فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: leans, leaning, leaned
• (1) تعریف: to bend or incline.
• مترادف: bend, cant, incline, pitch, slant, slope, tilt, tip
• مشابه: angle, bow, droop, hang, slouch, slump
- He leaned backwards as the large man pushed by him.
[ترجمه ترگمان] همان طور که مرد بزرگ هلش می داد به عقب تکیه داد
[ترجمه گوگل] او به عقب برمیگردد به عنوان مردی که او را تحت فشار قرار داد
- The lamp post leaned toward the street.
[ترجمه narjes.dl] لامپ پست به طرف خیابان خمیده شده بود
[ترجمه ترگمان] تیر چراغ برق به طرف خیابان خم شد
[ترجمه گوگل] پست لامپ به طرف خیابان افتاده بود
• (2) تعریف: to prop oneself against something or be supported by it.
• مشابه: loll, recline, repose, rest
- There was nowhere to sit, so he leaned against the wall.
[ترجمه ترگمان] جایی برای نشستن وجود نداشت، بنابراین به دیوار تکیه داد
[ترجمه گوگل] هیچ جا نشستن نبود، بنابراین او در برابر دیوار ایستاده بود
- Don't lean on that little table. It's fragile.
[ترجمه ترگمان] روی اون میز کوچک تکیه نکن شکننده است
[ترجمه گوگل] بر روی آن میز کوچک تکیه نکنید شکننده است
- She leaned on my shoulder as we walked into the emergency room.
[ترجمه ترگمان] وقتی وارد اتاق اورژانس شدیم او روی شانه ام تکیه داد
[ترجمه گوگل] همانطور که ما در اتاق اورژانس راه می رفتیم، بر شانهام تکیه دادم
• (3) تعریف: to favor (often fol. by toward).
• مترادف: incline, tend toward
• مشابه: elect, favor, gravitate, prefer, sway
- Voters seem to be leaning toward the other candidate now.
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسد که رای دهندگان اکنون به سمت دیگر نامزدها تکیه می کنند
[ترجمه گوگل] به نظر می رسد رأی دهندگان نسبت به کاندید دیگر متکی باشند
- They like a showy style, but we lean toward simplicity.
[ترجمه ترگمان] آن ها از سبک نمایشی خوششان می آید، اما ما به سمت سادگی خم می شویم
[ترجمه گوگل] آنها یک سبک شگفت انگیز را دوست دارند، اما ما به سمت سادگی می رویم
• (4) تعریف: to depend.
• مترادف: count on, depend, rely
• مشابه: bank on, hang
- As he's gotten older, he's begun to lean on his son for help around the house.
[ترجمه ترگمان] وقتی بزرگ تر شد شروع به تکیه دادن به پسرش در اطراف خانه کرد
[ترجمه گوگل] همانطور که او بزرگتر شده است، او شروع به تکیه به پسرش برای کمک به اطراف خانه
- I know you want to help him, but don't let him lean on you too much.
[ترجمه ترگمان] من می دانم که تو می خواهی به او کمک کنی، اما اجازه نده بیش از حد به تو تکیه کند
[ترجمه گوگل] من می دانم که می خواهید به او کمک کنید، اما اجازه ندهید او بیش از حد بر شما غلبه کند
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to incline.
• مترادف: angle, bend, bow, cant, incline, slant, slope, tilt
• مشابه: droop, pitch, slouch
- She leaned her head forward to hear better.
[ترجمه ترگمان] سرش را جلو آورد تا بهتر بشنود
[ترجمه گوگل] او سرش را به سمت جلو حرکت داد تا بهتر بشنود
• (2) تعریف: to set so as to be supported in an inclined position.
- He leaned the ladder against the side of the house.
[ترجمه ترگمان] او نردبان را به کنار خانه تکیه داد
[ترجمه گوگل] او نردبان را در مقابل خانه قرار داد
اسم ( noun )
• : تعریف: the state of leaning.
• مترادف: bend
• مشابه: incline, pitch, slope
- The lean of the tower has fascinated people for centuries.
[ترجمه Maryam] کج شدن برج، مردم را قرن ها مجذوب کرده است.
[ترجمه ترگمان] لاغر شدن برج، مردم را برای قرن ها مجذوب کرده است
[ترجمه گوگل] لاغر برج، قرن ها را مجذوب مردم کرده است
صفت ( adjective )
حالات: leaner, leanest
• (1) تعریف: of humans and animals, having little extra fat on the body.
• مترادف: spare, thin
• متضاد: chubby, fat, fleshy
• مشابه: bony, emaciated, gangly, gaunt, haggard, lanky, scraggy, scrawny, skinny, slender, slight, slim, spindly, weedy, willowy
- All the runners were lean and fit.
[ترجمه ترگمان] تمام the لاغر و لاغر بودند
[ترجمه گوگل] تمام دونده ها لاغر و مناسب بودند
• (2) تعریف: containing little fat.
• متضاد: fatty, greasy
• مشابه: nonfat, sinewy, spare, thin, trim
- He eats only lean meat, in keeping with his low-fat diet.
[ترجمه B] او تنها گوشت کم چرب را در رژیم غذایی کم چربش استفاده می کند
[ترجمه ترگمان] او فقط گوشت لاغر می خورد و رژیم غذایی کم چرب اش را حفظ می کند
[ترجمه گوگل] او تنها گوشت لاغر را در رژیم غذایی کم چرب خود مصرف می کند
• (3) تعریف: having no fullness; meager.
• مترادف: barren, impoverished, meager, spare
• متضاد: affluent
• مشابه: bare, empty, scant, scanty, sparse
- Those were lean years during the war.
[ترجمه ترگمان] اینها سال های دراز مدت جنگ بودند
[ترجمه گوگل] اینها در سالهای جنگ سالم بودند
- The company laid off many workers during those lean times.
[ترجمه ترگمان] این شرکت بسیاری از کارگران را در دوران نزاری انداخته است
[ترجمه گوگل] این شرکت بسیاری از کارگران را در این زمان های نابود کرد
اسم ( noun )
مشتقات: leanly (adv.), leanness (n.)
• (1) تعریف: in meat, the muscle tissue.
• مترادف: muscle
• مشابه: flexor, sinew, tendon, thews
- She eats only the lean.
[ترجمه ayliniw] او فقط گوشت بدون چربی میخورد.
[ترجمه محدثه] او فقط ( غذاهای ) کم چرب می خورد.
[ترجمه ترگمان] فقط لاغر می خوره
[ترجمه گوگل] او فقط لاغر می خورد
• (2) تعریف: anything that is spare or lean.
• مشابه: muscle