کلمه جو
صفحه اصلی

mockery


معنی : مسخره، استهزاء، طنز، زحمت بیهوده
معانی دیگر : تمسخر، مچل سازی، استهزا، (شخص یا چیز) مورد تمسخر، مضحکه، اسباب خنده، سزاوار تمسخر، هجو، تقلید، ادا، نوا درآوردی، کوشش بی حاصل، بیهودگی

انگلیسی به فارسی

استهزا ، مسخره، زحمت بیهوده


خیانت، مسخره، استهزاء، طنز، زحمت بیهوده


انگلیسی به انگلیسی

• insulting speech, jeering; mimicry; ridicule; occasion of derision; poor or offensive imitation
mockery is words, behaviour, or opinions that are unkind and scornful.
if you describe an event or situation as a mockery, you mean that it seems unsuccessful and worthless.

مترادف و متضاد

مسخره (اسم)
flout, antic, mockery, ridicule, scoff, zany, aunt sally, irony, patch, gibe, butt, jeer, bob, jest, taunt, buffoon, clown, droll, laughingstock, staring-quarter, cut-up, witticism, merry-andrew, mickey, own-glass, pickle herring, punchball

استهزاء (اسم)
mockery, ridicule, scoff, jeer, derision, sneer, fleer

طنز (اسم)
quip, mockery, scoff, irony, jeer, joke

زحمت بیهوده (اسم)
mockery

joke, parody


Synonyms: burlesque, butt, caricature, deception, farce, imitation, jest, lampoon, laughingstock, mimicry, mock, pretense, send-up, sham, spoof, sport, take-off, travesty


Antonyms: seriousness, solemnity


insult, disrespect


Synonyms: contempt, contumely, derision, disdain, disparagement, gibe, jeer, ridicule, scoffing, scorn, sport


Antonyms: flattery, praise, respect


جملات نمونه

1. make a mockery of
مسخره بودن یا بیهوده بودن چیزی را نشان دادن

2. that speedy trial was a mockery of justice
با آن محاکمه ی سریع دستگاه دادگستری را مضحکه کردند.

3. the movie was an utter mockery
آن فیلم کاملا مسخره بود.

4. he answered with a note of mockery in his voice
با لحن تمسخرآمیز جواب داد.

5. There was mockery now in those piercing blue eyes.
[ترجمه ترگمان]اکنون در آن چشمان آبی نافذ، تمسخر دیده می شد
[ترجمه گوگل]در حال حاضر در این چشم های آبی پر سر و صدا مورد تمسخر قرار گرفته است

6. There was a tone of mockery in his voice.
[ترجمه ترگمان]در صدایش لحن تمسخر دیده می شد
[ترجمه گوگل]در صدای خود یک لحظه از خیانت به خود داشت

7. This building plan makes a mockery of the government's environmental policy.
[ترجمه ترگمان]این طرح ساختمانی موجب تمسخر سیاست زیست محیطی دولت شده است
[ترجمه گوگل]این طرح ساختمان باعث خفه شدن سیاست های زیست محیطی دولت می شود

8. He replied with a note of mockery in his voice.
[ترجمه ترگمان]با لحنی استهزا آمیز جواب داد:
[ترجمه گوگل]او با یادداشتی از خیانت به صدای او پاسخ داد

9. The debate was a mockery. A big yawn.
[ترجمه ترگمان]بحث مورد تمسخر قرار گرفت خمیازه بزرگی بود
[ترجمه گوگل]این بحث وحشتناک بود جیغ بزرگ

10. This decision makes a mockery of the government's economic policy.
[ترجمه ترگمان]این تصمیم باعث تمسخر سیاست اقتصادی دولت می شود
[ترجمه گوگل]این تصمیم به سیاست اقتصادی دولت خدشه وارد می کند

11. The trial was a mockery of justice.
[ترجمه ترگمان]محاکمه استهزا آمیز بود
[ترجمه گوگل]محاکمه یک خیانت به عدالت بود

12. He was provoked by their mockery to say more than he had intended.
[ترجمه ترگمان]بیش از آنچه تصور کرده بود مسخره شده بود
[ترجمه گوگل]او توسط اذیت و آزار و اذیت خود باعث شد تا بیشتر از آنچه که در نظر داشت، بگوید

13. The performance was an utter mockery.
[ترجمه ترگمان]نمایش یک مسخره تمام عیار بود
[ترجمه گوگل]عملکرد کاملا خجالت زده بود

14. The medical examination was a mockery; the doctor hardly looked at the child.
[ترجمه ترگمان]معاینه پزشکی مسخره بود، دکتر به زحمت به بچه نگاه می کرد
[ترجمه گوگل]معاینه پزشکی معترض بود؛ دکتر به سختی به کودک نگاه کرد

15. She couldn't stand any more of their mockery.
[ترجمه ترگمان]او نمی توانست بیش از این مسخره آن ها را تحمل کند
[ترجمه گوگل]او نمیتواند بیشتر از اذیت و آزار و اذیت آنها ایستادگی کند

He answered with a note of mockery in his voice.

با لحن تمسخرآمیز جواب داد.


The movie was an utter mockery.

آن فیلم کاملاً مسخره بود.


That speedy trial was a mockery of justice.

با آن محاکمه‌ی سریع دستگاه دادگستری را مضحکه کردند.


اصطلاحات

make a mockery of

مسخره بودن یا بیهوده بودن چیزی را نشان دادن


پیشنهاد کاربران

ریشخند

طعنه


Noun :
an absurd misrepresentation or imitation of something


مسخره بازی
ادا بازی
ادا در آوردن ها
به سخره گرفتن ها
( ادای چیزی را در آوردن و به سخره گرفتن )


مچل

مچل . [ م َ چ َ ] ( ص ) آدمی که مورد تمسخر عده ای قرار می گیرد. کسی که او را دست می اندازند. آدمی که بر اثر شوخی دیگران اوقاتش تلخ شده و از کوره دررفته است : این یارو مچل خوبی است . یا دیشب فلانی را مچل کردیم . ( فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ) .


کلمات دیگر: