کلمه جو
صفحه اصلی

belly


معنی : شکم، معده، شکم دادن و باد کردن
معانی دیگر : رقص شکم (که در برخی کشورهای عربی مرسوم است)، بخش پیشین بدن انسان از سینه تا شرمگاه، بخش زیرین تنه ی حیوان، هتل، دل، زمبه، حفره ی شکمی، اشتها، میل، اعماق، درونه، بیرون زدن، شکم دادن، قلمبه شدن، هر چیزی که بیرون بزند یا شکم بدهد، جلو (در مقابل عقب)، پیش، (قدیمی) زهدان، رحم، طبله

انگلیسی به فارسی

شکم، معده، شکم دادن و باد کردن


شکم، طبله، شکم دادن و باد کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: bellies
(1) تعریف: the front or underpart of mammals that contains the stomach and intestines.
مترادف: abdomen, gut, paunch, stomach, tummy
مشابه: bowels, intestine, maw, midriff, potbelly, underbelly

- The dog loves to have his belly rubbed.
[ترجمه ترگمان] سگه دوست داره شکمش رو مالش بده
[ترجمه گوگل] سگ دوست دارد که شکمش مالش شود
- As his beer-drinking increased, so did the size of his belly.
[ترجمه ترگمان] همچنان که آبجو می خورد، به اندازه شکمش رشد می کرد
[ترجمه گوگل] همانطور که آب نوشیدنی او افزایش یافت، اندازه شکمش نیز افزایش یافت

(2) تعریف: appetite or desire.
مترادف: appetite, desire, stomach
مشابه: appetence, craving, hunger, liking, longing, lust, thirst, yearning, yen

- I have no belly for watching bullfights.
[ترجمه ترگمان] من هیچ شکمی برای تماشای bullfights ندارم
[ترجمه گوگل] من هیچ چشمی برای تماشای گاو نر

(3) تعریف: the deepest inside part of something.
مترادف: innards, inside, womb
مشابه: depth, entrails, gut, interior

(4) تعریف: the womb.
مترادف: uterus, womb
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: bellies, bellying, bellied
• : تعریف: to expand or cause to expand, as with wind.
مترادف: bag, expand, swell
متضاد: sag
مشابه: balloon, bloat, bulge, distend, enlarge, inflate, puff

- The sails were bellying today.
[ترجمه ترگمان] بادبان ها امروز گرم شده بودند
[ترجمه گوگل] بادبان امروز در حال پرواز بودند

• front part, stomach; venter, abdomen
inflate, fill; become inflated; protrude, stand out
your belly is your stomach.
the belly of an animal is the lower part of its body.

مترادف و متضاد

شکم (اسم)
abdomen, belly, tummy, womb, gut, bowel, gorge, bulge, breadbasket, paunch, maw

معده (اسم)
belly, tummy, stomach, venter, breadbasket

شکم دادن و باد کردن (فعل)
belly

stomach


Synonyms: abdomen, bay window, beer belly, breadbasket, corporation, front porch, gut, insides, intestines, paunch, pelvis, pot, pot belly, solar plexus, spare tire, tank, tummy, venter


جملات نمونه

1. belly out
شکم دادن،بیرون زدن،(مثل بادبان) پر باد شدن

2. belly up
جلو پیشخان (مغازه) یا گیشه ایستادن،نزدیک نرده رفتن،شکم به شکم ایستادن

3. beer belly
شکم گنده (در اثر اعتیاد به خوردن آبجو زیاد)

4. go belly up
1- (مثل ماهی مرده) شکم به هوا شدن،مردن 2- ورشکست شدن،از بین رفتن

5. his big belly swelled out over his broad belt
شکم گنده ی او از بالای کمر بند پهنش بیرون زده بود.

6. in the belly of the ship
در شکم کشتی

7. the child's overblown belly
شکم باد کرده ی کودک

8. the company went belly up
شرکت ورشکست شد.

9. he cut the fish's belly open
او شکم ماهی را شکافت و باز کرد.

10. i don't have the belly for it
میلی به آن ندارم.

11. to suck in one's belly
شکم خود را تو کشیدن

12. a fat man with a big belly
مردی چاق با شکمی گنده

13. a sticky substance excretes from the belly of this insect
ماده ی چسبنده ای از شکم این حشره برون می تراود.

14. he plunged his sword into the lion's belly
شمشیرش را در شکم شیر فرو کرد.

15. the wounded cat was creeping on its belly
گربه ی زخمی بر روی شکم می خزید.

16. i fended off his blows and landed a kick on his belly
ضربه های او را دفع کردم و لگدی بر شکمش کوبیدم.

17. Grain by grain and hen fills her belly.
[ترجمه ترگمان]دانه غلات و مرغ شکمش را پر می کند
[ترجمه گوگل]دانه دانه و مرغ شکمش را پر می کند

18. Misers put their back and their belly into their pockets.
[ترجمه ترگمان]misers و شکم خود را در جیب فرو برده بودند
[ترجمه گوگل]اشتباهات خود را به عقب و شکم خود را در جیب خود قرار داده است

19. He fell asleep with a full belly and a happy heart.
[ترجمه ترگمان]با شکم پر و قلبی شاد به خواب رفت
[ترجمه گوگل]او با یک شکم کامل و یک قلب خوشحال به خواب رفته بود

20. She was lying on her belly.
[ترجمه ترگمان] اون روی شکمش دراز کشیده بود
[ترجمه گوگل]او دروغ گفتن بر روی شکمش بود

21. Jiro waddled closer, his belly bulging and distended.
[ترجمه ترگمان]Jiro مثل اردک قدم می زد، شکمش بیرون زده بود و ورم کرده بود
[ترجمه گوگل]جیرو نزدیکتر می شوم، شکمش شکسته و پرت می شود

22. The belly has no ears.
[ترجمه ترگمان] شکم هیچ گوش نداره
[ترجمه گوگل]شکم گوش ندارد

23. A bayonet had been thrust through his belly.
[ترجمه ترگمان]سر نیزه ها را در شکم او فرو برده بود
[ترجمه گوگل]یک سر و صدا از طریق شکمش حرکت کرد

a fat man with a big belly

مردی چاق با شکمی گنده


The wounded cat was creeping on its belly.

گربه‌ی زخمی بر روی شکم می‌خزید.


I don't have the belly for it.

میلی به آن ندارم.


in the belly of the ship

در شکم کشتی


The sheets on the line bellied out in the wind.

ملافه‌های روی رجه در باد، شکم داده بودند.


The company went belly up.

شرکت ورشکست شد.


اصطلاحات

belly out

شکم دادن، بیرون زدن، (مثل بادبان) پر باد شدن


go belly up

1- (مثل ماهی مرده) شکم به هوا شدن، مردن 2- ورشکست شدن، از بین رفتن


belly up

جلو پیش‌خان (مغازه) یا گیشه ایستادن، نزدیک نرده رفتن، شکم به شکم ایستادن


پیشنهاد کاربران

belly/ tummy / abdomen

شکم


بطن


To have a belly for something
=
To have a stomach for something

دل و جرئت کاری را داشتن

belly ( ورزش )
واژه مصوب: شکم
تعریف: رویۀ داخلی کمان که کمان گیر در هنگام تیراندازی آن را می بیند |||متـ . شکم کمان belly of bow


کلمات دیگر: