کلمه جو
صفحه اصلی

unconscionable


معنی : گزاف، بی وجدان، خلاف وجدان
معانی دیگر : غیر عادلانه، غیرمنصفانه، نامعقول، با بی وجدانی، بی رحمانه، مفرط، شدید، افراط آمیز، غیر معقول

انگلیسی به فارسی

غیر قابل انکار، خلاف وجدان، بی وجدان، گزاف


غیر معقول، گزاف، خلاف وجدان، بی وجدان


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: unconscionably (adv.), unconscionableness (n.)
(1) تعریف: not restrained or guided by conscience; unprincipled.
متضاد: conscientious

- For a contractor to overcharge elderly customers is truly unconscionable.
[ترجمه ben] برای یک پیمانکار گران حساب کردن به پای مشتریان سالمند واقعا غیر منصفانه است.
[ترجمه ترگمان] برای یک پیمان کار برای overcharge، مشتریان سالمند حقیقتا unconscionable هستند
[ترجمه گوگل] برای یک پیمانکار برای برآوردن مشتریان سالمند واقعا غیرقابل قبول است

(2) تعریف: not reasonable; excessive.
متضاد: reasonable

- Fifteen dollars is an unconscionable price to pay for something like this.
[ترجمه ترگمان] پانزده دلار یک قیمت خوب برای پرداخت چیزی مثل این است
[ترجمه گوگل] پانزده دلار یک قیمت غیرقابل قبول است برای پرداخت چیزی شبیه به این

• not in accordance with the conscience; immoral; exaggerated, extreme

دیکشنری تخصصی

[حقوق] غیر معقول، گزاف، خلاف وجدان، بی وجدان

مترادف و متضاد

Antonyms: decent, good, moral, principled


گزاف (صفت)
steep, high, extravagant, stupendous, immense, tall, bombastic, exorbitant, costly, extortionate, high-flown, unconscionable

بی وجدان (صفت)
miscreant, unconscionable

خلاف وجدان (صفت)
unconscionable

immoral, immoderate


Synonyms: amoral, barbarous, conscienceless, criminal, dishonest, excessive, exorbitant, extravagant, extreme, inordinate, knavish, outrageous, preposterous, sneaky, too much, uncivilized, undue, unethical, unfair, ungodly, unholy, unjust, unprincipled, unreasonable, unscrupulous, wanton, wicked


جملات نمونه

unconscionable demands

درخواست‌های نامعقول


1. unconscionable demands
درخواست های نامعقول

2. You take an unconscionable time getting dressed!
[ترجمه ben] تو زمان غیر معقولی را صرف لباس پوشیدن می کنی!
[ترجمه ترگمان]تو خیلی وقت داری که لباس بپوشی!
[ترجمه گوگل]شما زمان غیرمنتظره ای برای لباس پوشیدن دارید!

3. He kept me waiting an unconscionable time.
[ترجمه ترگمان]او من را خلاف معمول منتظر نگه می داشت
[ترجمه گوگل]او مرا نگه داشت تا زمان غیر قابل انکار باشد

4. It's unconscionable for the government to do anything for a man who admits to smuggling 135 tons of cocaine into the United States.
[ترجمه ترگمان]تلاش دولت برای انجام هر کاری برای مردی که اعتراف می کند ۱۳۵ تن کوکائین را به ایالات متحده قاچاق می کند
[ترجمه گوگل]برای حکومت هیچ کاری برای انسان انجام نمیدهد که به قاچاق 135 تن کوکائین در ایالات متحده اعتراف کند

5. It would be unconscionable for her to keep the money.
[ترجمه ترگمان]برای او خلاف وجدان است که پول را نگه دارد
[ترجمه گوگل]برای اینکه پولش را حفظ کند غیر قابل انکار است

6. The war caused an unconscionable amount of suffering.
[ترجمه ترگمان]جنگ موجب رنج و درد شدیدی شده بود
[ترجمه گوگل]جنگ باعث شد میزان رنجی ناخوشایند

7. The defendants' conduct was not unconscionable, nor an interference with any legal or equitable right of the plaintiffs.
[ترجمه ترگمان]رفتار متهمان نه unconscionable بود و نه دخالت در حقوق قانونی و عادلانه شاکیان
[ترجمه گوگل]رفتارهای متهمان غیرقابل انکار نبود و نه دخالت در حق قانونی یا عادلانه شاکیان

8. It was also necessary to show unconscionable conduct etc.
[ترجمه ترگمان]همچنین برای نشان دادن رفتار unconscionable و غیره ضروری بود
[ترجمه گوگل]لازم بود رفتار غیرقابل انکار و غیره نیز نشان داده شود

9. What we are doing by glomorizing smoking is unconscionable.
[ترجمه ترگمان]کاری که ما با سیگار کشیدن انجام می دهیم unconscionable است
[ترجمه گوگل]آنچه که ما با شستشو دادن به سیگار انجام می دهیم غیرقابل قبول است

10. He takes an unconscionable time eating.
[ترجمه ترگمان]او زمان زیادی را صرف خوردن می کند
[ترجمه گوگل]او طول می کشد زمان ناپذیر خوردن

11. It would unconscionable to deviate from it.
[ترجمه ترگمان]خلاف وجدان است که از آن خارج شود
[ترجمه گوگل]این غیر قابل انکار است که از آن جدا شود

12. The demands are unconscionable and impossible to meet.
[ترجمه ترگمان]برآورده کردن این درخواست ها غیر ممکن و غیر ممکن است
[ترجمه گوگل]خواسته ها ناعادلانه و غیرممکن است

13. She spends an unconscionable time in gambling.
[ترجمه ترگمان]او وقت زیادی را صرف قمار می کند
[ترجمه گوگل]او زمان غیرقابل قبولی در قمار را صرف می کند

14. The man had some merit, but much unconscionable evil in him.
[ترجمه ترگمان]این مرد استعداد زیادی در او داشت، اما خلاف وجدان او بود
[ترجمه گوگل]این مرد دارای شایستگی بود، اما بسیار بد اخلاق در او بود


کلمات دیگر: