کلمه جو
صفحه اصلی

planning


معنی : برنامه ریزی، طرح ریزی
معانی دیگر : برنامه ریزی، طرح ریزی

انگلیسی به فارسی

طراحی، برنامه‌ریزی


شهرسازی


برنامه ریزی، طرح ریزی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: the act of figuring out how to do something ahead of time.

- A wedding requires a lot of planning.
[ترجمه سید امیرحسین اسلامی] یک عروسی به برنامه ریزی فراوانی نیاز دارد
[ترجمه ترگمان] یک عروسی مستلزم برنامه ریزی زیادی است
[ترجمه گوگل] عروسی نیاز به برنامه ریزی زیادی دارد

• programming, scheming, scheduling
planning is the process of deciding in detail how to do something before you actually start to do it.
planning is also control by the local government of the way that land is used and of what new buildings are built.
see also family planning, plan.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] برنامه ریزی
[عمران و معماری] برنامه ریزی - طراحی
[صنعت] برنامه ریزی، طرح ریزی - برنامه ریزی عبارتست از تعیین هدف و یافتن و ساختن راه وصول به آن.
[ریاضیات] برنامه ریزی، تنظیم برنامه، طرحریزی، طراحی، نقشه کشی
[معدن] طراحی (عمومی استخراج)
[آمار] برنامه ریزی

مترادف و متضاد

برنامه ریزی (اسم)
schematization, planning

طرح ریزی (اسم)
skeleton, sketching, scheming, planning, projecting

جملات نمونه

family planning

تنظیم خانواده


planning permission

(در بریتانیا) جواز ساختمان، پروانه‌ی ساختمان


1. pinpoint planning
برنامه ریزی مو به مو (دقیق)

2. short-run planning
برنامه ریزی کوتاه مدت

3. sound planning is crucial to economic development
برنامه ریزی معقول برای پیشرفت اقتصادی اهمیت حیاتی دارد.

4. a family planning clinic
اندرزگاه تنظیم خانواده

5. he is planning to make a complaint against the police
او خیال دارد از پلیس شکایت کند.

6. he is planning to perfect his education right here at home
او می خواهد همین جا در وطن تحصیلات خود را کامل کند.

7. i am planning to discontinue my subscription
خیال دارم آبونمان خود را قطع کنم.

8. they are planning to turn bushehr into the main entrepôt of the persian gulf
آنها می خواهند بوشهر را تبدیل به شاه بندر اصلی خلیج فارس بکنند.

9. hossein is apparently planning to go on a trip
حسین ظاهرا قصد سفر دارد.

10. merchants who are planning to vend abroad
بازرگانانی که در نظر دارند در برون مرز دست به فروش بزنند

11. the communists were planning to penetrate labor unions
کمونیست ها می خواستند در اتحادیه های کارگری نفوذ کنند.

12. the job of planning was relegated to a young engineer
شغل طرح ریزی را به یک مهندس جوان محول کردند.

13. a computer can be a good planning tool
کامپیوتر می تواند وسیله ی برنامه ریزی خوبی باشد.

14. modern architecture cannot be dissociated from town planning
معماری نوین را نمی توان از برنامه ریزی شهر جدا کرد.

15. It's best to stick to basics when planning such a large party.
[ترجمه ترگمان]بهترین کار این است که اصول اولیه را در هنگام برنامه ریزی چنین مهمانی بزرگی ذکر کنید
[ترجمه گوگل]در هنگام برنامه ریزی چنین یک مهمانی، بهتر است که به اصول اولیه بپیوندید

16. A local developer is planning to build a supermarket on the site.
[ترجمه ترگمان]یک توسعه دهنده محلی در حال برنامه ریزی برای ساخت یک سوپرمارکت در محل است
[ترجمه گوگل]یک توسعه دهنده محلی در حال برنامه ریزی برای ساخت یک سوپر مارکت در سایت است

17. The city is planning to build a municipal library.
[ترجمه ترگمان]این شهر در حال برنامه ریزی برای ساخت یک کتابخانه شهرداری است
[ترجمه گوگل]این شهر قصد دارد یک کتابخانه شهرداری ایجاد کند

18. He studied town planning at college.
[ترجمه ترگمان]او برنامه ریزی شهر را در کالج مطالعه کرد
[ترجمه گوگل]او برنامه ریزی شهر در کالج را مورد مطالعه قرار داد

19. Are you planning to go in for the 100 metres race?
[ترجمه ترگمان]آیا برای مسابقه ۱۰۰ متر برنامه ریزی می کنید؟
[ترجمه گوگل]آیا شما در حال برنامه ریزی برای رفتن به مسابقه 100 متر هستید؟

20. He is planning to dramatize the novel.
[ترجمه ترگمان]او در حال برنامه ریزی برای بازنویسی این رمان است
[ترجمه گوگل]او در حال برنامه ریزی برای رمان است

21. Bad planning will lead to difficulty later.
[ترجمه ترگمان]برنامه ریزی نامناسب منجر به مشکلات بعدی خواهد شد
[ترجمه گوگل]برنامه ریزی بد در آینده منجر به مشکل خواهد شد

پیشنهاد کاربران

اراده کردن؛ قصد داشتن. برنامه داشتن برای انجام کاری

نقشه کشیدن

درصدد

قصد داشتن

برنامه ریزی ، تنظیم، طراحی

برنامه ریزی کردن


کلمات دیگر: