

جملات نمونه

1. Under deep hypnosis she remembered the traumatic events of that night.
[ترجمه ترگمان]او با هیپنوتیزم عمیقی وقایع آن شب را به یاد آورد
[ترجمه گوگل]تحت هیپنوتیزم عمیق، او حوادث آسیب دیده آن شب را یادآوری کرد

2. She has been through a very traumatic experience.
[ترجمه Raha] او یک تجربه بسیار دردناک را پشت سر گذاشته است
[ترجمه ترگمان]او تجربه بسیار بدی داشته است
[ترجمه گوگل]او از طریق یک تجربه بسیار آسیب دیده بوده است

3. There may be traumatic incident in your past that you have blanked out.
[ترجمه ترگمان]ممکنه حادثه دردناکی در گذشته تو وجود داشته باشه که تو بیخیالش شدی
[ترجمه گوگل]ممکن است در گذشته شما حادثه ای اتفاق افتاده باشد که از بین رفته اید

4. Such a traumatic experience was bound to leave its mark on the children.
[ترجمه ترگمان]چنین تجربه ای دردناک موظف بود که علامت خود را بر روی کودکان بگذارد
[ترجمه گوگل]چنین تجربهی ضعفی مجبور شد علامت خود را بر روی کودکان بگذارد

5. The onset of depression often follows a traumatic event.
[ترجمه ترگمان]ظهور افسردگی اغلب از یک رویداد ضربه پیروی می کند
[ترجمه گوگل]شروع افسردگی اغلب به دنبال یک رویداد آسیب زا است

6. Our journey home was pretty traumatic.
[ترجمه ترگمان]سفر ما به خانه خیلی دردناک بود
[ترجمه گوگل]سفر ما به خانه بسیار آسیب دیده بود

7. His son's death was the most traumatic event in Stan's life.
[ترجمه ترگمان]مرگ پسرش مهم ترین اتفاق در زندگی استان بود
[ترجمه گوگل]مرگ فرزندش بیشترین آسیب پذیری در زندگی استن بود

8. I suffered a nervous breakdown. It was a traumatic experience.
[ترجمه ترگمان]دچار حمله عصبی شدم یه تجربه دردناک بود
[ترجمه گوگل]من رنج عصبی را تجربه کردم این یک تجربه تهاجمی بود

9. Divorce can be traumatic for everyone involved.
[ترجمه ترگمان]طلاق می تواند برای همه افراد دخیل باشد
[ترجمه گوگل]طلاق می تواند برای همه درگیر باشد

10. Some people need to confront a traumatic past; others find it better to leave it alone.
[ترجمه ترگمان]برخی افراد نیاز دارند که با یک گذشته ضربه مواجه شوند؛ برخی دیگر بهتر است که آن را به تنهایی رها کنند
[ترجمه گوگل]بعضی از مردم باید با گذشته آسیب ببینند؛ دیگران آن را بهتر می کنند تنها آن را ترک کنند

11. Susan, who had to endure a traumatic eye operation, seemed at first unable to learn colors and numbers.
[ترجمه ترگمان]سوزان، که مجبور بود عمل چشم گیری را تحمل کند، به نظر می رسید که ابتدا قادر به یاد گرفتن رنگ ها و شماره ها نیست
[ترجمه گوگل]سوزان، که مجبور به تحمل یک عمل جراحی چشم بود، ابتدا قادر به یادگیری رنگ ها و اعداد نبود

12. It was decided it would be too traumatic for them if they had to be flown away again afterwards.
[ترجمه ترگمان]به این نتیجه رسیده بودند که اگر قرار باشد بعد از آن دوباره پرواز کنند خیلی دردناک خواهد شد
[ترجمه گوگل]تصمیم گرفت که اگر بعد از آن مجبور شود دوباره به مقصد برسد، برای آنها بسیار آسیب پذیر خواهد بود

13. A traumatic birth brought wonder boy Jeremy.
[ترجمه ترگمان] یه تولد دردناک، بچه \"جرمی\" رو بدنیا آورد
[ترجمه گوگل]جراحی زودرس جرمی پسر جالب را به دست آورد

14. And sometimes they were replaced by a more traumatic memory.
[ترجمه ترگمان]و بعضی وقت ها با یک خاطره more جایگزین می شدند
[ترجمه گوگل]و گاهی اوقات آنها با یک خاطره تلخ جایگزین شدند

پیشنهاد کاربران

تجربه بسیار دردناک

وارده - تحمیل شده ( به لحاظ جراحت ، آسیب یا صدمه )

دلخراش

تکان دهنده

وارد آورنده ی ضربه ی روانی

دردناک

آسیب زا

ضربه ی روانی

آسیب زا
تکانشی

بحرانی

Adj
relating to or causing psychological trauma


ناشی از ضربه ی روانی /آسیب روانی
ناشی از ضربه روحی /آسیب روحی
ناشی از ضربه / آسیب های روحی روانی
ناشی از شوک روحی / شوک عاطفی /ضربه ی عاطفی


. . . ایجاد شده بر اثر آسیب های روحی روانی
. . . ایجاد شده بر اثر ضربه روحی/ضربه روانی

ضربه روحی

اسیب رسان
اسیب زا

روان گًزا


کلمات دیگر: