کلمه جو
صفحه اصلی

challenge


معنی : گردنکشی، طلب حق، دعوت بجنگ، رقابت کردن، بمبارزه طلبیدن، سرپیچی کردن
معانی دیگر : ستیزه جویی کردن، برمخیدن، به مبارزه طلبیدن، ستیزیدن، چالش کردن، عرض اندام کردن، نفس کش طلبیدن، هماورد جویی کردن، مورد پرسش و تردید قرار دادن، مخالفت کردن، حساب پس خواستن، ستیزگان، دعوت به جنگ تن به تن، هل من مبارز، عناد، کلنجار، فرمان دادن اسم شب، دستور دادن شناسایی (که پاسدار به عابر و غیره می دهد)، (پاسدار) فرمان ایست دادن، فرمان ایست، (حقوق) رد کردن عضو ژوری، (در انتخابات) صحت رای یا آرا را مورد پرسش و تردید قرار دادن، صلاحیت رای دادن کسی را مورد تردید قرار دادن، سرتافتن، متهم کردن

انگلیسی به فارسی

چالش، گردنکشی، طلب حق، دعوت بجنگ، رقابت کردن، بمبارزه طلبیدن، سرپیچی کردن


چالش، به مبارزه طلبیدن، رقابت کردن، سرپیچی کردن، سرتافتن، متهم کردن، طلب حق، گردن‌کشی، دعوت به جنگ


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a provocative or stimulating invitation to enter into a battle or other contest of skill.
مترادف: dare
مشابه: defiance, gage, invitation, provocation, summons

- He accepted the man's challenge and prepared to duel with him.
[ترجمه solmaz] او به مبارزه طلبیدن مرد را پذیرفت و آماده دوال با او شد.
[ترجمه P.A] او به مبارزه طلبیدن کرد را پذیرفت و برای دوال با او آماده شد.
[ترجمه بدون نام] مرد را به مبارزه طلبید و آماده جنگیدن با وی شد.
[ترجمه فروغ] او دعوت به مبارزه را پذیرفت و آماده ی دووئل با وی شد
[ترجمه امین] او دعوت مرد برای مبارزه را پذیرفت و آمادهٔ مبارزهٔ تن به تن با او شد.
[ترجمه ترگمان] او مبارزه را قبول کرد و آماده مبارزه با او شد
[ترجمه گوگل] او چالش مرد را پذیرفت و آماده با او دوام آورد
- The champion has issued a challenge to all who seek to defeat him.
[ترجمه ترگمان] این قهرمان چالشی را برای همه کسانی که به دنبال شکست او هستند، صادر کرده است
[ترجمه گوگل] قهرمان همه کسانی را که می خواهند او را شکست دهند، به چالش کشانده اند

(2) تعریف: an interesting or difficult problem or task.
مترادف: poser, problem
متضاد: cinch, snap
مشابه: obstacle, test, venture

- Coming up with a fair and efficient welfare system will be quite a challenge.
[ترجمه ترگمان] رسیدن به یک سیستم رفاهی عادلانه و کارآمد یک چالش خواهد بود
[ترجمه گوگل] یک سیستم رفاه منصفانه و کارآمد با یک چالش مواجه خواهد شد

(3) تعریف: a calling into question; demand for justification.
مترادف: dissent, protest
مشابه: denunciation, objection, opposition, questioning

- The president viewed the criticism as a challenge to his administration.
[ترجمه ترگمان] رئیس جمهور این انتقاد را به عنوان چالشی برای دولت خود تلقی کرد
[ترجمه گوگل] رئیس جمهور این انتقاد را به عنوان یک چالش برای دولت او دید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: challenges, challenging, challenged
(1) تعریف: to invite, esp. in a provocative manner, to enter into a battle or other contest of skill.
مترادف: dare, defy
مشابه: call, invite, provoke, summon

- He challenged the impudent fellow to a duel.
[ترجمه ترگمان] این مرد گستاخ را به دوئل دعوت کرد
[ترجمه گوگل] او همسر خجالتی را به دوئل کشاند
- They challenged their opponents to a rematch.
[ترجمه ترگمان] آن ها مخالفان خود را به مسابقه مجدد دعوت کردند
[ترجمه گوگل] آنها مخالفان خود را به بازی مجدد کشاندند
- His friends challenged him to steal the answer key to the exam.
[ترجمه ترگمان] دوستانش او را به چالش کشیدند تا کلید پاسخ امتحان را بدزدند
[ترجمه گوگل] دوستان او او را به سرقت کلید پاسخ به امتحان زدند

(2) تعریف: to bring into question; take exception to.
مترادف: contest, dispute, object to, oppugn, take exception to
مشابه: contradict, controvert, criticize, denounce, deny, disagree with, oppose, protest, question, take exception

- He challenged the advisability of starting such a project in the winter.
[ترجمه ترگمان] او توصیه می کند که چنین پروژه ای را در زمستان راه اندازی کند
[ترجمه گوگل] او به این مسئله اهمیت داد که این پروژه را در زمستان آغاز کند
- Other scientists challenged the results of the study.
[ترجمه ترگمان] دیگر دانشمندان نتایج این مطالعه را به چالش کشیده اند
[ترجمه گوگل] سایر دانشمندان نتایج مطالعه را به چالش کشیدند

(3) تعریف: to stimulate; arouse.
مترادف: arouse, excite, inspire, stimulate
مشابه: stretch, tax

- This book will challenge your intellect.
[ترجمه ترگمان] این کتاب intellect را به چالش می کشد
[ترجمه گوگل] این کتاب عقل خود را به چالش می کشد
- A good teacher will try to challenge his or her students.
[ترجمه ترگمان] یک معلم خوب تلاش خواهد کرد تا دانش آموزان خود را به چالش بکشد
[ترجمه گوگل] یک معلم خوب سعی خواهد کرد دانش آموزان را به چالش بکشد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: challenger (n.)
• : تعریف: to make or issue a challenge.
مترادف: enter the lists
مشابه: oppose

- We will challenge, and we won't give up till we've won.
[ترجمه ترگمان] ما به مبارزه خواهیم پرداخت، و تا زمانی که پیروز شویم تسلیم نمی شویم
[ترجمه گوگل] ما به چالش خواهیم کشید و ما تا زمانی که برنده نباشیم، تسلیم نشویم

• invitation to engage in a contest, dare; something which tests one's ability, difficult and stimulating task
dare, invite to engage in a contest; stimulate, test one's ability; demand that one identify himself (military)
a challenge is something new and difficult which will require great effort and determination.
a challenge to something is a questioning of its truth, value, or authority.
if you challenge someone, you invite them to fight or compete with you.
if you challenge ideas or people, you question their truth, value, or authority.

دیکشنری تخصصی

[فوتبال] مبارزه کردن- درگیری
[صنعت] رقابت کردن، به مبارزه طلبیدن، چالش کردن، تلاش کردن
[حقوق] ایراد گرفتن (به صلاحیت)، جرح کردن، اعتراض، جرح

مترادف و متضاد

گردنکشی (اسم)
turbulence, challenge, turbulency

طلب حق (اسم)
challenge

دعوت بجنگ (اسم)
challenge

رقابت کردن (فعل)
contend, rival, corrival, challenge, compete, vie

بمبارزه طلبیدن (فعل)
dare, defy, oppugn, challenge

سرپیچی کردن (فعل)
disobey, challenge

dispute, question


Synonyms: claiming, confrontation, dare, defiance, demanding, demur, interrogation, objection, protest, provocation, remonstrance, summons to contest, test, threat, trial, ultimatum


Antonyms: agree, answer, decide, win


Synonyms: accost, arouse, ask for, assert, beard, brave, call for, call out, claim, confront, cross, dare, defy, demand, denounce, exact, face down, face off, face the music, fly in the face of, hang in, impeach, impose, impugn, inquire, insist upon, investigate, invite competition, make a point of, make a stand, object to, provoke, query, reclaim, require, search out, stand up to, stick it out, stimulate, summon, tax, test, throw down the gauntlet, try, vindicate


Antonyms: agreement, answer, decision, victory


جملات نمونه

1. Aaron Burr challenged Alexander Hamilton to a duel.
آرون بور، الکساندر همیلتون را برای نبردی تن به تن به مبارزه طلبید

2. No one bothered to challenge the prominent lawyer.
هیچکس خود را به زحمت نمی انداخت که وکیل سرشناس را زیر سوال ببرد

3. Trying to become a doctor was quite a challenge, Dick discovered.
دیک فهمید که تلاش برای دکتر شدن یک چالش کامل است

4. the sentry gave the challenge
قراول اسم شب (اسم رمز) را خواست.

5. these ideas are open to challenge
این عقاید در معرض پرسش و تردید هستند.

6. his death confronted the party with a new challenge
مرگ او حزب را با چالش جدیدی مواجه کرد.

7. i did not think she would have the courage to challenge her ill-tempered boss
فکر نمی کردم یارای مقابله با رئیس بد خلق را داشته باشد.

8. Never challenge a fool to do wrong.
[ترجمه Nazanib] هرگز یک احمق را به چالش انجام دادن کار اشتباه نکشید
[ترجمه 😇] هرگز یک نادان را به چالش کار اشتباه دعوت نکنید
[ترجمه ترگمان]هرگز یک احمق را به هیچ وجه اشتباه نکنید
[ترجمه گوگل]هرگز احمقانه را به اشتباه انجام ندهید

9. An awesome challenge/task lies ahead of them.
[ترجمه ترگمان]یک چالش یا چالش شگفت انگیز پیش روی آن ها قرار دارد
[ترجمه گوگل]یک چالش عالی / وظیفه پیش روی آنهاست

10. We must meet the challenge squarely .
[ترجمه ترگمان]ما باید چالش را مستقیما ببینیم
[ترجمه گوگل]ما باید این چالش را با هم مقابله کنیم

11. The weather presented a particular challenge, especially for American servicemen unaccustomed to subarctic conditions.
[ترجمه ترگمان]آب و هوا یک چالش ویژه بود، به خصوص برای نظامیان آمریکایی که به شرایط subarctic عادت نداشتند
[ترجمه گوگل]آب و هوای یک چالش خاص را به ویژه برای نظامیان آمریکایی که به شرایط آب و هوایی نرفته بودند، ارائه داد

12. Our task is to challenge the UN to make a swift decision.
[ترجمه ترگمان]وظیفه ما به چالش کشیدن سازمان ملل برای اتخاذ تصمیم سریع است
[ترجمه گوگل]وظیفه ما این است که به سازمان ملل متحد بپردازیم تا تصمیم سریع بگیریم

13. The college entrance examination is a real challenge.
[ترجمه ترگمان]امتحان ورودی کالج یک چالش واقعی است
[ترجمه گوگل]آزمون ورودی کالج یک چالش واقعی است

14. I want to challenge,is naked game.
[ترجمه ترگمان]می خواهم مبارزه کنم، بازی برهنه است
[ترجمه گوگل]من می خواهم به چالش بپردازم، بازی برهنه است

15. The planned general strike represents an important economic challenge to the government.
[ترجمه ترگمان]اعتصاب عمومی برنامه ریزی شده نشان دهنده یک چالش مهم اقتصادی برای دولت است
[ترجمه گوگل]اعتصاب عمومی برنامه ریزی شده یک چالش اقتصادی مهم برای دولت است

16. Standing firm is to challenge difficult courageously and to leave the smile after sccess to oneself.
[ترجمه ترگمان]شرکت ایستادن برای به چالش کشیدن شجاعانه و ترک لبخند پس از sccess به خود است
[ترجمه گوگل]شرکت پایدار به سختی با شجاعت به چالش کشیده می شود و لبخند را پس از آن به سمت خود می برد

17. Liszt's piano music presents an enormous technical challenge.
[ترجمه ترگمان]موسیقی پیانو فرانس لیست یک چالش تکنیکی عظیم است
[ترجمه گوگل]موسیقی پیانوی Lisz یک چالش فنی عظیم است

18. The result of the vote poses a serious challenge to the government's credibility.
[ترجمه ترگمان]نتیجه رای گیری یک چالش جدی برای اعتبار دولت به حساب می آید
[ترجمه گوگل]نتیجه رأی چالش جدی برای اعتبار دولت است

19. I was totally unprepared for the challenge which faced me.
[ترجمه ترگمان]برای چالشی که با من روبرو شده آماده نبودم
[ترجمه گوگل]من برای چالشی که با من روبرو شد، کاملا آماده نشدم

20. I relish the challenge of doing jobs that others turn down.
[ترجمه ترگمان]از چالشی که دیگران انجام می دهند لذت می برم
[ترجمه گوگل]من از چالش کارهای کاری که دیگران از دست می دهند لذت می برم

21. Six journalists sought to challenge in court the legality of the ban on broadcasting.
[ترجمه ترگمان]شش روزنامه نگار به دنبال چالش کشیدن در دادگاه قانونی بودن ممنوعیت پخش برنامه بودند
[ترجمه گوگل]شش روزنامه نگار در صدد محکوم کردن ممنوعیت پخش در دادگاه بودند

Ali challenged his opponent to a duel.

علی حریف خود را به جنگ تن به تن دعوت کرد.


They challenged and beat the best teams in the world.

آنان با بهترین تیم‌های جهان ستیز کردند و آنان را شکست دادند.


challenging

چالش‌انگیز، چالشی


Many have challenged Darwin's ideas.

خیلی‌ها عقاید داروین را زیر سوال برده‌اند.


His explanations were challenged on several accounts.

توضیحات او از چند جهت خواهان فهم قرار گرفت./ توضیحات او از چندجهت به چالش کشیده شد.


This poem challenges one's imagination and thought.

این شعر تخیل و فکر انسان را سخت به کار می‌گیرد.


She was ready to accept the challenges of the new job.

او آماده بود که چالشهای شغل جدید را بپذیرد.


His death confronted the party with a new challenge.

مرگ او حزب را با چالش جدیدی مواجه کرد.


These ideas are open to challenge.

این عقاید در معرض پرسش و تردید هستند.


The sentry gave the challenge.

قراول اسم شب (اسم رمز) را خواست.


His lawyer challenged three of the jury.

وکیل او سه نفر از اعضای هیئت منصفه را رد کرد.


پیشنهاد کاربران

چالش، معضل، مسئله بغرنج

سختی - مشکل

مشکل، نگرانی

مسئله

به رقابت دعوت کردن*به مبارزه طلبیدن


call to a fight

زیر سوال بردن

چالش، مبارزه طلبی

عبارت Challenge - Response Authentication: احراز اصالت دعوت پاسخ

بگو و مگو - یکی به دو - مشاجره لفظی

کارهای جدید

A new or difficult thing that tests your abilities

An invitaion from sb to fight, play, argue, etc. against him/her: "I bet you cant eat all that food you've got on your plate. "
"?Is that a challenge"

در متون حقوق، به معنای جرح و اعتراض می باشد

به چالش کشیدن

مقابله

مبارزه
چالش
رقابت کردن

رقابت

در حقوق، بهتر از معنای اعتراض برای این واژه، معنای 《ایراد و ایراد به صلاحیت》است.
چند تا مثال:
The Challenge of Impunity
ایراد به معافیت از مجازات یا مصونیت
However, Germany challenged the Italian rulings before the ICJ, . . .
با این حال، پیش از ICJ، آلمان به تصمیمات ایتالیا ایراد گرفت، . . .
. . . the victim’s right to challenge and tender evidence has been confirmed by the Appeals Chamber.
دادگاه تجدید نظر، حق قربانی ر برای ایراد و ارائه ادله تأیید نموده است.


تجدیدنظر کردن


مبارزه طلبی

S. th that you do in race or some where like that to dont be low of your opponent.
معنی:کارهایی که در مسابقه یا جاهایی مثل اون انجام میدید که از رقیبت کم نیاری .

چالِشیدن =
م. ث
من شما را می چالِشم تا دیگر وارد این بحث های مسخره نژاد پرستی نشوید

دشواری

کرام, داداش چالشیدن ؟ حالت خوبه ؟ این چرت و پرت دیگه چیه

چالش
یکی گفته که معادل من در آوردی �چالش� از ریشه این کلمه گرفته شده.
این دوستمون متوجه نیست که زبان پهلوی که مادر زبان فارسی امروزی ماست و زبانهای اروپایی هم خانواده هستن و بخاطر همین صدها واژه مشابه و هم ریشه بین فارسی و انگلیسی و آلمانی وجود داره و چالش هم یکی از اونهاست.

داداش وازه چالش از اصل ترکی است ربطی به پهلوی ندارد!
حالیته؟!


کلمات دیگر: