کلمه جو
صفحه اصلی

levelheaded


(آدم) معقول، راست بین، ترازخوی، متعادل، معقولانه، دارای قضاوت صحیح

انگلیسی به فارسی

سطح بالا، دارای قضاوت صحیح


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: levelheadedly (adv.), levelheadedness (n.)
• : تعریف: having or showing good judgment and composure; sensible.
مترادف: judicious, prudent, rational, reasonable, responsible, sensible, sober-minded, sound
متضاد: foolish, unreasonable
مشابه: circumspect, composed, cool, hardheaded, practical, sagacious, sane, shrewd, sober, steady

• calm, even-tempered; logical, sensible
if you are level-headed, you act calmly in difficult situations.

مترادف و متضاد

reasonable, calm


Synonyms: all there, balanced, collected, commonsensical, composed, cool, cool as cucumber, coolheaded, dependable, discreet, even-tempered, far-sighted, in one’s right mind, judicious, practical, prudent, rational, sane, self-possessed, sensible, steady, together, unflappable, wise, with all marbles


Antonyms: nervous, unreasonable, upset


جملات نمونه

1. a levelheaded decision
تصمیمی معقول

2. a levelheaded man who doesn't panic
آدم خونسردی که زود دستپاچه نمی شود

3. He is a trustworthy and level-headed leader.
[ترجمه Goli] او یک رهبر قابل اعتماد و معقول است
[ترجمه ترگمان]او یک رهبر قابل اعتماد و سطح بالا است
[ترجمه گوگل]او رهبر قابل اعتماد و سرپرست است

4. Kevin was always level-headed with both feet on the ground.
[ترجمه ترگمان]کوین همیشه با هر دو پا روی زمین بوده
[ترجمه گوگل]کوین همیشه با هر دو پا بر روی زمین سرازیر شد

5. So long as we keep level-headed, there is no cause for alarm.
[ترجمه ریحانه بهشتی] تا زمانی که تعادل را رعایت کنیم، دلیلی برای هشدار وجود ندارد.
[ترجمه ترگمان]تا زمانی که ما به مسیر خود ادامه دهیم هیچ دلیلی برای هشدار وجود ندارد
[ترجمه گوگل]تا زمانی که ما سطح سر را نگه داریم، هیچ دلیلی برای هشدار وجود ندارد

6. His level-headed approach suggests he will do what is necessary.
[ترجمه ترگمان]رویکرد level نشان می دهد که او هر کاری که لازم است را انجام خواهد داد
[ترجمه گوگل]رویکرد سطح او نشان می دهد او کارهای لازم را انجام می دهد

7. Simon is level-headed and practical.
[ترجمه ترگمان]سایمون سطح بالایی دارد و عملی است
[ترجمه گوگل]سیمون سطح سر و عملی است

8. He was said to be level-headed and unlikely to be affected by a few fancy words.
[ترجمه ترگمان]گفته می شد که او در سطح بالایی قرار دارد و بعید است تحت تاثیر چند کلمه فانتزی قرار گیرد
[ترجمه گوگل]گفته شده است که او به سطح ریاست و بعید است تحت تاثیر چند کلمه فانتزی

9. Hopefully, some of the more level-headed members of the council can prevail and make the Boom Town fiasco a bust.
[ترجمه ترگمان]امیدوارم که برخی از اعضای عالیرتبه این شورا بتواند با شکست و شکست شهر بوم را شکست دهد
[ترجمه گوگل]امیدوارم بعضی از اعضای سطح بالای شورا بتوانند برنده شوند و فساد شهر بووم شهر را مجبور کنند

10. When he had gone she faced things all over again, glad to have the advice of some one so level-headed.
[ترجمه ترگمان]وقتی که او رفته بود، دوباره با همه چیز روبه رو شد، خوشحال بود که به کسی چنین فکر می کند
[ترجمه گوگل]وقتی او رفته بود او با همه چیز کنار هم بود، خوشحال از مشاوره از یکی از آن سطح به ریاست

11. This last section is the most level-headed assessment of the topic that I have read.
[ترجمه ترگمان]این بخش آخر مهم ترین ارزیابی از موضوعی است که من خوانده ام
[ترجمه گوگل]این بخش آخر بیشترین ارزیابی موضوعی است که من خوانده ام

12. A good pilot needs to be calm and level-headed.
[ترجمه ترگمان]یک خلبان خوب باید آرامش و سطح بالایی داشته باشد
[ترجمه گوگل]یک خلبان خوب باید آرام و سرعتی باشد

13. Britain is in an economic mess and we need level-headed, responsible leaders to pull us out of it.
[ترجمه ترگمان]بریتانیا در یک آشفتگی اقتصادی قرار دارد و ما به رهبران ارشد و مسئول نیاز داریم که ما را از آن بیرون بکشند
[ترجمه گوگل]بریتانیا در یک فاجعه اقتصادی است و ما نیاز به رهبران سطح بالا و رهبری داریم که از ما بیرون بیایند

14. Did this and similar comments represent a lack of faith in his abilities or a level-headed assessment of them?
[ترجمه ترگمان]آیا این نظر و نظرات مشابه نشان دهنده عدم اعتماد به توانایی های او و یا ارزیابی سطح بالای آن ها است؟
[ترجمه گوگل]آیا این ها و نظرات مشابه نشان دهنده فقدان اعتقاد به توانایی های خود و یا ارزیابی سطحی از آنهاست؟

15. He had a level-headed approach to financial matters.
[ترجمه ترگمان]او یک رویکرد سطحی به مسائل مالی داشت
[ترجمه گوگل]او یک رویکرد به مقاصد مالی داشت

A levelheaded man who doesn't panic.

آدم خونسردی که زود دستپاچه نمی‌شود.


a levelheaded decision

تصمیمی معقول


پیشنهاد کاربران

محتاط و دور اندیش

منصف، کسی که به درستی قضاوت می کند

منطقی و خونسرد

خونسرد

متین و موقر - معقول

Self - composed and sensible

آدم منطقی
Self, composed and sensible

خونسرد، آرام، معتدل، متعادل

معقول، منطقی

زمین ( منظور جایی که شیعی روی آن قرار بگیرد ( مثل سطح ) )

منطقی

Level - headed
منطقی

آدم معقول و متعادل

( شخصیت ) منطقی، آرام، قابل اطمینان، خردگرا، محتاط، واقع بین، معقول

آرام و معقول

دارای قضاوت صحیح


آرام، معقول، مسلّط به نفس


کلمات دیگر: