کلمه جو
صفحه اصلی

flow


معنی : مد، جریان، گردش، باطلاق، بده، روانی، روند، رودخانه، جاری بودن، روان شدن، سلیس بودن، شریدن، فروهشتن
معانی دیگر : میزان جریان، روانگی، گذران، عبور، تولید مداوم، ایجاد مداوم، برکشند (flood هم می گویند)، برکشند کردن، جریان داشتن، جاری کردن یا شدن، روان بودن یا شدن، روانگی داشتن، چلیدن، (مجازی)، شاریدن، (در مورد شکل و خط و غیره) دارای انحنا و حرکات موزون بودن، به خوبی پیش رفتن، به حد وفور وجود داشتن، (به صورت موج دار و دلپذیر) آویخته بودن، (معمولا با: over) لبریز شدن، (از لبه ی چیزی) برون ریختن، (هرچیزی که جریان دارد) رود، جوی، آبراه (و غیره)، (زمین شناسی - تحت فشار و بدون شکسته شدن تغییر شکل یافتن: مانند رگه های سنگی اعماق زمین) روندیدن، مد برابر جزر، سلاست

انگلیسی به فارسی

گردش، روند


جریان، روانی، مد (برابر جزر)، جاری بودن، روان شدن، سلیس بودن، بده، شریدن


جریان، گردش، روند، رودخانه، مد، روانی، بده، باطلاق، جاری بودن، روان شدن، سلیس بودن، شریدن، فروهشتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: flows, flowing, flowed
(1) تعریف: to move steadily and easily like a stream.
مترادف: glide, roll, run, stream
متضاد: stagnate
مشابه: cascade, course, move, ripple, slip, wash

- The river flows to the sea.
[ترجمه Draco Malfoy] رودخانه به دریا جریان دارد
[ترجمه Mahdi] ( آب ) رودخانه به سمت دریا جریان دارد
[ترجمه ترگمان] رودخانه به دریا می ریزد
[ترجمه گوگل] رودخانه به دریا می رود
- The water flowed down the drain.
[ترجمه ترگمان] آب از فاضلاب سرازیر شد
[ترجمه گوگل] آب از تخلیه خارج شد
- Sand flowed through her fingers.
[ترجمه ترگمان] ماسه از میان انگشتانش جاری شد
[ترجمه گوگل] شن از طریق انگشتانش جاری شد

(2) تعریف: to circulate.
مترادف: circulate, run
مشابه: issue, move, roll

- Blood flows through the veins and arteries.
[ترجمه ترگمان] خون از رگ ها و شریان ها جریان می یابد
[ترجمه گوگل] خون از طریق رگ ها و شریان ها جریان می یابد

(3) تعریف: to move smoothly, gracefully, or without interruption, as music, conversation, dance, or thought.
مترادف: float, glide, roll, run, stream
مشابه: drift, move

- The conversation flowed more smoothly once they had sat down to dinner.
[ترجمه ترگمان] وقتی برای شام نشستند، گفتگو به کندی پیش می رفت
[ترجمه گوگل] مکالمه همیشگی تر از زمانی بود که آنها به شام ​​می نشستند
- The beautiful music flowed over the audience.
[ترجمه ترگمان] موسیقی زیبا روی حضار پخش شد
[ترجمه گوگل] موسیقی زیبا روی مخاطب جریان داشت
- Images of her flowed through his mind, and he was unable to sleep.
[ترجمه ترگمان] تصاویری از او در ذهنش جاری شد و او قادر به خواب نبود
[ترجمه گوگل] تصاویر او از طریق ذهن او جریان داشت و قادر به خواب نبود

(4) تعریف: to proceed or pour forth from a source.
مترادف: issue, run, stream
متضاد: ebb
مشابه: course, effuse, emanate, exude, gush, pour, proceed, roll, spout, surge

- The grain then flows into the bin.
[ترجمه ترگمان] سپس دانه ها وارد سطل زباله می شوند
[ترجمه گوگل] دانه سپس به داخل ظرف می رود
- Criticism flowed from the director.
[ترجمه ترگمان] انتقادها از مدیر جاری بود
[ترجمه گوگل] انتقاد از کارگردان به وجود آمد
اسم ( noun )
مشتقات: flowing (adj.)
(1) تعریف: the continuous movement characteristic of liquids.
مترادف: current, flux, stream
مشابه: effluence, flush, ripple, surge, undulation, wash, wave

- The dam controls the river's flow.
[ترجمه ترگمان] سد جریان رودخانه را کنترل می کند
[ترجمه گوگل] سد جریان رودخانه را کنترل می کند

(2) تعریف: a stream or series of things, ideas, or events; steady progression.
مترادف: run, stream
مشابه: cascade, current, effusion, flood, march, procession, progression, roll, torrent

- The flow of traffic has been hindered by the construction project.
[ترجمه ترگمان] جریان ترافیک توسط پروژه ساخت وساز متوقف شده است
[ترجمه گوگل] جریان ترافیک توسط پروژه ساخت و ساز مانع شده است
- The flow of ideas from the West could not be stopped.
[ترجمه ترگمان] جریان ایده های غرب را نمی توان متوقف کرد
[ترجمه گوگل] جریان ایده ها از غرب نمی تواند متوقف شود
- The child got separated from his mother in the flow of shoppers entering the store.
[ترجمه ترگمان] کودک در جریان ورود خریداران به فروشگاه از مادرش جدا شد
[ترجمه گوگل] کودک در جریان خریدارانی که وارد فروشگاه می شوند از مادرش جدا شده است

(3) تعریف: the rate at which something flows.
مشابه: flux, outflow

- They're measuring the flow of traffic over this stretch of highway.
[ترجمه ترگمان] آن ها جریان ترافیک در این بخش از بزرگراه را اندازه گیری می کنند
[ترجمه گوگل] آنها جریان ترافیک را در این بزرگراه اندازه گیری می کنند

(4) تعریف: a smooth, steady outpouring or expansion, such as a tide or steady bleeding.
مترادف: effusion, issue, outflow, outpouring, tide
متضاد: ebb
مشابه: flood, pour, rush

- Apply strong pressure to stop the flow of blood from the wound.
[ترجمه ترگمان] برای جلوگیری از جریان خون از زخم فشار قوی اعمال کنید
[ترجمه گوگل] فشار قوی برای متوقف کردن جریان خون از زخم اعمال کنید

• act of flowing; movement of a liquid; something which flows; steady progression (of things, events, etc.); outpouring, outflow; rate of flowing; flood, overflowing; menstruation; (slang) act of performing rap music
move along smoothly, stream; hang limply; overflow; rise; (slang) rap, utter many words melodiously in a flow with little breaks, perform rap music
if a river flows somewhere, it moves in that direction. verb here but can also be used as an uncount noun with a supporting word or phrase. e.g. turkish engineers partially closed down the flow of the river euphrates to divert the water.
if a liquid, gas, or electrical current flows somewhere, it moves steadily and continuously. verb here but can also be used as an uncount noun with a supporting word or phrase. e.g. the blood flow is cut off.
you can also say that people or things flow somewhere when they move freely or steadily from one place to another. verb here but can also be used as an uncount noun with a supporting word or phrase. e.g. ...the flow of information and ideas.
if someone's hair or clothing flows about them, it hangs freely and loosely.
if a quality or situation flows from something, it results naturally from it; a literary use.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] گردش (جریان)
[عمران و معماری] جریان - جاری شدن - روان شدن - جاری کردن - جریان دادن - جریان یافتن
[کامپیوتر] جاری کردن ؛ جریان ؛ روند ؛ گردش
[برق و الکترونیک] شارش حرکت بارهای الکتریکی، گازها، مایعات، یا سایر مواد و کمیتها . - جاری شدن، جریان
[مهندسی گاز] جریان، جاری شدن
[زمین شناسی] جریان، گردش، روند جریانها حرکات دامنه ای هستند که ویژگی مکانیکی مواد دامنه سبب می شود که بعنوان یک جریان چسبناک با بدنه پلاستیکی یا یک جریان واقعی رفتار کنند.
[صنعت] حرکت، جریان - انجام وظایف به طور پیش رونده در طول جریان ارزش بگونه ای که یک محصول بدون توقف، بدون ضایعات و بدون پسروی از طراحی به بازار، از سفارش به تحویل و از مواد خام به دست خریدار برسد.
[نساجی] جاری شدن - جریان
[ریاضیات] شارش
[] روانه
[آب و خاک] جریان، شارش، جاری بودن

مترادف و متضاد

مد (اسم)
extent, accent, ebb, flow, length, extension, flux, flowage

جریان (اسم)
inset, ooze, flow, progress, fluor, action, current, stream, course, going, income, rede, afflux, circulation, circuit, gush, effluvium, efflux, outflow, tide

گردش (اسم)
flow, progress, operation, movement, travel, period, airing, circulation, turn, excursion, twirl, paseo, revolution, promenade, race, wrest, canter, roll, trip, circuit, circumvolution, itineracy, itinerancy, stroll, saunter, gyration, hike, jaunt, meander, nutation

باطلاق (اسم)
flow, hag, marsh, fen, bog, mire

بده (اسم)
flow, discharge

روانی (اسم)
flow, facility, fluency, versatility, freedom, volubility

روند (اسم)
flow, process, proceeding, procedure, method

رودخانه (اسم)
flow, river

جاری بودن (فعل)
flow

روان شدن (فعل)
flow, trill, gush

سلیس بودن (فعل)
flow

شریدن (فعل)
flow

فروهشتن (فعل)
hang, free, flow, unbrace, drape

issue, abundance


Synonyms: breeze, continuance, continuation, continuity, course, current, deluge, discharge, draft, draw, dribble, drift, ebb, effusion, electricity, emanation, flood, flux, gush, juice, leakage, movement, oozing, outflow, outpouring, plenty, plethora, progress, progression, river, run, sequence, series, spate, spout, spurt, stream, succession, tide, train, wind


Antonyms: trickle


issue, surge, run out


Synonyms: abound, arise, brim, cascade, circulate, continue, course, deluge, discharge, disembogue, dribble, ebb, emanate, emerge, emit, exudate, exude, flood, glide, gurgle, gush, inundate, jet, leak, move, ooze, overflow, pass, percolate, pour, proceed, progress, pullulate, regurgitate, result, ripple, roll, rush, slide, sluice, smooth along, spew, spill, splash, spring, spurt, sputter, squirt, stream, sweep, swell, swirl, teem, trickle, tumble, void, well forth


جملات نمونه

Conversation was flowing pleasantly.

مکالمه به‌طور دلپذیری پیش می‌رفت.


1. flow from something
ناشی شدن از چیزی،جریان یافتن از چیزی

2. flow in (or into) something
به طور مداوم به درون چیزی جریان داشتن

3. flow out of something
به صورت جریان مداوم درآمدن از چیزی

4. geostrophic flow
شارش زمینگرد

5. the flow of different ideas fecundates the atmosphere of the university
جریان عقاید گوناگون محیط دانشگاه را زادمند می کند.

6. the flow of fresh ideas
جریان عقاید تازه

7. cash flow
نقدینگی

8. the controlled flow of water from the reservoir into the pipes
جریان تنظیم شده ی آب از مخزن به لوله ها

9. the increasing flow of refugees into the country
ورود فزاینده ی پناهندگان به کشور

10. the marvelous flow of water from the stone that was touched by the prophet
ریزش معجره آسای آب از سنگی که پیامبر به آن دست زده بود.

11. ebb and flow
جزر و مد،فروکشند و برکشند

12. many benefits will flow from this medicine
فواید زیادی از این دارو ناشی خواهد شد.

13. the ebb and flow of the sea
پس کشند و برکشند دریا

14. to reverse the flow of a river
جریان رودخانه را معکوس کردن

15. to slacken the flow of water
جریان آب را کم کردن

16. to stem the flow of blood
جریان (یا ریزش) خون را بند آوردن

17. to stop the flow of oil in a pipe
جریان نفت در لوله را قطع کردن

18. in july the river flow is reduced to a trickle
در ماه ژوئیه جریان رودخانه به یک آب باریک نقصان می یابد.

19. the inward and outward flow of information
جریان درون سوی و برون سوی اطلاعات

20. the inward and outward flow of money
جریان درون سوی و برون سوی (داخلی و خارجی) پول

21. this valve regulates the flow of gasoline
این سوپاپ جریان بنزین را تنظیم می کند.

22. when wine begins to flow the party changes its nature
وقتی که شراب زیاد می شود مهمانی جنبه ی دیگری پیدا می کند

23. the dam will make the flow of zayandehrood uniform throughout the year
آن سد جریان آب زاینده رود را در تمام سال یکنواخت خواهد کرد.

24. we must first staunch the flow of blood from the wound
ابتدا باید ریزش خون از زخم را بند بیاوریم.

25. slow-moving vehicles intefere with the free flow of traffic
وسایط نقلیه ی کندرو،جریان آزادانه ی ترافیک را مختل می کنند.

26. we have to even out the flow of water from the reservoir
باید جریان آب از انبار را یکنواخت کنیم.

27. when swords clash, blood will also flow
هنگامی که شمشیرها چکاچاک کنند خون نیز ریخته می شود.

28. the other scoffed that from ebb and flow . . .
آن دگر تسخر زدی کز جزر و مد . . .

29. gravitation is the main reason for ebb and flow
نیروی جاذبه سبب اصلی جزر و مد است.

30. and the other jested that from the ebb and flow . . .
و آن دگر تسخر زدی کز جزر و مد . . .

A huge crowd began flowing toward the stadium.

جمعیت عظیمی به‌سوی ورزشگاه روان شد.


flowing lines in a painting

خطوط مداوم و دلپذیر در یک نقاشی


to stop the flow of oil in a pipe

جریان نفت در لوله را قطع کردن


the increasing flow of refugees into the country

ورود فزاینده‌ی پناهندگان به کشور


the flow of fresh ideas

جریان عقاید تازه


the ebb and flow of the sea

پس‌کشند و برکشند(جزر و مد) دریا


Water began flowing in the gutter.

آب در جوی روان شد.


Suddenly blood started flowing out of the wound.

ناگهان از زخم خون راه افتاد.


Electricity flows better in copper wires.

برق در سیم مسی بهتر جریان پیدا می‌کند.


Arvand Rood flows into the Persian Gulf.

اروندرود به خلیج فارس می‌ریزد.


A land flowing with milk and honey.

سرزمینی که در (جوی‌های) آن شیر و عسل جاری است.


When wine begins to flow the party changes its nature.

وقتی که شراب زیاد می‌شود، مهمانی جنبه‌ی دیگری پیدا می‌کند.


golden hair flowing down her back

موهای طلایی که تا پشتش آویخته بود


Boiling milk flowed over the pot.

شیر جوشان از دیگ سررفت.


Job applications flowed into the office.

تقاضای کار مدام به اداره وصل می‌شد.


Many benefits will flow from this medicine.

فواید زیادی از این دارو ناشی خواهد شد.


Educated people kept flowing out of the country.

اشخاص تحصیل‌کرده مرتب کشور را ترک می‌کردند.


اصطلاحات

flow in (or into) something

به‌طورمداوم به درون چیزی جریان داشتن


flow from something

ناشی شدن از چیزی، جریان یافتن از چیزی


flow out of something

به‌صورت جریان مداوم درآمدن از چیزی


پیشنهاد کاربران

ساده و اسان

منتهی شدن
Functional
requirements fl ow directly into the creation of functional model.

جریان/ گردش

به ( جایی ) ریختن

Religeons are like rivers. They flow to the same sea.
دین ها مانند رودهایی هستند که همه ( به یک دریا می ریزند. )



جریان

( روانشناسی ) حس سیالیت، تچان، حس جاری بودن، غرقگی

جریان آب یا چیز دیگر

( روانشناسی ) غرقگی

a supply of something that continues without stopping

بروز کردن - ناشی شدن - نشأت گرفتن - مطرح شدن - جلوه گر شدن - نمایان شدن - به منصۀ ظهور رسیدن

✅ جریان
✅ جاری بود مانند: آب ، رودخانه و. . . .
✅ هر چیزی که جاری و روان باشد

سلام، به معنی جریان هستش. مثال:

The flow of water was interrupted by a big stone=جریان آب توسط یک سنگ بزرگ قطع شده بود.

You can see the flow if water beyond this hill=شما می توانید جریان آب را از ان سوی این تپه ببینید.

موفق باشید!^^

غرقگی ( در متون روانشناسی )

شارش


جریان فکری

حضور

جاری

بالا آمدن . مد


Flow: جریان
برای یادسپاری بهترمی توان از تکنیک هایی چون کشف کلمات اشنا درون کلمه و سپس ارتباط سازی با معنی استفاده نمود طبق گفته ی کارشناسان یادگیری در این رابطه هرچه مسائل جذابتر، خنده دارتر و مسخره امیزتر و ترسناک تر باشد ماندگاری بهتر خواهد داشت البته بعد ازساخت داستان تصورنمودن ان هم می تواند میزان یادسپاری را به مراتب بیشتر کند.
کشف: کشف کلمه ی low درون کلمه ی Flow به معنی کم
ارتباط سازی بین کلمات: ارتباط سازی بین کم ( low ) و جریان
شرح: زندگی کارمندی برای بسیاری از ما یعنی یک آب باریکه که سر برج در حسابمان سرازیر می شود و هرچند کم باشد و مدام ناله کنیم، حداقل خیالمان راحت است که پیوسته جاری است و می شود روی جریان کم آن حساب کرد. ( جریان کم ) البته بهتر است برای F هم یک دلیل بتراشیم من برای F کلمه فشار را انتخاب می کنم با انکه فشار به انگلیسی press می شود اما بهرحال حرف F ، اول حرف فارسی فشار و می تواند نماینده این کلمه تعیین گردد. فشار جریان کم، کلماتی است که بدست می اید اگرهمان حرف P را اول کلمه قرار دهیم PLOW می شود که از شما می پرسم ایا پلو خوردن با جریان کم پول امکان پذیر است؟
نکته: سعی کردم پیاز داغش را بیشتر کنم تا برای همیشه جریان فلو در ذهن شما باقی بماند.


جارییدن = جاری شدن
م. ث = برف آب شده، روی کوه جاریید و پایین آمد.

جاریاندن = جاری کردن
م. ث = برای داشتن نوآوری، باید ذهن خودت رو در دنیای تخیلات بِجاریونی.

جریان پیدا کردن

the movement of something in one direction

Flow
( رود و غیره ) جریان
جاری شدن ، ریختن ، ( ترافیک ) روان بودن


کلمات دیگر: