کلمه جو
صفحه اصلی

retrieve


معنی : جبران کردن، حصول مجدد، پس گرفتن، دوباره بدست اوردن، باز یافتن، اصلاح یا تهذیب کردن
معانی دیگر : بازیابی کردن، دوباره به دست آوردن، دوباره یافتن، بازآوردن، برگرداندن، پس آوردن، (خسارات یا اشتباه و غیره) جبران کردن، اصلاح کردن، سر و سامان دادن، احیا کردن، (سگ شکاری) شکار تیرخورده را یافتن و بازآوردن، (ورزش های با راکت) شوت حریف را پاسخ دادن، (توپ مشکل یا دور از دسترس را به حریف) پس زدن، بازگردانی، بازپس گیری، اعاده، بازآوری (retrieval هم می گویند)

انگلیسی به فارسی

باز یافتن


بازیافتن، دوباره بدست آوردن، پس گرفتن، جبران کردن، اصلاح یا تهذیب کردن، حصول مجدد


بازیابی، جبران کردن، حصول مجدد، پس گرفتن، باز یافتن، دوباره بدست اوردن، اصلاح یا تهذیب کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: retrieves, retrieving, retrieved
(1) تعریف: to bring or get back; regain; recover.
مترادف: recover, regain
مشابه: access, get, recapture, reclaim, recoup, recuperate, redeem, retake, take back

- Fortunately, I was able to retrieve my wallet from the restaurant where I'd left it.
[ترجمه بهنام] خوشبختانه، توانستم کیف پولم را از رستورانی که انرا جا کذاشته بودم پس بکیرم.
[ترجمه ترگمان] خوشبختانه، توانستم کیف پولم را از رستورانی که آنجا را ترک کرده بودم بردارم
[ترجمه گوگل] خوشبختانه، من توانستم کیف پولم را از رستوران باز کنم، جایی که من آن را ترک کردم

(2) تعریف: of hunting dogs, to find and bring (killed or wounded game); fetch.
مترادف: fetch
مشابه: bring, find, get

- The pheasant was hit and the dog set off to retrieve it.
[ترجمه ترگمان] قرقاول خورد و سگه رفت که برش داره
[ترجمه گوگل] فاز زده شد و سگ شروع به بازیابی کرد

(3) تعریف: to return to an earlier, better state; restore.
مترادف: reclaim, reform, rehabilitate, reinstate, restore
مشابه: recall, remember

- It took some time for the company to retrieve its reputation after the forced recall of some of its products.
[ترجمه ترگمان] مدتی طول کشید تا این شرکت اعتبار خود را پس از یاد گرفتن برخی از محصولات خود بازیابی کند
[ترجمه گوگل] پس از فراخوان مجدد بعضی از محصولاتش، زمان زیادی را برای شرکت به دست آوردن شهرت خود به دست آورد

(4) تعریف: to bring to mind; recall; remember.
مترادف: recall, remember
مشابه: recognize

(5) تعریف: in tennis, to return (a difficult shot by one's opponent).
مشابه: get, return
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: of hunting dogs, to bring killed or wounded game to the hunter.
مترادف: fetch

(2) تعریف: to reel in a fishing line.
مشابه: reel in
اسم ( noun )
مشتقات: retrievable (adj.)
• : تعریف: the act or process of retrieving, as in tennis or fishing.
مشابه: get, return

• recover, regain; bring back, fetch; find and bring back; rescue, save; find information and display it as output (computers)
if you retrieve something, you get it back from a particular place, especially from a place where it should not be; a formal word.
if you retrieve a situation, you bring it back into a more acceptable state; a formal word.
to retrieve information from a computer means to get it back; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] بازیابی، بازیافتن

مترادف و متضاد

جبران کردن (اسم)
quittance, compensation, retrieve

حصول مجدد (اسم)
retrieve

پس گرفتن (فعل)
retrieve, recapture, retake, regain, take back, unsay

دوباره بدست اوردن (فعل)
recover, retrieve, regain, recoup, resume

باز یافتن (فعل)
recover, retrieve, regain, resume

اصلاح یا تهذیب کردن (فعل)
retrieve

get back


Synonyms: bring back, fetch, reacquire, recall, recapture, reclaim, recoup, recover, recruit, redeem, regain, repair, repossess, rescue, restore, salvage, save, win back


Antonyms: give, offer, relinquish


جملات نمونه

I retrieved his address from the files.

نشانی (پیشین) او را از روی پرونده‌ها به دست آوردم.


1. to retrieve data from a disk
(در کامپیوتر) بازیابی کردن اطلاعات از دیسک

2. ferdowsi wrote to retrieve iran's heroic past
فردوسی برای احیای گذشته ی حماسی ایران نگارش می کرد.

3. they can only retrieve the situation by increasing production
آنها فقط با اضافه کردن تولید می توانند وضع را سروسامان بدهند.

4. She bent down to retrieve her earring.
[ترجمه ترگمان]خم شد تا گوشواره را بردارد
[ترجمه گوگل]او خم شد تا گوشواره او را بازیابی کند

5. He was determined to retrieve his honor.
[ترجمه ترگمان]اون مصمم بود که افتخارش رو پس بگیره
[ترجمه گوگل]او مصمم بود که افتخار او را بازیابی کند

6. She bent to retrieve her comb from the floor.
[ترجمه ترگمان]خم شد تا شانه خود را از زمین بردارد
[ترجمه گوگل]او خم شد تا شانه اش را از کف باز کند

7. The men were trying to retrieve weapons left when the army abandoned the island.
[ترجمه ترگمان]وقتی ارتش جزیره را ترک کرد، افراد سعی می کردند سلاح های خود را به دست بیاورند
[ترجمه گوگل]مردان در تلاش بودند سلاح های خود را پس بگیرند، زمانی که ارتش جزیره را ترک کرد

8. The police have managed to retrieve some of the stolen money.
[ترجمه ترگمان]پلیس تونسته مقداری از پول دزدیده شده رو بازیابی کنه
[ترجمه گوگل]پلیس موفق به بازیابی برخی از پول دزدی شده است

9. It took four days to retrieve all the bodies from the crash.
[ترجمه ترگمان]چهار روز طول کشید تا تمام جنازه ها رو از تصادف برداره
[ترجمه گوگل]چهار روز طول کشید تا تمام جسد را از تصادف بازیابی کند

10. The program allows you to retrieve items quickly by searching under a keyword.
[ترجمه ترگمان]این برنامه به شما این امکان را می دهد که با جستجوی کلید واژه، موارد را به سرعت بازیابی کنید
[ترجمه گوگل]این برنامه به شما امکان می دهد با جستجو در یک کلمه کلیدی، سریعا بازیابی کنید

11. They have to retrieve the situation by reducing their expenses.
[ترجمه ترگمان]آن ها مجبورند با کاهش هزینه های خود، وضعیت را بازیابی کنند
[ترجمه گوگل]آنها باید با کاهش هزینه های خود، وضعیت را بازیابی کنند

12. This software helps firms archive and retrieve emails.
[ترجمه ترگمان]این نرم افزار به شرکت در بایگانی و بازیابی ایمیل ها کمک می کند
[ترجمه گوگل]این نرم افزار به شرکت ها کمک می کند که ایمیل ها را بایگانی و بازیابی کنند

13. Computers can instantly retrieve millions of information bits.
[ترجمه ترگمان]کامپیوترها می توانند فورا میلیونها تکه اطلاعات را بازیابی کنند
[ترجمه گوگل]کامپیوترها بلافاصله می توانند میلیون ها بیت اطلاعات را بازیابی کنند

14. Employers are anxious to retrieve the investment they have made in training their employees.
[ترجمه ترگمان]کارفرمایان نگران بازیابی سرمایه گذاری هستند که در آموزش کارکنان خود انجام داده اند
[ترجمه گوگل]کارفرمایان مشتاق هستند تا سرمایه گذاری های خود را در آموزش کارمندان خود انجام دهند

15. The general made one last desperate effort to retrieve the situation.
[ترجمه ترگمان]ژنرال آخرین کوشش خود را برای بدست آوردن این وضع به دست آورد
[ترجمه گوگل]به طور کلی یکی از آخرین تلاش های ناامید کننده ای را برای بازیابی وضعیت ایجاد کرد

In the beginning he lost money, but he finally retrieved his initial capital.

در آغاز ضرر کرد؛ ولی در پایان سرمایه‌ی اولیه‌ی خود را دوباره به‌دست آورد.


to retrieve data from a disk

(در کامپیوتر) بازیابی کردن اطلاعات از دیسک


She retrieved her position of leadership.

مقام رهبری خود را دوباره به دست آورد.


The shot duck got lost, but the hunting dog retrieved it (for the hunter).

مرغابی تیرخورده گم شد؛ ولی سگ شکاری آن را (برای شکارچی) بازآورد.


She retrieved her lost suitcase from the airport storehouse.

چمدان گم‌شده‌ی خود را از انبار فرودگاه پس گرفت.


Ferdowsi wrote to retrieve Iran's heroic past.

فردوسی برای احیای گذشته‌ی حماسی ایران نگارش می‌کرد.


They can only retrieve the situation by increasing production.

آن‌ها فقط با اضافه کردن تولید می‌توانند وضع را سروسامان بدهند.


Their defeat was retrieved.

شکست آنها جبران شد.


The third edition has retrieved many of the faults of the second.

چاپ سوم بسیاری از کاستی‌های چاپ دوم را جبران کرده است.


پیشنهاد کاربران

یاد آوری

دریافت کردن، پس گرفتن، بازیابی

پس گرفتن، دوباره به دست آوردن

رفتن و آوردن

به درآوردن، مثلاً retrieve sth from oblivion: چیزی را از فراموشی به درآوردن

سرو سامان - اصلاح کردن

بازیابی

جمع آوری کردن

retrieve ( verb ) = recover ( verb )
به معناهای: بازیافتن، احیا کردن، دوباره به دست آوردن

پس گرفتن
دوباره بدست آوردن
بازیابی کردن برگرداندن

examples:
1 - ?Will Detroit retrieve its status as the car manufacturing center of the world
آیا "دترویت" موقعیت خود را به عنوان مرکز جهانی تولید خودرو پس خواهد گرفت؟
2 - to retrieve information from the database
بازیابی کردن اطلاعات از پایگاه داده ها
3 - Most dogs can be trained to retrieve objects that their owners have thrown.
می توان اکثر سگ ها را آموزش داد که اشیایی را که صاحبان آن ها پرتاب می کنند، برگردانند.

get back
بازگشتن

Retrieve the over - coupling narratives you listed in the previous exercise

بازیابی کردن , پیدا کردن و برگرداندن

# He managed to retrieve most of the data
# You can retrieve information from the database
# She taught her dog to retrieve a ball
# He retrieved his ball from their garden


کلمات دیگر: