کلمه جو
صفحه اصلی

slog


معنی : تقلا، سیلی، خرحمالی، ضربت سخت، کوشش سخت، ضربت سخت زدن، تقلا کردن، خرحمالی کردن، پرتاب کردن
معانی دیگر : رجوع شود به: slug، (با سختی یا تلاش زیاد) راه رفتن، راه باز کردن، (با تلاش و زحمت) کار کردن، جان کندن، زحمت کشیدن

انگلیسی به فارسی

ضربت سخت، سیلی، کوشش سخت، تقلا، ضربت سخت زدن،پرتاب کردن، تقلا کردن


شلاق زدن، تقلا، ضربت سخت، خرحمالی، سیلی، کوشش سخت، تقلا کردن، پرتاب کردن، ضربت سخت زدن، خرحمالی کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: slogs, slogging, slogged
(1) تعریف: to walk steadily and with a heavy gait; plod.
مشابه: plod, tramp, trek, trudge

- She slogged through the mud.
[ترجمه ترگمان] از میان گل بیرون آمد
[ترجمه گوگل] او از طریق گودال پرتاب کرد

(2) تعریف: to work hard for long periods; toil.
مشابه: moil, plod, travail

- They're still slogging away at their jobs.
[ترجمه ترگمان] آن ها هنوز در کارشان مشغول کارند
[ترجمه گوگل] آنها هنوز مشغول کار خود هستند
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: slogger (n.)
(1) تعریف: to impel with heavy blows.

- He slogged the mule team up the mountainside.
[ترجمه ترگمان] از بالای کوه عبور کرد و از بالای کوه عبور کرد
[ترجمه گوگل] او تیم کمپانی را به کوهستان برد

(2) تعریف: to strike with great force.

- The boxer slogged his opponent mercilessly.
[ترجمه ترگمان] مشت زن با بی رحمی حریف خود را شکست داد
[ترجمه گوگل] بوکسور حریف خود را بی رحم

• forceful hit, hard blow; hard laborious work; long exhausting walk
hit hard; progress slowly and ploddingly; work persistently, toil
if you slog at something, you work hard and steadily at it; an informal word. verb here but can also be used as a singular noun. e.g. ...the hard slog of trying to get views changed.
if you slog somewhere, you make a long and tiring journey there; an informal word. verb here but can also be used as a singular noun. e.g. ...his long slog home.

مترادف و متضاد

تقلا (اسم)
stress, agony, strife, slog, tussle, scramble, bout, tug, effort, exertion, nisus, wrestle, strain, bustle, muss, scrabble

سیلی (اسم)
skelp, slog, box on the ear, slap in the face, cuff, buffet, spat on the face

خرحمالی (اسم)
grind, slog, moil, fag, corvee, drudgery, elbow grease, plod, punisher, taskwork, hackwork, spadework

ضربت سخت (اسم)
swipe, slog, whack, swat

کوشش سخت (اسم)
slog

ضربت سخت زدن (فعل)
slog, whack

تقلا کردن (فعل)
labor, heave, agonize, slog, tussle, scramble, struggle, tug, attempt, wrestle, put out, flounce, lay to

خرحمالی کردن (فعل)
slog, moil, fag, plod, drudge

پرتاب کردن (فعل)
pelt, slog, project, sling, lunge, thrust, pitch, shove, throw, hurl, shoot, skeet, jaculate

plod


Synonyms: bear down, buckle down, drag, drudge, flounder, grind, labor, lumber, plough through, plug, schlepp, slave, stomp, sweat, toil, tramp, trample, trudge


جملات نمونه

1. The teacher made us slog through long lists of vocabulary.
[ترجمه ترگمان]معلم ما را در لیست بلند واژگان قرار داد
[ترجمه گوگل]معلم ما را از طریق لیست های طولانی از واژگان ساخته است

2. Marking the exam papers was quite a slog.
[ترجمه ترگمان]علامت گذاری اوراق امتحانی برای او بسیار دشوار بود
[ترجمه گوگل]علامتگذاری اسناد امتحان کاملا شلوغ بود

3. It'll be a slog, but I know we can do it.
[ترجمه ترگمان]خیلی سخت خواهد بود، اما می دانم که می توانیم این کار را بکنیم
[ترجمه گوگل]این یک مشکل است، اما من می دانم که می توانیم آن را انجام دهیم

4. The two teams will slog it out for second place.
[ترجمه ترگمان]این دو تیم در رده دوم قرار خواهند گرفت
[ترجمه گوگل]دو تیم آن را برای دومین بار شلوغ می کنند

5. He started to slog his way up the hill.
[ترجمه ترگمان]سربالایی راه خود را تا بالای تپه آغاز کرد
[ترجمه گوگل]او شروع به راه رفتن به بالای تپه کرد

6. It's a long hard slog up the mountain.
[ترجمه ترگمان]خیلی سخت است که از کوه بالا برویم
[ترجمه گوگل]این یک بار سنگین سخت کوهستان است

7. You just have to sit down and slog through long lists of new vocabulary.
[ترجمه ترگمان]شما فقط باید بنشینید و از طریق فهرست های طولانی از واژگان جدید slog کنید
[ترجمه گوگل]شما فقط باید در لیست های طولانی از لغات جدید نشستن و نشستن داشته باشید

8. And that was a real slog from Kumar.
[ترجمه ترگمان]و این یک slog واقعی از کومار بود
[ترجمه گوگل]و این یک اشتباه واقعی از کومار بود

9. Writing the book took ten months of hard slog.
[ترجمه ترگمان]نوشتن کتاب ده ماه طول کشید
[ترجمه گوگل]نوشتن این کتاب ده ماه سختی را سپری کرد

10. It was a long slog to the top of the mountain.
[ترجمه ترگمان]خیلی دراز بود تا بالای کوه
[ترجمه گوگل]این یک زلزله طولانی به بالای کوه بود

11. He started to slog his way through the undergrowth.
[ترجمه ترگمان]راه خود را در میان بوته های به هم تنیده زیر درختان پیدا کرد
[ترجمه گوگل]او شروع به راه خود را از طریق زیر کشت کرد

12. This season has been a hard slog.
[ترجمه ترگمان]این فصل یک slog سخت بوده است
[ترجمه گوگل]این فصل شدیدا سخت است

13. The exams were a real hard slog but I'm glad I did them.
[ترجمه ترگمان]امتحانات خیلی سخت بود اما خوشحالم که این کار را کردم
[ترجمه گوگل]امتحانات سختی سختی بود اما من خوشحالم که آنها را انجام دادم

14. Then came Edinburgh and the long hard slog of a medical degree and the various hospital training jobs that followed.
[ترجمه ترگمان]پس از آن ادینبورگ و the طولانی پزشکی و کاره ای آموزشی بیمارستان مختلف که به دنبال آن بودند، آمد
[ترجمه گوگل]پس از آن ادینبورگ و سختی طولانی مدت یک مدرک پزشکی و شغل های مختلف آموزشی که به دنبال آن بودند، آمد

Tarzan slogged his way through the dense forest.

تارزان با زحمت از میان جنگل انبوه راهی برای خود باز کرد.


I have been slogging away at this dictionary for five years now.

اکنون پنج سال است که دارم روی این فرهنگ زحمت می‌کشم.


پیشنهاد کاربران

کار سخت و خسته کننده. مسافرت پیاده و طولانی
After a day slogging away at work, I need to relax

کار طاقت فرسا
Toil


کلمات دیگر: