کلمه جو
صفحه اصلی

benefit


معنی : استفاده، مزیت، سود، منفعت، مصلحت، خیر، احسان، مزایا، اعانه، نمایش برای جمعاوری اعانه، افاضه، احسان کردن، فایده بردن، فایده رساندن
معانی دیگر : هوده، سودمندی، بهره مندی، فایده، سود بردن، منفعت کردن، بهره مند شدن، مفید بودن، سودمند بودن، کمک کردن، (معمولا جمع) دریافتی ماهیانه، قسط دریافتی (بابت حقوق بازنشستگی یا بیمه یا خیرات و غیره)، حراج یا نمایش یا برنامه ی هنری و غیره که درآمد آن به مصارف خیریه می رسد، (قدیمی) نیکوکاری، کرم، vt : فایده رساندن

انگلیسی به فارسی

نیکی، احسان، خوبی


امتیاز، مزیت، حُسن


(در بیماری، بیکاری و غیره) کمک هزینه، مزایا، بیمه


سود، صرفه، منفعت، نفع، استفاده


فایده رساندن به، مفید بودن برای، سودمند بودن برای


فایده بردن، سود بردن، بهره بردن


سود، منفعت، مزایا، مزیت، استفاده، مصلحت، اعانه، احسان، خیر، نمایش برای جمعاوری اعانه، افاضه، احسان کردن، فایده بردن، فایده رساندن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: benefit of the doubt
(1) تعریف: anything that provides an advantage or produces a positive result.
مترادف: advantage, behoof, boon, favor, use
متضاد: disadvantage, drawback, harm
مشابه: asset, avail, convenience, gain, good, positive, profit

- Exercise provides many benefits for your health.
[ترجمه محمد] ورزش مزایای زیادی برای سلامتی شما دارد
[ترجمه موسی] ورزش فواید زیادی را برای سلامتی شما به ارمغان می آورد.
[ترجمه حدیث] ورزش فواید زیادی برای سلامتی شما فراهم میکند
[ترجمه ترگمان] ورزش فواید بسیاری برای سلامتی شما فراهم می کند
[ترجمه گوگل] ورزش، مزایای زیادی برای سلامتی شماست
- Cleaner air is a benefit of living in the country.
[ترجمه جنیدی] مزایای زندگی در روستا ( حومه شهر ) هوای تمیزتر است .
[ترجمه سهیل] هوای پاک تر از مزایای زندگی در روستا است
[ترجمه ترگمان] هوای پاک تر از مزایای زندگی در کشور است
[ترجمه گوگل] هوای پاک کننده مزایای زندگی در کشور است

(2) تعریف: an object, service, or sum of money that enhances well-being; aid.
مشابه: accommodation, advantage, aid, asset, assistance, blessing, favor, gain, godsend, help, perk, perquisite, profit, relief, welfare

- Our company provides benefits such as health insurance and paid vacations.
[ترجمه موسی] شرکت ما مزایایی مانند بیمه درمانی و مرخصی استحقاقی ( با حقوق ) را ارائه می دهد.
[ترجمه ترگمان] شرکت ما مزایایی مانند بیمه سلامت و تعطیلات پرداخت می کند
[ترجمه گوگل] شرکت ما مزایایی مانند بیمه درمانی و تعطیلات پرداخت می کند

(3) تعریف: a social event to raise money for a specific cause or person.
مترادف: fund-raiser
مشابه: affair, event, occasion, party

- We're having a benefit to raise money for the children's hospital.
[ترجمه موسی] ما از مزایای جمع آوری پول برای بیمارستان کودکان برخوردار هستیم.
[ترجمه ترگمان] ما برای جمع آوری پول برای بیمارستان کودکان سود می بریم
[ترجمه گوگل] ما برای جمع آوری پول برای بیمارستان کودکان داریم
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: benefits, benefiting, benefitting, benefited, benefitted
• : تعریف: to cause positive results for; be helpful to.
مترادف: avail, help, profit, serve
متضاد: damage, disadvantage, harm, hurt
مشابه: aid, assist, pay

- The new public swimming pool will benefit the entire community.
[ترجمه موسی] استخر شنای عمومی جدید به نفع کل جامعه خواهد بود.
[ترجمه ترگمان] استخر عمومی جدید به نفع کل جامعه است
[ترجمه گوگل] استخر عمومی جدید به کل جامعه کمک خواهد کرد
- A healthy diet would benefit you greatly.
[ترجمه ترگمان] یک رژیم غذایی سالم به نفع شما خواهد بود
[ترجمه گوگل] یک رژیم سالم به شما بسیار کمک خواهد کرد
- I hope this advice benefits you in some way.
[ترجمه موسی] امیدوارم این مشاوره به نوعی برای شما سودمند باشد.
[ترجمه ترگمان] امیدوارم این نصیحت به نحوی به شما کمک کند
[ترجمه گوگل] امیدوارم این مشاوره به شما کمک کند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to gain or derive favorable results (usu. fol. by "from").
مترادف: avail, gain, profit
متضاد: suffer

- You will certainly benefit from getting a college education.
[ترجمه ترگمان] قطعا از تحصیل دانشگاهی سود خواهید برد
[ترجمه گوگل] شما مطمئنا از تحصیل کالج بهره مند خواهید شد
- I benefited a good deal from the experience of living abroad.
[ترجمه ترگمان] من از تجربه زندگی در خارج از کشور سود بردم
[ترجمه گوگل] من از تجربه زندگی در خارج از کشور از یک معامله خوب بهره گرفتم

• advantage, profit; aid; stipend, pension
be useful; receive benefit; give benefit; profit, be advantageous
if something benefits you or if you benefit from it, it helps you or improves your life.
the benefits of something are the advantages that it brings to people.
benefit is money given by the government to people who are poor, ill, or unemployed.
fringe benefits: see fringe.
if something is to your benefit or is of benefit to you, it helps you or improves your life.
if you have the benefit of something, it gives you an advantage.
if you do something for the benefit of someone, you do it specially for them.
if you give someone the benefit of the doubt, you accept what they say as true, because you cannot prove that it is not true.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] سود - فایده - منفعت
[صنعت] سود، عایدی، استفاده
[حقوق] سود بردن، بهره مند شدن، منتفع شدن یا کردن، سود، منفعت، امتیاز، بهره، حق
[ریاضیات] منفعت، سود، نفع، مستمری، استفاده

مترادف و متضاد

استفاده (اسم)
gain, acquisition, use, usage, utilization, application, benefit, avail, beneficiary

مزیت (اسم)
benefit, advantage, privilege, boon, preponderance, excellence, superiority, preference, profit, behoof, vantage

سود (اسم)
gain, increment, use, benefit, advantage, profit, interest, dividend, avail, utility, behoof, fruit, lucre

منفعت (اسم)
gain, use, benefit, advantage, profit

مصلحت (اسم)
benefit, advice, interest, rede, goodwill, good intention

خیر (اسم)
good, well, benefit, boon, alms, handout, welfare, almsdeed, philanthropy, aught, property, benefaction, weal, well-doing

احسان (اسم)
benefit, boon, benefaction, beneficence, benignity

مزایا (اسم)
benefit, charter

اعانه (اسم)
bounty, benefit, contribution, relief, handout, subsidy, subvention

نمایش برای جمعاوری اعانه (اسم)
benefit

افاضه (اسم)
benefit

احسان کردن (فعل)
benefit

فایده بردن (فعل)
gain, benefit, profit, make a profit

فایده رساندن (فعل)
benefit, profit

Synonyms: ball, bazaar, charitable affair, charity performance, concert, dance, dinner, exhibit, exhibition, fair, pancake breakfast, raffle


help, enhance


advantage, profit


Synonyms: account, aid, asset, assistance, avail, benediction, betterment, blessing, boon, cream, egg in one’s beer, extras, favor, gain, godsend, good, gravy, help, interest, perk, profit, prosperity, use, welfare, worth


Antonyms: disadvantage, handicap, harm, hindrance, hurt, loss, misfortune


event to raise money


Synonyms: advance, advantage, aid, ameliorate, assist, avail, be good for, better, build, contribute to, do for one, do the trick, favor, fill the bill, further, improve, make a killing, make it, pay, pay off, profit, promote, relieve, serve, succor, work for


Antonyms: handicap, harm, hinder, hurt, injure


جملات نمونه

1. a benefit concert for kurdish refugees
کنسرت خیریه برای (کمک به) پناهندگان کرد

2. marriage without benefit of clergy
ازدواج بدون مراسم مذهبی

3. we will benefit from free trade to the same extent as the koreans do
ما به اندازه ی کره ای ها از تجارت آزاد بهره خواهیم برد.

4. give someone the benefit of the doubt
ارفاق کردن،(علیرغم وجود شبهه) کسی را بی گناه اعلام کردن،فرصت دوباره دادن

5. farmers who cultivate seeds,shall benefit by it some day
برزگران دانه که می پرورند / آید روزی که از آن برخورند.

6. it is not to your benefit to write this letter
به سود شما نیست که این نامه را بنویسید.

7. i now realize my mistakes with the benefit of hindsight
با استفاده از پس نگری اکنون به اشتباهات خود پی می برم.

8. the waters of the two rivers were husbanded for the benefit of the farmers
آب های آن دو رودخانه به نفع کشاورزان مورد بهره برداری قرار گرفت.

9. He couldn't see the benefit of arguing any longer.
[ترجمه ترگمان]او دیگر نمی توانست از این بحث لذت ببرد
[ترجمه گوگل]او نمیتواند مزایای گفتوگوهای دیگر را ببیند

10. The company plans to beef up our fringe benefit.
[ترجمه شمیم] شکرت برنامه دارد که مزایای شغلی ما را تقویت کند
[ترجمه ترگمان]برنامه های شرکت به نفع ماست
[ترجمه گوگل]این شرکت قصد دارد تا مزایای محدودی را در اختیار ما قرار دهد

11. In any case, we could halve the benefit.
[ترجمه ترگمان]در هر صورت ما می توانیم سود را نصف کنیم
[ترجمه گوگل]در هر صورت، ما می توانیم سود را دو برابر کنیم

12. For maximum benefit, take the tablets before meals.
[ترجمه ترگمان]برای حداکثر مزایا این قرص ها را قبل از غذا بگیرید
[ترجمه گوگل]برای حداکثر سود، قرص ها را قبل از وعده های غذایی مصرف کنید

13. It will be to your benefit to arrive early.
[ترجمه ترگمان]این به نفع شما خواهد بود که زودتر وارد شوید
[ترجمه گوگل]این به نفع شما خواهد بود برای رسیدن به زودی

14. People would benefit greatly from a pollution-free vehicle.
[ترجمه ترگمان]مردم از یک وسیله نقلیه عاری از آلودگی سود می برند
[ترجمه گوگل]مردم از یک وسیله نقلیه بدون آلودگی بهره خواهند برد

15. People who apply for housing benefit must be means-tested.
[ترجمه شمیم] افرادی که برای مزایای مسکن درخواست میکنند، میبایست از نظر استطاعت مالی سنجش شوند
[ترجمه ترگمان]افرادی که برای منفعت مسکن درخواست می دهند باید به معنی تست کردن باشند
[ترجمه گوگل]افرادی که برای مزایای مسکن درخواست می شوند، باید از نظر معنی استفاده شوند

16. That was a health programme to benefit everyone.
[ترجمه ترگمان]این برنامه سلامتی برای همه بود
[ترجمه گوگل]این یک برنامه بهداشتی بود که به نفع همه بود

17. They labour assiduously for the benefit of future generations.
[ترجمه ترگمان]آن ها به طور جدی به نفع نسل های آینده کار می کنند
[ترجمه گوگل]آنها به طور مرتب به نفع نسل های آینده کار می کنند

18. Benefit is calculated on the basis of average weekly earnings.
[ترجمه ترگمان]مزایا براساس میانگین درآمد هفتگی محاسبه می شود
[ترجمه گوگل]مزایای بر اساس درآمد متوسط ​​هفتگی محاسبه می شود

19. People doing yoga benefit from an increased feeling of well-being.
[ترجمه ترگمان]افرادی که از یوگا استفاده می کنند، از احساس افزایش رفاه بهره مند می شوند
[ترجمه گوگل]مردم یوگا از افزایش احساسات رفاه بهره مند می شوند

for somebody's benefit

به‌خاطر کمک به کسی، برای راهنمایی کسی


give somebody the benefit of the doubt

(در نبود شواهد کافی) کسی را بی‌گناه دانستن، حرف کسی را اجمالاً درست فرض کردن


a benefit concert

کنسرت خیریه


a benefit match

مسابقه‌ی خیریه


benefits in kind

کمک‌های غیرنقدی، کمک‌های مادی


unemployment benefit

بیمه‌ی بیکاری


پیشنهاد کاربران

سود ، سودمندی ، فایده

امتیاز

سوددوجانبه

فواید


سود - منفعت - سود کردن

در مورد شغل یعنی مزایای کارمندی مثل بن کارمندی و . . . .

مزیت

سود رساندن/سود بردن

خوبی، فایده، مزیت، سود

بهره بردن، استفاده کردن، به نفعِ چیزی/کسی شدن، نفع بردن

نافع شدن

adventure

Pros . مزایا . منفعت . سود . فایده . متضادcons

عاید شدن

در بیمه : مستمری

منتفع شدن

benefit ( noun ) = فایده، سود، نفع، مزیت، برتری، منفعت ، مزایا، استفاده ، اعانه ، نیکوکاری، احسان، ( حراج یا نمایش یا برنامه هنری که هزینه آن صرف خیریه می شود ) ، بهره مندی، قسط دریافتی، دریافتی ماهیانه، مستمری، مستفیض





benefit ( verb ) =فایده بردن، سود بردن، سودمند بودن، منفعت بردن، مزیت داشتن، بهره مند شدن، عایدی داشتن، نیکوکاری کردن، احسان کردن، توشه برداشتن

مترادف: benefit ( verb ) = profit ( verb )

سودیدن = سود بُردن
سوداندن = سود رساندن

اگر فاعل ما انسان باشد به معنی ( سود بردن بهره بردن . . )
اگر فاعل غیر انسان باشد به معنی ( مفید بودن برای سود رساندن. . )

بَهریدَن از چیزی.


کلمات دیگر: