کلمه جو
صفحه اصلی

client


معنی : موکل، مشتری، ارباب رجوع
معانی دیگر : مراجع، چاره جوی، کار آور، کارده، (در مورد کشور یا ملت و غیره) وابسته (client state هم می گویند)، کسی که از خدمات اداره یا موسسه ای (به ویژه خیریه) بهره مند است، مخدوم، زاورگیر

انگلیسی به فارسی

موکل، مشتری، ارباب رجوع


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: one who pays for the services of another, esp. those of a lawyer or other professional.
مشابه: consumer, customer, patron

- The lawyer met with her client to talk about their first day in court.
[ترجمه saeed] وکیل با موکل خود درباره روز اول دادگاه انها ملاقات کرد
[ترجمه میلاد] وکیل با موکل خود ملاقات کرد تا در مورد روز اول حضورشان در دادگاه صحبت کنند
[ترجمه ب گنج جو] وکیله با موکلش یه دیداری داشت ، صحبتشون در مورد اولین جلسه ی دادگاه بود.
[ترجمه ترگمان] وکیل با موکلش دیدار کرد تا در مورد اولین روز خود در دادگاه صحبت کند
[ترجمه گوگل] وکیل با مشتری خود ملاقات کرد تا روز اول در دادگاه صحبت کند
- That talent agency has several big stars as their clients.
[ترجمه ترگمان] این موسسه استعداد چندین ستاره بزرگ به عنوان مشتریان خود دارد
[ترجمه گوگل] این آژانس استعداد چندین ستاره بزرگ را به عنوان مشتریان خود دارد

(2) تعریف: one who is subject to the assistance of a government or private welfare agency, esp. by virtue of being poor.
مترادف: dependent

- The agency was established to provide services to welfare clients.
[ترجمه ترگمان] این اداره برای ارائه خدمات به مشتریان خدمات رفاهی تاسیس شده است
[ترجمه گوگل] این آژانس برای ارائه خدمات به مشتریان رفاه تاسیس شد

(3) تعریف: a nation that is dependent on or under the patronage of another; client state.
مشابه: dependent, satellite, subordinate

- These countries were clients of the superpowers during the Cold War.
[ترجمه ترگمان] این کشورها clients در طول جنگ سرد بودند
[ترجمه گوگل] این کشورها در طول جنگ سرد مشتریان ابرقدرت بودند

• customer, buyer
a client is someone for whom a professional person or organization is providing a service or doing some work.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] صاحب کار(مشتری)
[کامپیوتر] مشتری، ایستگاه پردازشگر . - سرویس گیرنده متقاضی - کامپیوتری که از کامپیوتر دیگر سرویس می گیرد یا فرایندی در سیستمهای عامل چند کاره که از فرایند دیگر سرویسهایی را دریافت می کند ماشین یا فرایندی که این سرویسها را تامین می کند سرویس دهنده یا server نامیده می شود
[صنعت] کاربر،مشتری،ارباب رجوع،متقاضی،سرویس گیرنده
[حقوق] موکل، مشتری
[روانپزشکی] درمانجو، موکل، مشتری، خریدار خدمات یا متاع. در زمینه های غیر طبی به جای اصطلاح بیمار به دریافت کننده خدمات بهداشت روانی اطلاق می شود.

مترادف و متضاد

موکل (اسم)
client, constituent

مشتری (اسم)
patron, casual, chap, customer, client, jupiter

ارباب رجوع (اسم)
client, clientele

customer


Synonyms: applicant, believer, buyer, chump, consumer, dependent, disciple, follower, front, habitué, head, mark, patient, patron, protégé, protégée, purchaser, shopper, walk-in, ward


Antonyms: manager, owner


جملات نمونه

1. The lawyer told her client that she could predict the outcome of his trial.
وکیل به موکلش گفت، می تواند نتایج دادگاه را پیش بینی کند

2. My uncle tried to get General Motors to be a client of his company.
عموی من سعی کرد توجه شرکت جنرال موتور را به عنوان مشتری شرکتش، جلب کند

3. If this restaurant doesn't improve its service, all its clients will vanish.
اگر این رستوران خدماتش را بهتر نکند، تمام مشتریان خود را از دست می دهد

4. russia and her client states
روسیه و کشورهای وابسته به آن

5. your honor, my client pleads not guilty
جناب قاضی،موکل من خود را بی گناه اعلام می کند.

6. the lawyer submitted that his client was innocent
وکیل ادعا کرد که موکل او بی گناه است.

7. The lawyer proved the innocence of his client.
[ترجمه Sh] وکیل بی گناهی موکل خود را ثابت کرد
[ترجمه ترگمان]وکیل بی گناهی موکلش را ثابت کرد
[ترجمه گوگل]وکیل بی گناهی مشتری خود را ثابت کرد

8. A lawyer acts for his client.
[ترجمه ترگمان]وکیلی به عنوان وکیل خود عمل می کند
[ترجمه گوگل]یک وکیل برای مشتری خود عمل می کند

9. I have a client with me right now.
[ترجمه ترگمان]من الان یه مشتری دارم
[ترجمه گوگل]من الان یک مشتری دارم

10. Discussions between a lawyer and client are privileged communications.
[ترجمه ترگمان]مذاکرات بین یک وکیل و موکل، ارتباطات ممتاز هستند
[ترجمه گوگل]بحث و گفتگو بین وکیل و مشتری ارتباطات مهمی است

11. The boss asked the secretary to let the client up.
[ترجمه ترگمان]رئیس از منشی خواست که مشتری را بیدار کند
[ترجمه گوگل]رئیس از دبیرخانه خواسته تا مشتری را به سمت خود بیاورد

12. She has an appointment with a client at 30.
[ترجمه ترگمان]او در ساعت ۳۰ با یک مشتری قرار ملاقات دارد
[ترجمه گوگل]او یک ملاقات با یک مشتری در 30 سال دارد

13. I've got a client with me at the moment.
[ترجمه ترگمان]من در آن لحظه یک مشتری با خودم دارم
[ترجمه گوگل]من در حال حاضر یک مشتری دارم

14. Enviros Consulting has a client base of more than 000 organisations worldwide.
[ترجمه ترگمان]مشاوره Enviros دارای یک پایه مشتری بیش از ۰۰۰ سازمان در سراسر جهان است
[ترجمه گوگل]Enviros Consulting دارای پایه مشتری بیش از 000 سازمان در سراسر جهان است

15. The secretary led in the client.
[ترجمه ترگمان]منشی به مشتری وارد شد
[ترجمه گوگل]وزیر امور خارجه در کلاینت رهبری کرد

16. Mr Black has been a client of this firm for many years.
[ترجمه ترگمان]آقای Black نیز چندین سال است که مشتری این شرکت بوده است
[ترجمه گوگل]آقای سیاه در طول سالها مشتری این شرکت بوده است

17. My client was unable to meet her rent payments.
[ترجمه ترگمان]مشتری من قادر به ملاقات با او نبود
[ترجمه گوگل]مشتری من قادر به پرداخت اجاره اش نبود

18. He might have been murdered by a former client or someone harbouring a grudge.
[ترجمه ترگمان]ممکنه توسط یکی از مشتریان قبلی یا کسی به قتل رسیده باشه
[ترجمه گوگل]او ممکن است توسط یک مشتری سابق یا فردی که از او نفرت دارد، کشته شود

19. He's out to lunch with a client.
[ترجمه ترگمان]او برای ناهار با یک مشتری بیرون رفته
[ترجمه گوگل]او با یک مشتری ناهار می برد

20. On behalf of my client, I would like to remind you of your obligations in this matter.
[ترجمه محمد] مایلم به نمایندگی از موکلم تعهدات شما در این مورد رو بهتون یادآوری کنم.
[ترجمه ترگمان]از طرف موکلم، دوست دارم وظایف شما را در این مورد به شما یادآوری کنم
[ترجمه گوگل]از طرف مشتری من، من مایلم به شما در مورد تعهدات شما در این زمینه یادآوری کنم

Doctors have patients but lawyers have clients.

دکترها مریض دارند ولی وکلا موکل.


Several large companies are the clients of this advertising agency.

چندین شرکت بزرگ مشتری این آژانس تبلیغاتی هستند.


Russia and her client states

روسیه و کشورهای وابسته به آن


دانشنامه عمومی

(در علوم کامپیوتر ) کارخواه


پیشنهاد کاربران

کار فرما

دولت های وابسته
State client

مددجو ( تربیت بدنی )

مددجو - درمان جو ( پزشکی )

کار سِپار

گیرنده ، خدمات گیر ، خدمات گیرنده

مراجعه کننده

مراجع، مددجو

کاربر

در متون تخصصی مشاوره و رواندرمانی این کلمه " مُراجع " ترجمه شده و به نظر اکثر متخصصین بهترین ترجمه برای این کلمه همین مُراجع هستش.


کاربر، مصرف کننده، کلاینت، گیرنده خدمات، رایانه گیرنده خدمات ( کامپیوتر )

کارفرما
مترادف employer

تحت الحمایه

در متون روانشناسی "مراجع" ترجمه می شود.

پایگاه
پایگاه ( رایانه )

[علوم رایانه]: رایانش خواه

مشتری
موکل

مشتری
درمعنای حقوقی: موکل - ارباب رجوع

بیشتر به معنی "موکل" استفاده می شه.
شخصی که وکیل مسئولیت دفاع از اون در دادگاه رو به عهده می گیره.

کسی که میخواد خونه بخره یا اجاره بکنه، مشتری

ذینفع - مراجعین ( مدیریت دولتی )

client ( روابط عمومی و تبلیغات بازرگانی )
واژه مصوب: کارسپار
تعریف: فرد یا سازمانی که کالا یا خدماتی را از تولیدکننده یا ارائه دهندۀ خدمات تقاضا می کند

برنامه کامپیوتری، نرم افزار


کلمات دیگر: