کلمه جو
صفحه اصلی

bide


معنی : تحمل کردن، در جایی باقی ماندن، در انتظار ماندن، بکاری ادامه دادن، بخود هموار کردن، سکون کردن
معانی دیگر : دو دندانی، دو دندانه، دارای دو دندان یا اندام دندان مانند، ماندن، باقی ماندن، ادامه دادن، منتظر شدن، زیست کردن (در)

انگلیسی به فارسی

در انتظار ماندن، درجایی باقی ماندن، بکاری ادامه دادن، تحمل کردن، بخود هموارکردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: bides, biding, bided, bode
عبارات: bide one's time
(1) تعریف: to stay or remain.
مترادف: abide, remain, stay, tarry
مشابه: dwell, linger, wait

- Bide a while.
[ترجمه ترگمان] چند لحظه صبر کن
[ترجمه گوگل] در حالیکه انداختن

(2) تعریف: to wait.
مترادف: linger, stay, tarry, wait
مشابه: abide, await, dally, hang on, rest

• wait
if you bide your time, you wait for a good opportunity before doing something.

مترادف و متضاد

تحمل کردن (فعل)
stomach, support, stand, tolerate, withstand, bear, stick, comport, sustain, suffer, endure, bide, thole, experience, undergo

در جایی باقی ماندن (فعل)
bide

در انتظار ماندن (فعل)
bide

بکاری ادامه دادن (فعل)
bide

بخود هموار کردن (فعل)
bide

سکون کردن (فعل)
live, bide

wait


Synonyms: abide, attend, await, continue, dwell, hang around, hang in, hang out, hold the phone, lie in wait, linger, live, remain, reside, sit tight, stay, stick around, sweat it, tarry, watch for


Antonyms: go, hurry, move


جملات نمونه

1. to bide one's time
منتظر فرصت بودن،پی فرصت گشتن

2. Bide still until you feel better.
[ترجمه ترگمان]bide تا وقتی که احساس بهتری داشته باشی
[ترجمه گوگل]تا زمانی که احساس راحتی نکنید، دقت کنید

3. He was content to bide his time patiently, waiting for the opportunity to approach her.
[ترجمه ترگمان]راضی بود که صبر کند، صبر کند، منتظر فرصت شود تا به او نزدیک شود
[ترجمه گوگل]او محتاط بود تا زمان خود را صبورانه در انتظار فرصت برای نزدیک شدن به او

4. Bide here for a while.
[ترجمه ترگمان] برای یه مدتی اینجا بمونم
[ترجمه گوگل]برای مدتی اینجا بیا اینجا

5. He decided to bide his time until he got an opportunity to talk to her alone.
[ترجمه ترگمان]تصمیم گرفت منتظر بماند تا فرصت پیدا کند با او تنها صحبت کند
[ترجمه گوگل]او تصمیم گرفت تا وقت خود را صرف کند تا بتواند با او تنها صحبت کند

6. Unless . . . unless . . . Careful, though, she must bide her time, think it through.
[ترجمه ترگمان]مگر اینکه مراقب او باشید، مگر اینکه مراقب زمان خود باشید
[ترجمه گوگل]مگر اینکه مگر اینکه با این حال، مراقب باشید، او باید وقت خود را از دست بدهد، فکر می کنید از طریق آن

7. Bide with me awhile.
[ترجمه ترگمان]یه مدتی پیش من بمون
[ترجمه گوگل]زمانیکه با من بیدار شدی

8. Where does it bide its time?
[ترجمه ترگمان]به چه دردی میخوره؟
[ترجمه گوگل]زمان کجاست؟

9. Voice over Britain may have to bide it's time for it's next tennis hero . . . It could be Tim Henman.
[ترجمه ترگمان]ممکن است صدای بریتانیا برای قهرمان تنیس بعدی، زمان آن باشد این می تواند تیم Henman باشد
[ترجمه گوگل]صدای بریتانیا ممکن است مجبور باشد زمان را برای آن قهرمان تنیس بعدی بگذارد این می تواند تیم هنن باشد

10. Or do they bide their time and seek to defuse the situation by negotiations via a mediator?
[ترجمه ترگمان]یا آن ها منتظر زمان خود هستند و به دنبال خنثی کردن وضعیت از طریق مذاکره از طریق یک میانجی هستند؟
[ترجمه گوگل]آیا آنها زمان خود را صرف می کنند و از طریق یک واسطه از طریق مذاکرات به هدف از بین بردن وضعیت می رسند؟

11. Bide your time, Lissa, she told herself, bide your time.
[ترجمه ترگمان]به خودش گفت: وقتت رو تلف نکن لیسا، منتظر وقت خودت باش
[ترجمه گوگل]وقت خود را، لیسا، به خود گفت، زمان خود را

12. If we bide our time the chance will come.
[ترجمه ترگمان]اگر منتظر بمانیم که بخت یاری کند
[ترجمه گوگل]اگر ما زمان خود را از دست بدهیم شانس می آید

13. He is worth no weal that can bide no woe.
[ترجمه ترگمان]هیچ فایده ای ندارد که غم و اندوه را تحمل کند
[ترجمه گوگل]او هیچ ارزشی ندارد و می تواند بدون وحشت باشد

14. Bide within the Law you must, in perfect Love and perfect Trust.
[ترجمه ترگمان]در قانون، باید با عشق کامل و اعتماد کامل، به قانون اساسی ایمان داشته باشید
[ترجمه گوگل]در قانون باید در عشق کامل و اعتماد کامل باشید

اصطلاحات

to bide one's time

منتظر فرصت بودن، پی فرصت گشتن



کلمات دیگر: