کلمه جو
صفحه اصلی

wind up


معنی : پایان یافتن، پایان دادن، منتج بهنتیجه شدن، خوف، عمل بستن
معانی دیگر : 1- (پیچاندن و) به صورت گوی درآوردن، گلوله کردن 2- درهم بافتن، درهم گوراندن، درهم گیر انداختن، همبسته کردن یا بودن 3- به پایان رسیدن یا رساندن، خاتمه یافتن، خاتمه دادن، 4- عصبی کردن، هیجان زده کردن، پایان، خاتمه، انتها

انگلیسی به فارسی

پایان یافتن، منتج به نتیجه شدن، پایان دادن


باد کردن، پایان یافتن، منتج بهنتیجه شدن، پایان دادن


انگلیسی به انگلیسی

عبارت ( phrase )
(1) تعریف: (informal) to bring or come to an end.
مترادف: end
مشابه: close, conclude, finish, stop, wrap up

- Please wind up the party before midnight.
[ترجمه عادل چایچیان] لطفا قبل از نیمه شب مهمانی را جمع کنید ( تمام کنید ) .
[ترجمه ترگمان] لطفا قبل از نیمه شب جشن بگیرین
[ترجمه گوگل] لطفا قبل از نیمه شب این حزب را ببندید

(2) تعریف: to be in a state of great excitement.
مترادف: excite
مشابه: agitate, animate, stimulate

- The children were all wound up after the parade.
[ترجمه ترگمان] بچه ها بعد از رژه رفتند
[ترجمه گوگل] بچه ها پس از رژه به پایان رسیدند

(3) تعریف: (informal) to find oneself in a certain place or situation; end up.
مترادف: end up
مشابه: end, find oneself, land

- He got on the wrong bus and wound up in Pittsburgh.
[ترجمه روژینا] او اشتباهی سوار اتوبوس دیگری شد و سر از پیتسبورگ در اورد.
[ترجمه ترگمان] او سوار اتوبوس اشتباهی شد و در پیتسبورگ را زخمی کرد
[ترجمه گوگل] او به اتوبوس اشتباه رفت و در پیتسبورگ زد
- I wound up washing the dishes.
[ترجمه ترگمان] من به شستن ظرف ها گند زدم
[ترجمه گوگل] من غذا را شستن کردم
اسم ( noun )
(1) تعریف: the conclusion or last stages or activities of something.
مشابه: closure

(2) تعریف: in baseball, the coordinated movements of a pitcher's arms, legs, and body to reach the proper posture for pitching the ball.
صفت ( adjective )
• : تعریف: having a spring that can be wound up, as a toy.

• twist a knob in order to make something run (e.g. a watch, toy, clock, etc.) up; end, be finished (e.g. a meeting); finish something, bring something to a close (e.g a project, meeting); reach a certain state or course of action because of something else
summary, conclusion, final part; movements a pitcher does in preparing to pitch the ball (baseball)

دیکشنری تخصصی

[حقوق] منحل کردن، تصفیه کردن، خاتمه دادن، برچیدن

مترادف و متضاد

پایان یافتن (فعل)
finish, end, terminate, surcease, wind up

پایان دادن (فعل)
terminate, wind up

منتج به نتیجه شدن (فعل)
wind up

خوف (اسم)
scare, fear, dread, phobia, terror, horror, apprehension, funk, anxiety, awe, windup, boggle, trepidity

عمل بستن (اسم)
windup

finish


Synonyms: be through with, bring to a close, clean up, close, close down, come to the end, complete, conclude, determine, do, end, end up, finalize, finish up, halt, liquidate, settle, terminate, tie up loose ends, wrap up


Antonyms: begin, commence, open, start


جملات نمونه

1. the windup of the meeting
خاتمه ی جلسه

2. The President is about to wind up his visit to Somalia.
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور در شرف افزایش بازدید خود از سومالی است
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور در جریان سفر خود به سومالی است

3. Do you know how to wind up a long rope neatly?
[ترجمه Mostafa Ghahri] آیا میدانید چگونه میتوان یک طناب بلند را به درستی ( بطور مرتب ) جمع کرد؟
[ترجمه ترگمان]بلدی طناب بلندی را مرتب کنی؟
[ترجمه گوگل]آیا می دانید چگونه طناب طولانی را مرتبا پا کنید؟

4. These new police tactics have really put the wind up the local drug dealers.
[ترجمه ترگمان]این تاکتیک جدید پلیس واقعا به فروشندگان مواد مخدر محلی کمک می کند
[ترجمه گوگل]این تاکتیک های جدید پلیس واقعا فروشندگان مواد مخدر محلی را متوقف کرده است

5. Sailors know how to wind up a long rope neatly.
[ترجمه ترگمان]ملوانان می دانند که چگونه طناب بلند را مرتب کنند
[ترجمه گوگل]دریانوردان می دانند که چگونه یک طناب بلند را مرتب می کنند

6. I think it's time to wind up this meeting.
[ترجمه ترگمان]فکر کنم وقتشه که این جلسه رو تموم کنیم
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم وقت آن است که این جلسه را به پایان برسانیم

7. You don't want to wind up homeless, do you?
[ترجمه روژینا] تو نمیخوای به بی خانمانی پایان بدی نه؟
[ترجمه ترگمان]تو که نمی خوای بی خانمان باشی، مگه نه؟
[ترجمه گوگل]شما نمی خواهید بی خانمان بمانید، آیا شما؟

8. Try to bring the baby's wind up.
[ترجمه ترگمان]سعی کن که بچه را بزرگ کنی
[ترجمه گوگل]سعی کنید نوزاد را با خود ببرید

9. Little did I know that I would actually wind up being on the staff.
[ترجمه ترگمان]کم کم متوجه شدم که در واقع باید روی چوب باشم
[ترجمه گوگل]من کمی دانستم که من در واقع در حال کار کردن در کارکنان هستم

10. The Bank of England seems determined to wind up the company.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که بانک انگلستان مصمم است که این شرکت را منفجر کند
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد بانک انگلیس این شرکت را متوقف کرده است

11. You know you're going to wind up in court over this.
[ترجمه ترگمان]شما می دانید که در دادگاه به باد می روید
[ترجمه گوگل]شما می دانید که قصد دارید در دادگاه بیش از این کار کنید

12. I always said he would wind up in prison.
[ترجمه ترگمان] همیشه می گفتم که میره زندان
[ترجمه گوگل]من همیشه گفتم که او در زندان به سر می برد

13. OK, just to wind up, could I summarize what we've decided?
[ترجمه ترگمان]بسیار خوب، فقط برای باد کردن، آیا می توانم آنچه را که ما تصمیم گرفته ایم خلاصه کنم؟
[ترجمه گوگل]خوب، فقط به پایان برسد، آیا می توانم آنچه را که تصمیم گرفته ایم خلاصه کنیم؟

14. He could wind up in gaol.
[ترجمه ترگمان]ممکن است در زندان به باد برود
[ترجمه گوگل]او می تواند در گناه بیدار شود

15. We need to wind up now, we've only got five minutes.
[ترجمه ترگمان]ما باید همین الان باد کنیم، ما فقط پنج دقیقه وقت داریم
[ترجمه گوگل]ما باید اکنون به پایان برسیم، ما فقط پنج دقیقه داریم

16. You can't be serious - is this a wind-up?
[ترجمه ترگمان]تو که جدی نیستی - این یه باد - ه؟
[ترجمه گوگل]شما نمیتوانید جدی باشید - آیا این پایان کار است؟

17. The President made a statement at the windup of the summit in Helsinki.
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور در نشست summit در هلسینکی بیانیه ای صادر کرد
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور در پایان نشست در هلسینکی اعلام کرد

18. A wind-up clock ticked busily from the kitchen counter.
[ترجمه ترگمان]صدای زنگ ساعت دیواری از پشت پیشخوان آشپزخانه به شدت تیک تاک می کرد
[ترجمه گوگل]یک ساعت تائید شده از مقبره آشپزخانه بی حوصله بود

19. At first I couldn't believe it. I thought it was a wind-up by one of my mates.
[ترجمه ترگمان]ابتدا نمی توانستم باور کنم فکر کردم یکی از mates - ه
[ترجمه گوگل]در ابتدا من نمیتوانستم این را باور کنم من فکر کردم که یکی از همتایان من بود

20. Estimates show that by the wind-up stage, the corporation would be left with just over 900 houses.
[ترجمه ترگمان]برآوردها نشان می دهد که در مرحله راه اندازی باد، این شرکت بیش از ۹۰۰ خانه را ترک خواهد کرد
[ترجمه گوگل]برآوردها نشان می دهد که در مرحله پایانی، شرکت تنها با بیش از 900 خانه باقی خواهد ماند

21. Perhaps it was a wind-up, he thought.
[ترجمه ترگمان]فکر کرد شاید باد بوده
[ترجمه گوگل]او فکر کرد که شاید یک باد کردن بود

22. If he were a wind-up toy, he would run in an engaging curve backward.
[ترجمه ترگمان]اگر او یک اسباب بازی بادی باشد، او در یک منحنی درگیر حرکت می کند
[ترجمه گوگل]اگر او یک اسباب بازی بادی بود، او در یک منحنی جذاب به عقب رفت

23. Lee Evans' as a manic human wind-up toy.
[ترجمه ترگمان]لی ایوانس به عنوان یک اسباب بازی دیوانه کننده بادی
[ترجمه گوگل]لی ایوانز به عنوان یک اسباب بازی انسانی انسانی انسان

24. Somebody was playing with the clocks, and not only with the electric clocks, but the wind-up kind, too.
[ترجمه ترگمان]یک نفر داشت با ساعت ها بازی می کرد، نه فقط با ساعت های برقی، بلکه باد هم بود
[ترجمه گوگل]کسی با ساعتها و نه تنها با ساعتهای الکتریکی بازی میکرد، بلکه نوع باطری نیز بود

25. Berg tapped into the unpalatable side of public opinion, becoming addicted to verbal wind-ups and hostility with fatal results.
[ترجمه ترگمان]برگ به جنبه ناخوشایند افکار عمومی ضربه زد و به مقابله با باد شفاهی و دشمنی با نتایج مرگبار علاقه مند شد
[ترجمه گوگل]برگ به طرف غیرمعمول افکار عمومی ختم می شود، به وابستگی به آثار باطنی و خصومت با نتایج کشنده دست می زند

26. It wasn't that I minded Fenella and I could have had fun doing a wind-up on her parents.
[ترجمه ترگمان]به خاطر این نبود که من گیج و ناراحت بودم و می توانستم با پدر و مادرش تفریح کنم
[ترجمه گوگل]این بود که من Fenella را در نظر نگرفتم و می توانستم سرگرم کننده ای را برای والدین خودم انجام دهم

27. Is this a wind-up?
[ترجمه ترگمان]این یه باد - ه؟
[ترجمه گوگل]آیا این یک باد کردن است؟

28. Directly in front of him were two wind-up monkeys, one with a tambourine and the other with a drum.
[ترجمه ترگمان]درست جلو او دو میمون بادی بود که طبل و دیگری با طبل و دیگری طبل می زدند
[ترجمه گوگل]به طور مستقیم در مقابل او دو میمون بادی بود، یکی با یک ببر و دیگری با یک درام

29. Not even for a wind-up gramophone.
[ترجمه ترگمان]حتی به خاطر یک گرامافون زیاد
[ترجمه گوگل]حتی برای یک ترموفون باقیمانده

30. It should have been there by now and its non-appearance is a real wind-up.
[ترجمه ترگمان]آن باید تا الان آنجا بوده و ظاهر غیر ظاهری آن یک باد واقعی است
[ترجمه گوگل]باید تا به امروز وجود داشته باشد و ظاهر آن یک واقعیت واقعی است

پیشنهاد کاربران

بار آمدن ( مثلا از کودکی. . . )

کسی را دست انداختن
سر به سر گذاشتن
عصبی کردن

خودت را در یک شرایط نامناسب و ناخواسته می بینی.

A road winds up to the town
راهی که به شهرمنتهی میشه

منحل کردن

کوک کردن ( اسباب بازی و . . )

انحلال یافتن ( شرکت ) ، منحل شدن

بستن یا بالا کشیدن ( پنجره ماشین )

کوکی

کوک کردن ( ساعت، اسباب بازی، . . . )

یر شدن

رو هم ریختن در هم آمیختن

عاقبتت این طور می شود. . .

یکی از معانیش ( سر دراوردن از جایی. خود را یافتن در جایی ) است .

مسخره کردن کسی. مترادف tease

you're winding me up


wind - up toys: عروسک های کوکی

منتج شدن به چیزی مخصوصا به یک وضعیت غیر منتظره و ناخوشایند

1 - فعل - عاقبت کار به جایی/چیزی ختم شدن ( معمولا ناخواسته و ناخوشایند )
2 - صفت - کوکی برای اسباب بازی کوکی a wind - up toy و فعل - کوک کردن اسباب بازی و ساعت کوکی
3 - فعل - منحل شدن شرکت و. . .
4 - فعل - خاتمه دادن ( کاروفعالیت و جلسه و. . . )
5 - اسم - انحلال شرکت در اثر ورشکستگی
6 - قصه/داستان بافتن/از خود درآوردن برای جوک و خنده
( justfriends. ir )



Bring to an end
به پایان رسیدن

تو شرائط خاصی ( بد و ناخواسته ) قرار گرفتن و واقع شدن
پایان دادن، به پایان رساندن
اذیت کردن و روی مخ رفتن

۱ ) کوک کردن
۲ ) خاتمه دادن
۳ ) آزار دادن
۴ ) آتشی مزاج شدن ( چه انسان عادی چه حالتی که پیچر ( بازیکن بیسبال ) میگیره قبل از پرتاب )

Wind up dead توی آهنگ استیچز شان مندز چه معنیی میده؟

Means annoy somone . although it is used in informal languages
به معنی اذیت کردن هم میشه .

He winds me up when i have told him that i love one of my colleague.


به این نتیجه ختم می شود

اسباب بازی یا وسیلۀ کوکی

سر به سر گذاشتن
عصبی کردن

بالا کشیدن ( شیشه ماشین )

انباشته شدن، تلنبار شدن

finish up. کنار گذاشتن

finally _ at last . . . .

منتهی شدن به


کلمات دیگر: