کلمه جو
صفحه اصلی

inventory


معنی : سیاهه، صورت کالا، فهرست، فهرست موجودی، فهرست اموال، دفتر دارایی
معانی دیگر : (بازرگانی و سوداگری) فهرست موجودی، سیاهه ی اموال، موجودی انبار، موجودی کالا (به ویژه فهرست اموال که هر ساله تهیه می شود)، کالاهای موجود (در فروشگاه یا انبار و غیره)، فهرست (به ویژه فهرست پر جزئیات و دقیق)، فهرست سازی، فهرست کردن، سیاهه کردن، صورت برداشتن از، در دفتر موجودی نوشتن

انگلیسی به فارسی

فهرست، فهرست موجودی، سیاهه، فهرست اموال، دفتر دارایی، صورت کالا


دفتر دارایی، فهرست اموال، سیاهه، صورت کالا


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: inventories
(1) تعریف: a complete, often detailed list of things, as of those in a particular place or in one's possession.
مشابه: catalog, roster, schedule

- I had to make an inventory of all the possessions in my house for the insurance company.
[ترجمه ترگمان] من مجبور بودم تمام مایملک خانه خود را برای شرکت بیمه موجودی تهیه کنم
[ترجمه گوگل] من مجبور بودم همه اموال در خانه من برای شرکت بیمه ثبت کنم
- She was commissioned to draw up an inventory of all the historical monuments in the region.
[ترجمه ترگمان] او مامور شد تا فهرستی از آثار تاریخی تاریخی در این منطقه تهیه کند
[ترجمه گوگل] او سفارش داده بود که فهرستی از تمام آثار تاریخی در منطقه را تهیه کند
- The manager checked the inventory to see how many cases of the wine were still in stock.
[ترجمه ترگمان] مدیر موزه را بررسی کرد تا ببیند چند مورد از شراب هنوز در انبار است
[ترجمه گوگل] مدیر این موجودی را بررسی کرد تا ببیند که تعداد موارد شراب هنوز در انبار است

(2) تعریف: the process of making up such a list, including whatever checking and investigating may be involved in order to do so.

- The inventory of all the merchandise in the warehouse took a number of days.
[ترجمه ترگمان] تمام کالاهای انبار چندین روز طول کشید
[ترجمه گوگل] موجودی تمام کالاها در انبار چند روز طول کشید
- Doing the stock inventory is a task that usually falls to the assistant manager.
[ترجمه Stan] فهرست کردن موجودی سهام وظیفه ای است که معمولا به دستیار مدیر محول میشود.
[ترجمه ترگمان] انجام موجودی سهام وظیفه ای است که معمولا به دستیار مدیر تنزل می کند
[ترجمه گوگل] انجام فهرست موجودی یک وظیفه است که معمولا به معاون مدیر می رود

(3) تعریف: the actual items referred to on such a list, collectively, esp. merchandise or materials in stock.
مشابه: catalog, good, goods, stock

- The store sold most of its inventory during the big sale.
[ترجمه ترگمان] این مغازه بیشتر دارایی خود را در طول فروش بزرگ به فروش رساند
[ترجمه گوگل] فروشگاه بزرگترین موجودی خود را در طول فروش بزرگ فروخت
- We still have plenty of inventory in the warehouse.
[ترجمه ترگمان] هنوز یه عالمه لیست انبار تو انبار داریم
[ترجمه گوگل] ما هنوز موجودی زیادی در انبار داریم

(4) تعریف: an assessment or tally of personal characteristics, skills, resources, or the like.

- Her inventory of the applicant's skills suggested that he could be the right person for the job.
[ترجمه ترگمان] فهرست مهارت های متقاضی نشان داد که او می تواند فرد مناسبی برای این کار باشد
[ترجمه گوگل] موجودی او از مهارت های متقاضی نشان می دهد که او می تواند فرد مناسب برای این کار باشد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: inventories, inventorying, inventoried
• : تعریف: to make an inventory of.
مشابه: catalog, tally

- The owner inventoried the stock just yesterday.
[ترجمه ترگمان] مالک مغازه را دیروز توقیف کرد
[ترجمه گوگل] صاحب سهام روز گذشته سهام را ثبت کرد
- The anthropologist inventoried the kinship terms used by the two tribes.
[ترجمه ترگمان] انسان شناس، شرایط خویشاوندی که توسط دو قبیله استفاده می شود را inventoried می کند
[ترجمه گوگل] انسان شناس، اصطلاحات مربوط به خویشاوندی را که توسط دو قبیله مورد استفاده قرار می گرفت، مورد استفاده قرار داد

• stock; list of assets; act of checking stock
take inventory, make a detailed list of property; summarize; sum up the worth of
an inventory is a written list of the assets, resources, goods, etc that an organization owns or that are in a place.
an inventory is also a supply or stock of something; used in american english.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] موجودی کالا
[صنعت] موجودی، دارایی
[حقوق] صورت برداری کردن، سیاهه برداری کردن، موجودی، سیاهه
[ریاضیات] موجودی کالا، موجودی، انبار داری، کنترل موجودی، دفتر دارایی، دفتر موجودی، موجودی انبار، سیاهه، صورت اموال
[آمار] (فهرست) موجودی کالا

مترادف و متضاد

سیاهه (اسم)
bill, invoice, list, inventory

صورت کالا (اسم)
inventory, bill of goods

فهرست (اسم)
index, file, roll, list, inventory, schedule, registry, table, catalog, repertory, roster, concordance

فهرست موجودی (اسم)
inventory

فهرست اموال (اسم)
inventory

دفتر دارایی (اسم)
inventory

list of stock; stock


Synonyms: account, backlog, catalogue, file, fund, hoard, index, itemization, record, register, reserve, reservoir, roll, roster, schedule, stock book, stockpile, store, summary, supply, table, tabulation


جملات نمونه

1. inventory control
بازبینی موجودی

2. inventory loan
وام تامین موجودی

3. inventory turnover
گردش کالا در یک دوره ی مالی

4. inventory valuation
ارزش گذاری موجودی

5. take inventory
1- از کالای موجود صورت برداری کردن،موجودی را فهرست کردن 2- (مجازی) برآورد کردن

6. to take inventory
صورت موجودی برداشتن

7. if i take inventory of what i have done during the last year, i will not be pleased
اگر کارهایی را که سال گذشته انجام داده ام برآورد کنم خوشحال نخواهم شد.

8. The department store is auctioning off the remaining inventory.
[ترجمه بهنام رجبی] بخش فروش در حال حراج باقیمانده موجودی است.
[ترجمه ترگمان]این فروشگاه بخش باقیمانده را به مزایده گذاشته است
[ترجمه گوگل]فروشگاهی از موجودی باقیمانده خارج می شود

9. This is a detailed inventory of all the jobs to be done.
[ترجمه ترگمان]این یک فهرست دقیق از تمام کارهایی است که باید انجام شود
[ترجمه گوگل]این یک فهرست کامل از تمام مشاغل است که باید انجام شود

10. The inventory showed that the store was overstocked.
[ترجمه ترگمان]انبار نشان داده بود که مغازه overstocked است
[ترجمه گوگل]موجودی نشان داد که فروشگاه بیش از حد پر شده است

11. We made an inventory of everything in the apartment.
[ترجمه ترگمان] ما یه لیست از هر چیزی تو آپارتمان ساختیم
[ترجمه گوگل]ما موجودی همه چیز را در آپارتمان ساخته ایم

12. The inventory will be disposed of over the next twelve weeks.
[ترجمه ترگمان]تا دوازده هفته آینده موجودی انبار در اختیار خواهد بود
[ترجمه گوگل]موجودی در طی دوازده هفته آینده تخریب خواهد شد

13. Our inventory of used cars is the best in town.
[ترجمه ترگمان]فهرست ماشین های مورد استفاده ما بهترین شهر در شهر است
[ترجمه گوگل]موجودی ما از اتومبیل های مورد استفاده بهترین شهرهاست

14. That lamp isn't listed on the inventory.
[ترجمه ترگمان] اون چراغ توی لیست لیست نیست
[ترجمه گوگل]این لامپ در لیست موجود نیست

15. Look carefully at the inventory control system.
[ترجمه ترگمان]با دقت به سیستم کنترل اوضاع نگاه کن
[ترجمه گوگل]با دقت در سیستم کنترل موجودی نگاه کنید

16. Alphabetic systems possess an inventory of symbols, called an alphabet, to represent the individual phonemes.
[ترجمه ترگمان]سیستم های الفبایی دارای یک فهرست نمادها، به نام الفبا، برای نشان دادن واج فرد هستند
[ترجمه گوگل]سیستم های حروف الفبا حاوی موجودی از نمادها، به نام الفبا، برای نشان دادن واجهای فردی

If I take inventory of what I have done during the last year, I will not be pleased.

اگر کارهایی را که سال گذشته انجام داده‌ام برآورد کنم، خوشحال نخواهم شد.


اصطلاحات

inventory control

بازبینی موجودی


inventory loan

وام تأمین موجودی


inventory turnover

گردش کالا در یک دوره‌ی مالی


inventory valuation

ارزش‌گذاری موجودی


take inventory

1- از کالای موجود صورت‌برداری کردن، موجودی را فهرست کردن 2- (مجازی) برآورد کردن


پیشنهاد کاربران

پرسش نامه

گردش

خزانه

برآورد

موجودی ( انبار )

موجودی مواد و کالا

فهرست

اقلام

در بحث املاک، میتونه به معنی فهرست ملک های در دست فروش یا خرید یا اجاره باشه

سیاهه

ترجمه صحیح inventory در متون روان شناسی "سیاهه" است.
تفاوت های ساختاری و فنی بین "سیاهه" ؛ "پرسشنامه"؛ "تست" و "آزمون" وجود دارد.

گزارش، رکورد، شرح

در درس روش تدریس : فهرست توانایی های فردی هم معنا میدهد

داشته و موجودی، دارایی و اموال، فهرست اموال و دارایی، کالاهای تخفیف خورده

در حقوق: دفتر دارایی

inventory ( مهندسی منابع طبیعی - محیط زیست و جنگل )
واژه مصوب: آماربرداری
تعریف: ← دارشماری

انبارگردانی


کلمات دیگر: