کلمه جو
صفحه اصلی

tenure


معنی : علاقه، خواست، تصدی، اشغال، تصرف، نگهداری، اجاره داری، حق تصدی
معانی دیگر : فر نشینی، فرداری، دوران تصدی، اجاره

انگلیسی به فارسی

حق تصدی، تصرف، نگه داری، اشغال، اجاره داری، تصدی


منصوب شدن، تصدی، تصرف، اجاره داری، حق تصدی، نگهداری، اشغال، علاقه، خواست


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: tenurial (adj.), tenurially (adv.)
(1) تعریف: the fact, right, or condition of holding or possessing something, such as property or a position.
مترادف: holding, possession
مشابه: occupation, retention, tenancy, title

(2) تعریف: the period of holding or possessing something.
مترادف: term
مشابه: administration, incumbency, reign, rule, tenancy, time

- He felt he had accomplished a lot during his tenure as chairman of the committee.
[ترجمه ترگمان] او احساس می کرد که در طول مدت تصدی خود به عنوان رئیس این کمیته، کاره ای زیادی انجام داده است
[ترجمه گوگل] او احساس کرد که در طول دوران ریاست خود به عنوان رئیس کمیته بسیار کار کرده است

(3) تعریف: the status or fact of being employed on a permanent basis in a position.

- Now that she has tenure as a professor, the pressure to write and publish is not quite so severe.
[ترجمه ترگمان] اکنون که او به عنوان یک استاد بازنشسته شده است، فشار برای نوشتن و انتشار خیلی شدید نیست
[ترجمه گوگل] اکنون که او استاد است، فشار به نوشتن و انتشار بسیار جدی نیست

• strength, act of holding; period; permanence (especially as referring to one's status as an employee)
tenure is the legal right to live in a place or to use land or buildings for a period of time.
tenure is also the period of time during which someone holds an important job.
if you have tenure in your job, you can hold it until you retire, without having to have a contract renewed.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] شرایط اجاره، دوره تصدی، حق و مدت و نحوه تصرف یا تمتع، استخدام دایمی

مترادف و متضاد

علاقه (اسم)
attachment, affection, interest, sympathy, concern, fondness, penchant, tie, estate, relation, tenure, communication

خواست (اسم)
wealth, wish, disposition, desire, will, request, demand, temptation, volition, eagerness, want, asset, property, tenure, desideratum

تصدی (اسم)
charge, leadership, authority, commission, tenure, incumbency, chairmanship, management

اشغال (اسم)
inhabitancy, litter, run-off, slag, tenure, occupation, raff, trash, refuse, garbage, junk, busyness, rubbish, scrap, soilage, dump, paltriness, dreg, offal, occupancy, jakes, riffraff, swill

تصرف (اسم)
inhabitancy, possession, modification, change, seizing, tenure, occupation, seizure, occupancy

نگهداری (اسم)
restraint, conservation, retinue, tenure, maintenance, keeping, preservation, retention, upkeep, detainer, sustenance, guardianship, sustentation, sustention

اجاره داری (اسم)
tenure, leasehold, tenancy, tenantry

حق تصدی (اسم)
tenure

time in position of responsibility


Synonyms: administration, clamp, clasp, clench, clinch, clutch, dynasty, grasp, grip, hold, holding, incumbency, occupancy, occupation, ownership, possession, proprietorship, regime, reign, residence, security, tenancy, term


جملات نمونه

1. during his tenure (of office)
در دوران تصدی او

2. During his tenure as dean, he had a real influence on the students.
[ترجمه ترگمان]او در طول دوره تصدی خود به عنوان رئیس، نفوذ واقعی بر دانش آموزان داشت
[ترجمه گوگل]در طول دوران ریاست جمهوری وی به عنوان دانشجویان تأثیر واقعی داشت

3. He remained popular throughout his tenure of the office of mayor.
[ترجمه ترگمان]او در تمام مدت تصدی خود در دفتر شهردار به محبوبیت رسید
[ترجمه گوگل]او در طول دوران حکومت خود از دفتر شهردار محبوبیت داشت

4. She had a long tenure of office.
[ترجمه آرمان فلاح] او مدت زیادی، تصدی دفتر را بعهده داشت.
[ترجمه ترگمان] اون یه دفتر کار طولانی داشت
[ترجمه گوگل]او دفتر اداری بلند مدت داشت

5. It's becoming increasingly difficult to acquire academic tenure .
[ترجمه ترگمان]به طور فزاینده ای دشوار می شود که تصدی تحصیلی را به دست آورد
[ترجمه گوگل]به طور فزاینده ای برای رسیدن به مدرک تحصیلی دشوار است

6. He holds his life on a happy tenure.
[ترجمه ترگمان] اون زندگیش رو روی یه کار مادام العمر \"خوشحال نگه میداره\"
[ترجمه گوگل]او زندگی خود را با سرپرستی خوشحال می کند

7. The company has doubled in value during his tenure.
[ترجمه ترگمان]این شرکت در طول دوره تصدی خود دو برابر شده است
[ترجمه گوگل]این شرکت در طول مدت اجرایی دوام می آورد

8. Lack of security of tenure was a reason for many families becoming homeless.
[ترجمه ترگمان]فقدان امنیت تصدی دلیل بی خانمان شدن بسیاری از خانواده ها بود
[ترجمه گوگل]عدم امنیت حراست باعث شد بسیاری از خانواده ها بی خانمان شوند

9. The tenants have security of tenure.
[ترجمه ترگمان] مستاجران \"کار\" مادام العمر \"رو دارن\"
[ترجمه گوگل]مستاجران امنیت حراست دارند

10. She knew that tenure of high political office was beyond her.
[ترجمه ترگمان]او می دانست که کار مادام العمر پر از کاره ای سیاسی فراتر از او است
[ترجمه گوگل]او می دانست که حاکمیت دفتر سیاسی بالا فراتر از او است

11. He has recently been refused tenure.
[ترجمه ترگمان]او اخیرا از تصدی او امتناع کرده است
[ترجمه گوگل]او اخیرا از تصدی خود منصرف شده است

12. She has been granted tenure at Leeds University.
[ترجمه ترگمان]او حق تصدی در دانشگاه لیدز را دارد
[ترجمه گوگل]او در دانشگاه لیدز تحصیل کرده است

13. The tenure of the US Presidency is four years.
[ترجمه نفیسه] دوران تصدی ریاست جمهوری آمریکا چهار سال است
[ترجمه ترگمان]تصدی ریاست جمهوری آمریکا چهار سال است
[ترجمه گوگل]ریاست جمهوری آمریکا چهار سال است

14. It's still extremely difficult to get tenure.
[ترجمه ترگمان]هنوز خیلی سخته که کار مادام العمر \"رو بگیریم\"
[ترجمه گوگل]هنوز هم بسیار دشوار است که از آن استفاده کنید

15. The security of tenure of corporation executives is remarkably high.
[ترجمه ترگمان]امنیت تصدی سمت های اجرایی شرکت ها به طور قابل ملاحظه ای بالا است
[ترجمه گوگل]امنیت حراست از مدیران شرکت بسیار بالا است

during his tenure (of office)

در دوران تصدی او


پیشنهاد کاربران

دوران فرنشینی شغلی ( سیاسی )
حق ماندگاری شغلی ( آموزگار )
حق تصدی و اجازه جایی

استخدام رسمی و دائمی

دوران ریاست ، مدت تصدی

کرسی استادتمام در دانشگاه permanence of position
A permanent post especially as a professor

دوران تصدی
( مثلا دولت یا مقام مسئولی که سر کاره و متصدی امور هستش )

Getting acclimated to the issues will be tougher than going 7 - 3 against the Alabama Crimson Tide, as you did in your tenure at Auburn

دوران عضویت، دوران تصد، مدت عضویت


کلمات دیگر: