کلمه جو
صفحه اصلی

include


معنی : شمردن، در برداشتن، شامل بودن، متضمن بودن، عبارت بودن از، قرار دادن، به حساب اوردن
معانی دیگر : حاوی بودن، درخود داشتن، درج شدن، به حساب آمدن، به شمار آمدن، احاطه کردن، پیراگیر بودن، دارا بودن، فراگیر بودن، مندرج کردن

انگلیسی به فارسی

در برداشتن، شامل بودن، متضمن بودن، قرار دادن، شمردن، به حساب آوردن


عبارتند از، قرار دادن، شامل بودن، در برداشتن، شمردن، به حساب اوردن، عبارت بودن از، متضمن بودن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: includes, including, included
مشتقات: includable (adj.)
(1) تعریف: to contain, as a whole contains its parts.
مترادف: comprehend, comprise, contain, embrace
مشابه: cover, enclose, encompass, hold

- The list includes all of our names.
[ترجمه نگار] همه ی اسم های ما در این لیست است
[ترجمه aylar] این فهرست شامل همه نام ها می باشد
[ترجمه Mrmehdihashemi] این لیست شامل تمام نام هایمان است
[ترجمه Fede] این لیست شامل تمامی اسامی مان است .
[ترجمه ترگمان] این فهرست شامل همه نام ها می باشد
[ترجمه گوگل] این لیست شامل همه نام های ما است
- Does the recipe include eggs?
[ترجمه Amirreza⚽️Dybala] آیا در این دستورالعمل تخم مرغ بکار رفته دست؟
[ترجمه فرهود] ایا دستورالعمل دارای تخم مرغ است؟
[ترجمه محمد کشاورز امامی] آیا این دستور العمل شامل تخم مرغ ها هم می شود؟
[ترجمه ترگمان] آیا دستورالعمل شامل تخم مرغ می شود؟
[ترجمه گوگل] آیا دستور غذا شامل تخم مرغ است؟
- The dinner menu includes appetizers and entrees, but not desserts.
[ترجمه ترگمان] منوی شام شامل appetizers و entrees، اما دسرهای دیگر است
[ترجمه گوگل] منوی شام شامل غذاها و نوشیدنی ها، اما نه دسر

(2) تعریف: to incorporate in a group or class.
مترادف: incorporate, subsume
متضاد: bar, except, exclude
مشابه: classify, cover, embrace, group, involve, list, place, put

- We have to include all our relatives on the guest list.
[ترجمه setare] همه ی اقوام باید در لیست مهمان ها باشند
[ترجمه ترگمان] ما باید همه بستگان خود را در لیست مهمان ها قرار دهیم
[ترجمه گوگل] ما باید تمام بستگانمان را در لیست مهمان قرار دهیم
- She invited a group of her friends for dinner, but I was not included.
[ترجمه ترگمان] او برای شام گروهی از دوستانش را دعوت کرد، اما من در این میان نبودم
[ترجمه گوگل] او یک گروه از دوستانش را برای شام دعوت کرد، اما من گنجانده نشده بودم

(3) تعریف: to take account of.
مترادف: count, cover, remember
متضاد: leave out, omit
مشابه: number

- Did you include me in the greeting?
[ترجمه ترگمان] تو هم با من سلام و احوال پرسی کردی؟
[ترجمه گوگل] آیا من در این تبریک به من اشاره کردید؟
- The price of lunch does not include soup. Soup is extra.
[ترجمه ترگمان] قیمت ناهار شامل سوپ نمی شود سوپ اضافی است
[ترجمه گوگل] قیمت ناهار شامل سوپ نمی شود سوپ اضافی است
- Did you include all of the factors in your analysis?
[ترجمه ترگمان] آیا شما تمام عوامل آنالیز خود را در بر گرفته بودید؟
[ترجمه گوگل] آیا تمام عوامل در تجزیه و تحلیل خود را شامل شدید؟

• comprise, contain, embrace
if one thing includes another, it has the other thing as one of its parts.
if you include one thing in another, you make it part of the second thing.
see also included, including.

دیکشنری تخصصی

[صنعت] شامل شدن، در برداشتن
[ریاضیات] شامل بودن، شامل شدن، در بر داشتن، شامل ... است

مترادف و متضاد

شمردن (فعل)
rate, account, tally, count, enumerate, number, figure, reckon, aim, include, repute

در برداشتن (فعل)
bear, comport, entail, comprise, contain, embody, encircle, include, presuppose, infold

شامل بودن (فعل)
embrace, entail, comprise, contain, encompass, include, subtend, consist

متضمن بودن (فعل)
entail, comprise, contain, embody, include, presuppose

عبارت بودن از (فعل)
include, consist

قرار دادن (فعل)
lodge, place, put, fix, pose, park, row, set, mount, pack, locate, include, posture, posit, superpose

به حساب اوردن (فعل)
include

contain, involve


Synonyms: accommodate, add, admit, allow for, append, bear, be composed of, be made up of, build, build in, carry, combine, comprehend, comprise, consist of, constitute, count, cover, cut in on, embody, embrace, encircle, enclose, encompass, entail, enter, have, hold, implicate, incorporate, inject, insert, interject, interpolate, introduce, make allowance for, make room for, number, number among, receive, subsume, take in, take into account, teem with, work in


Antonyms: eliminate, exclude, neglect, reject


جملات نمونه

1. include fuel costs too, if applicable
هزینه ی سوخت را هم در صورت موجه بودن ذکر کن.

2. his voluminous writings include ten novels
نوشته های متعدد او شامل ده رمان است.

3. his everyday activities also include swimming and walking
فعالیت های روزانه ی او شامل شنا و پیاده روی هم می شود.

4. the conterminous u. s. does not include alaska and hawaii
بخش یکپارچه ی ایالات متحده شامل آلاسکا و هاوایی نمی شود.

5. the perquisites of this job also include a house and a car
مزایای این شغل شامل اتومبیل و منزل نیز می شود.

6. My hobbies include reading and painting.
[ترجمه 밤 🌰] سرگرمی من شامل خواندن و نقاشی هست
[ترجمه iahmadrezam] سرگرمی های من شامل مطالعه کردن و نقاشی کردن میشه.
[ترجمه افرا] سرگرمی های من شامل خواندن و نقاشی کردن می باشند.
[ترجمه ترگمان]سرگرمی های من شامل خواندن و نقاشی هستند
[ترجمه گوگل]سرگرمی من شامل خواندن و نقاشی است

7. The building plans include much needed new office accommodation.
[ترجمه ترگمان]برنامه های ساختمانی شامل ساختمان های اداری جدید بسیار مورد نیاز است
[ترجمه گوگل]طرح های ساختمانی شامل مسکن اداری مورد نیاز جدید است

8. The Gulf states include Iran, Iraq, Saudi Arabia, Kuwait, Bahrain, Oman, Qatar, and the United Arab Emirates.
[ترجمه بهنام] کشورهای خلیج فارس ( فارس ، فارس ، فارس . . . . ) عبارتند از ایران، عراق، عربستان سعودی، کویت، بحرین، عمان، قطر و امارات متحده عربی
[ترجمه رضا] کشور های خلیج همیشه فارس شامل ایران عراق عربستان سعودی کویت بحرین عمان قطر دو امارات متحده عربی می باشد
[ترجمه ترگمان]کشورهای خلیج فارس شامل ایران، عراق، عربستان سعودی، کویت، بحرین، عمان، قطر و امارات متحده عربی می باشند
[ترجمه گوگل]کشورهای خلیج عبارتند از ایران، عراق، عربستان سعودی، کویت، بحرین، عمان، قطر و امارات متحده عربی

9. The decision to include Morris in the team was completely vindicated when he scored three goals.
[ترجمه ترگمان]تصمیم برای گنجاندن موریس در این تیم، هنگامی که سه گل به ثمر رساند، کاملا مشخص شد
[ترجمه گوگل]تصمیم گرفت که موریس را در تیم به طور کامل اثبات کند وقتی که سه گل به ثمر رساند

10. The series will include both fiction and non-fiction.
[ترجمه ترگمان]این مجموعه شامل هر دو داستان تخیلی و غیر تخیلی خواهد بود
[ترجمه گوگل]این مجموعه شامل داستان و غیر داستانی است

11. But the rock-star whose stage antics used to include smashing guitars is older and wiser now.
[ترجمه ترگمان]اما این ستاره سنگی که stage که برای کوبیدن گیتار به کار می رود حالا قدیمی تر و عاقل تر است
[ترجمه گوگل]اما راک ستاره ای که آثاری از صحنه آن گیتارهای فوق العاده گنجانده شده است، اکنون قدیمی تر و پیچیده تر است

12. Stories about pirates often include a search for buried treasure.
[ترجمه ترگمان]داستان هایی درباره دزدان دریایی اغلب شامل جستجوی گنج مدفون می شود
[ترجمه گوگل]داستان هایی در مورد دزدان دریایی اغلب شامل جستجو برای گنجینه ی خالی می شود

13. Perquisites include the use of the company car.
[ترجمه ترگمان]perquisites شامل استفاده از خودروی شرکت است
[ترجمه گوگل]مجوزها شامل استفاده از ماشین شرکت می باشد

14. The country's most valuable commodities include tin and diamonds.
[ترجمه ترگمان]ارزشمندترین کالاهای این کشور شامل قلع و الماس می باشند
[ترجمه گوگل]کالاهای با ارزش ترین کشور عبارتند از قلع و الماس

15. They are trying to widen the discussion to include environmental issues.
[ترجمه ترگمان]آن ها می کوشند تا این بحث را گسترش دهند تا مسائل مربوط به محیط زیست را در بر بگیرند
[ترجمه گوگل]آنها در حال تلاش برای گسترش بحث در مورد مسائل زیست محیطی هستند

16. Aquatic sports include swimming and rowing.
[ترجمه ترگمان]ورزش های آبی شامل شنا و پارو زدن هستند
[ترجمه گوگل]ورزش های آبی شامل شنا و قایقرانی

The cost includes taxes.

هزینه شامل مالیات هم می‌شود.


is dinner included too?

آیا شام هم منظور شده است؟


This library includes many rare books.

این کتابخانه دارای کتاب‌های نادر زیاد می‌باشد.


to be inculded as an election candidate

جزو نامزدهای انتخابات به شمار آمدن


The walnut shell includes the kernel.

پوست گردو هسته‌ی آن‌را در بر دارد.


that divine spark included in every human being

آن جرقه‌ی الهی موجود در هر انسان


پیشنهاد کاربران

شامل بودن

شامله

شرکت دادن

گنجاندن - شامل شدن

متضمن بودن

در نظر داشتن

شامل

حاوی بودن

وارد کردن ( در نرم افزار )

( در لیست و غیره ) درج کردن، وارد کردن، قرار دادن

منظور کردن، درج کردن، لحاظ کردن

به حساب آوردن
Have as a part

شامل داشتن

دارا بودن

در نظر گرفتن


گنجاندن ، گنجانیدن ، گنجانده ساختن ، به شمار آوردن ، در بر گرفتن

Have as a part

شامل شدن
Example :The tour includes lunch , dinner , etc

شامل بودن، در نظر گرفتن


قرار گرفتن


شامل شدن
شامل بودن
شامل داشتن
به حساب اوردن
دارا بودن در نظر گرفتن
حاوی شدن

شامل داشتن
شامل بودن حاوی بودن

شامل ، به حساب اوردن

جای دادن، جای گرفتن، در برگرفتن، مشتمل بودن، داشتن، محسوب کردن

به خدمت گرفتن

شامل
have as a part
کانون زبان ایران ____ ترم Reach 1

جمله : This home includes bathroom , kitchen, bedroom and so on

دارای ، ، حاوی بودن، ، شامل شدن، ، داشتن، ، شمردن، ، وجود داشتن،

گنجاندن، در نظر گرفتن

شامل شدن
گنجاندن

به این ترتیب بود

شاملند از، عبارتند از

شامل بودن
قرار گرفتن


شامل شدن

شامل - شامل بودن

در برداشتن


شامل
عبارت از
جزو . . . . .

شامل
عبارتند از
جزو . . ، . ، . .

. . . . . از جمله اینهاست:
. . . . . از جمله این موارد است:

include ( verb ) = encompass ( verb )
به معناهای: در بر گرفتن، احاطه کردن، شامل شدن

در بر گرفتن

عبارت بودن از ( عبارتند از: )
بخصوص زمانی که قبل از include از کاربرد یا مزایا و کلمات این چنینی استفاده شود
مانند: Other useful applications of 1DPC include
دیگر کاربردهای مفید 1DPC عبارتند از: 1 و 2 و 3 و. . . .

شامل - عبارتند از - جزو - شاملند از - عبارتند

حساب کردن

فَروستن.

در دل خود داشتن

اضافه کردن


کلمات دیگر: