کلمه جو
صفحه اصلی

aggregate


معنی : جمع، تراکم، مجموع، توده، جمع شده، متراکم، انبوه، بهم پیوسته، جمع امده، جمع شدن، متراکم ساختن، توده کردن، جمع کردن
معانی دیگر : فراهمه، انبوهه، بر افزوده، جمعا، مجموعه ای از چیزهای گوناگون، جمیع، بالغ شدن بر، به صورت مجموعه یا هم انباشت درآوردن، بر افزودن، (گیاه شناسی) متراکم (مثل برخی گل های خوشه ای)، (زمین شناسی) سنگ بر افزوده (که از متراکم شدن قطعات بلور و فلز و غیره به وجود آمده)، سنگ دانه ای

انگلیسی به فارسی

جمع‌شده، متراکم، متراکم ساختن


جمع‌آمده، متراکم، (جانور‌شناسی، گیاه‌شناسی.) به‌هم پیوسته، انبوه، توده، تراکم، جمع، مجموع، جمع کردن، جمع شدن، توده کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a sum, combination, or composite of separable elements.
مترادف: amount, combination, composite, compound, sum, sum total, total, totality
متضاد: constituent
مشابه: aggregation, all, complement, concrete, entirety, gross, summation, whole

- The aggregate of her life experiences lent her considerable wisdom.
[ترجمه ترگمان] تجربیات زندگی او به او عقل و حکمت قابل توجهی بخشیده بود
[ترجمه گوگل] مجموعی از تجارب زندگی او، حکمت قابل ملاحظه ای را به او تحمیل کرد
- Concrete is an aggregate composed of mineral elements mixed with cement.
[ترجمه ترگمان] بتن ترکیبی از عناصر معدنی مخلوط با سیمان است
[ترجمه گوگل] بتن مجموعا شامل عناصر معدنی مخلوط با سیمان است
صفت ( adjective )
(1) تعریف: added up, combined, or considered as a whole.
مترادف: added up, combined, complete, entire, total, whole
متضاد: individual
مشابه: all, grouped, joined, united

- The couple's aggregate wages are just barely enough to keep the family afloat.
[ترجمه ترگمان] مجموع دست مزد این زوج به اندازه کافی برای شناور ماندن خانواده کافی نیست
[ترجمه گوگل] دستمزد جمع زن و شوهر به اندازه کافی به اندازه کافی برای حفظ فضای خانواده است

(2) تعریف: formed in a dense cluster or mass.
مترادف: agglomerated, clustered, massed

- The raspberry is an aggregate fruit.
[ترجمه ترگمان] تمشک یک میوه کل است
[ترجمه گوگل] تمشک یک میوه جامد است
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: aggregates, aggregating, aggregated
(1) تعریف: to collect in one mass or sum.
مترادف: accumulate, amass, assemble, collect, compile, garner, group
مشابه: compose, gather, lump together, mass, sum, unite

- The museum aggregated numerous works of the artist that had previously been in the hands of private collectors.
[ترجمه ترگمان] موزه آثار متعددی از هنرمندانی که قبلا در دست ماموران جمع آوری کنندگان خصوصی بوده اند را جمع کرده است
[ترجمه گوگل] این موزه آثار متعددی از هنرمند را که قبلا در دست جمع آوری خصوصی بود، گرد هم آورده است
- If we aggregate our funds, we'll have enough capital to start the business.
[ترجمه ترگمان] اگر سرمایه خود را جمع کنیم، سرمایه کافی برای شروع کسب وکار خواهیم داشت
[ترجمه گوگل] اگر جمع آوری وجوه ما، ما سرمایه کافی برای شروع کسب و کار داریم

(2) تعریف: to add up to.
مترادف: add up to, sum up to, total
مشابه: equal, number

- Her debts aggregated thousands of dollars.
[ترجمه علی جادری] بدهی های او مجموعاً هزاران دلار شد.
[ترجمه ترگمان] debts هزاران دلار جمع کرده اند
[ترجمه گوگل] بدهی های او هزاران دلار جمع کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: aggregative (adj.), aggregately (adv.)
• : تعریف: to combine or unite into a mass or whole.
مترادف: agglomerate, amass, combine, swarm, unite
مشابه: collect, crowd, gather, group

- Several different minerals aggregate to make up what we call granite.
[ترجمه علی جادری] چندین ماده معدنی مختلف جمع شده است تا آنچه ما آن را گرانیت می نامیم بسازد .
[ترجمه ترگمان] بسیاری از مواد معدنی مختلف برای بالا بردن چیزی که ما آن را گرانیت می نامیم، جمع شده اند
[ترجمه گوگل] چندین مواد معدنی مختلف برای ساختن آنچه که ما گرانیت می نامیم، تشکیل می دهند

• combination; conjunction; group; mixture
accumulate, hoard; bring together
collective, total, taking all units as a whole
an aggregate is the total of several figures added together.
when two football teams play two matches against each other in a cup competition, the goals from the two games are added together, and the team with more goals wins on aggregate.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] متراکم
[عمران و معماری] دانه - مصالح دانه ای - دانه سنگ - سنگدانه - شن و ماسه - مخلوط - مجموعه - انبوه - کلوخه - مصالح سنگی - دانه سنگی - مصالح دانه ای
[زمین شناسی] سنگدانه، مصالح دانه ای، دانه سنگ، شن و ماسه، دانه سنگی
[صنعت] متراکم، تجمعی، پیوسته، توده
[نساجی] آگرگات - تجمع ذرات کلوئیدی - توده ای شدن ذرات کلوئیدی
[ریاضیات] انبوهه، مرتب، دسته، توده، انبوه، جمع شده، مجموعه، مبلغ کل
[معدن] سنگدانه (عمومی)
[خاک شناسی] خاکدانه
[پلیمر] انبوهه
[آمار] 1. مجموعه 2. انبوهه 3. کل
[آب و خاک] خاکدانه، سنگدانه

مترادف و متضاد

Antonyms: individual, part, particular


جمع (اسم)
total, addition, tale, aggregate, mass, tot, sum, plural, summation, collectivity, rout

تراکم (اسم)
compression, aggregate, agglomeration, density, congestion, aggregation, congeries

مجموع (اسم)
complex, aggregate, altogether, sum, summation, sum total, totality

توده (اسم)
gross, stack, aggregate, accumulation, agglomeration, cumulation, mass, pile, lump, bulk, heap, volume, aggregation, hill, congeries, shock, block, wad, barrow, bloc, clot, cob, ruck, rick, dollop, conglomeration, cumulus, midden, riffraff, oodles, tump

جمع شده (صفت)
accumulated, aggregate, knotted

متراکم (صفت)
heaped, accumulated, aggregate, dense, compact, compressed, condensed, stagnant

انبوه (صفت)
gross, luxuriant, aggregate, dense, thick, bushy, voluminous, collective, rank, multitudinous, thick-set, floccose

بهم پیوسته (صفت)
aggregate, compact, collective, conjunct, indiscrete

جمع امده (صفت)
aggregate

جمع شدن (فعل)
shrink, assemble, aggregate, muster, gather, constringe, flock, backlog, snuggle, retract, congregate, beehive, group, twitch, drift, herd, gang up, nucleate, twitch grass

متراکم ساختن (فعل)
aggregate

توده کردن (فعل)
stack, cumulate, amass, aggregate, pile, lump, heap, hill, shock, pack, ruck, stockpile

جمع کردن (فعل)
gross, total, add, collect, stack up, aggregate, eke, roll up, gather, tot, sum, call up, agglomerate, convene, flock, cluster, floc, furl, constrict, purse, immobilize

forming a collection from separate parts


Synonyms: accumulated, added, amassed, assembled, collected, collective, combined, composite, corporate, cumulative, heaped, mixed, piled, total


collection


Synonyms: accumulation, agglomerate, agglomeration, all, amount, assemblage, body, bulk, combination, conglomerate, conglomeration, gross, heap, lump, mass, mixture, pile, quantity, sum, the works, total, totality, whole, whole ball of wax, whole enchilada, whole schmear, whole shooting match


Antonyms: individual, one, part


combine into a collection


Synonyms: accumulate, add up, amass, amount, assemble, collect, combine, come, heap, mix, number, pile, sum, total


Antonyms: break up, disperse, divide


جملات نمونه

1. aggregate flower
گل فراهم

2. aggregate fruit
میوه ی فراهم

3. the aggregate number of the unemployed
جمع تعداد بیکاران

4. the aggregate of human knowlege
جمیع دانسته های بشر

5. in the aggregate
جمعا،بر افزوده،همگی

6. The football team had a low goal aggregate last season.
[ترجمه ترگمان]تیم فوتبال در فصل گذشته گل پایینی داشت
[ترجمه گوگل]تیم فوتبال در فصل گذشته گلدهی کمتری داشت

7. The smaller minorities got an aggregate of 327 votes.
[ترجمه ترگمان]اقلیت کوچک تر ۳۲۷ رای کسب کردند
[ترجمه گوگل]اقلیت های کوچکتر مجموع 327 رای را کسب کردند

8. The three smaller parties gained an aggregate of 25 per cent of the vote.
[ترجمه ترگمان]هر سه حزب کوچک تر، ۲۵ درصد آرا را به دست آوردند
[ترجمه گوگل]سه حزب کوچکتر مجموعا 25 درصد از رای را کسب کردند

9. They purchased an aggregate of 3000 shares in the company.
[ترجمه ترگمان]آن ها یک مجموع ۳۰۰۰ سهم را در این شرکت خریداری کردند
[ترجمه گوگل]آنها مجموعا 3000 سهام در شرکت را خریداری کردند

10. What were your aggregate wages last year?
[ترجمه ترگمان]پارسال چقدر حقوق می گرفتی؟
[ترجمه گوگل]سال گذشته دستمزد شما چه بود؟

11. The tax increases will, in the aggregate, cause much hardship.
[ترجمه ترگمان]افزایش مالیات در مجموع موجب مشکلات زیادی خواهد شد
[ترجمه گوگل]افزایش مالیات، به طور کلی، باعث سختی های زیادی خواهد شد

12. Businesses are, in the aggregate, deeper in debt than ever before.
[ترجمه ترگمان]کسب وکار در مجموع نسبت به قبل بیشتر مقروض است
[ترجمه گوگل]کسب و کارها، در مجموع، عمیق تر از بدهی های قبلی هستند

13. Our team scored the most goals on aggregate.
[ترجمه ترگمان]تیم ما بیش ترین گل را در مجموع به ثمر رساند
[ترجمه گوگل]تیم ما بیشترین گل را در مجموع به ثمر رساند

14. The highest aggregate came in the third round where Leeds and Middlesbrough drew 4-
[ترجمه ترگمان]این تیم در دور سوم با تیم لیدز و میدلزبورو ۴ امتیاز کسب کرد
[ترجمه گوگل]بالاترین مقدار در دور سوم که لیدز و میدلزبرو 4

15. Share: The aggregate of called up share capital and all reserves, excluding minority interests.
[ترجمه ترگمان]اشتراک: جمع کردن سرمایه مشترک و همه ذخایر، به استثنای منافع اقلیت
[ترجمه گوگل]سهم: مجموع سرمایه مورد نیاز و تمام ذخایر، به استثنای منافع اقلیت

16. What are the determinants of aggregate demand?
[ترجمه ترگمان]عوامل تعیین کننده میزان تقاضا کدامند؟
[ترجمه گوگل]عوامل تعیین کننده تقاضای کل چیست؟

17. This aggregate supply curve is of fundamental importance to the macroeconomic policy conclusions often drawn from the rational expectations hypothesis.
[ترجمه ترگمان]این منحنی عرضه کلی از اهمیت بنیادی در نتیجه گیری سیاست اقتصاد کلان برخوردار است که اغلب از فرضیه انتظارات منطقی کشیده شده است
[ترجمه گوگل]این منحنی عرضه کل اهمیت بنیادی را برای نتیجه گیری سیاست های اقتصاد کلان که اغلب از فرضیه انتظارات عقلایی مطرح می شود، می گیرد

the aggregate number of the unemployed

جمع تعداد بیکاران


the aggregate of human knowlege

جمیع دانسته‌های بشر


wealth aggregated by their commercial skill

ثروتی که به خاطر مهارت آنها در بازرگانی انباشته شده است


aggregate flower

گل فراهم


aggregate fruit

میوه‌ی فراهم/ انبوه


اصطلاحات

in the aggregate

جمعاً، بر افزوده، همگی


پیشنهاد کاربران

انباشته ، هم انباشت ، هم انباشته

گردآوری

مواد معدنی ( مانند شن و سنگ و . . . )

تجمع

کلی، جمع آوری

1. مجموع، مجموعه
2. سنگدانه
3. کل
4. جمعا شدن، در مجموع برابر بودن
5. جمع کردن، گرد هم آوردن

ژنراتور تولید برق اضطراری

۱ - مجموعه یا توده ای متشکل از اجزای نامتناجس که رابطه ای بین آنها وجود ندارد. مانند جمعی از مردم که در یک رستوران در حال غذا خوردن هستند.
a sum of many heterogenous things taken together
۲ - کل، مجموعه
the whole amount


خاکدانه

تومور

سنگدانه

مجموع

aggregate ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: انبوهشی
تعریف: مربوط به انبوهش


کلمات دیگر: