فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: leaves, leaving, left
• (1) تعریف: to depart or go away from.
• مترادف: depart, exit, quit
• متضاد: approach, enter, resume
• مشابه: abandon, evacuate, vacate
- She's leaving London today and returning to New York.
[ترجمه اکبر ابراهیمی] او امروز لندن را ترک می کند و به نیویورک باز می گردد.
[ترجمه PARHAM] آن خانم امروز لندن را ترک و به نیویورک برمیگردد
[ترجمه ترگمان] امروز لندن را ترک می کند و به نیویورک بر می گردد
[ترجمه گوگل] او امروز لندن را ترک می کند و به نیویورک می رود
- He begged his wife not to leave him.
[ترجمه اکبر ابراهیمی] او به همسرش التماس کرد تا او را ترک نکند.
[ترجمه فاطمه صادقی] اوازهمسرش خواهش کرد که اوراترک نکند
[ترجمه بختیاری] آن مرد به همسرش التماس کرد تا او را ترک نکند.
[ترجمه ترگمان] از همسرش خواهش کرد که او را ترک نکند
[ترجمه گوگل] او همسرش را ترک کرد تا او را ترک کند
• (2) تعریف: to depart from or refrain from interfering with in order to allow some action to occur.
- She left the broth to simmer on the stove.
[ترجمه فیض] او گذاشت که آبگوشت آهسته روی اجاق گاز غل بزند.
[ترجمه ترگمان] آبگوشت را کنار بخاری گذاشت
[ترجمه گوگل] او باقیمانده را به سمت آشپزخانه بمالید
- The police officers left him to think about his decision.
[ترجمه اکبر ابراهیمی] افسرهای پلیس او را تنها گذاشتند تا به تصمیم خودش بیاندیشد.
[ترجمه ترگمان] افسران پلیس او را رها کردند تا درباره تصمیمش فکر کند
[ترجمه گوگل] افسران پلیس او را ترک کردند تا تصمیم خود را درک کنند
• (3) تعریف: to let remain in a particular place, either on purpose or by accident.
• مترادف: keep
• مشابه: retain
- Leave the chair in the corner; it looks good there.
[ترجمه اکبر ابراهیمی] صندلی را در گوشه قرار بده، در آنجا آن ( صندلی ) بهتر به نظر می رسد
[ترجمه محمد م] اجازه بده صندلی همون گوشه باقی بمونه. اونجا اون خوب به نظر میرسه.
[ترجمه ترگمان] صندلی را در گوشه ای بگذارید، آنجا خوب به نظر می رسد
[ترجمه گوگل] صندلی را در گوشه قرار دهید؛ خوب به نظر میاد
- Leave the dishes in the sink; we'll wash them in the morning.
[ترجمه اکبر ابراهیمی] ضرفها در سینک ظرفشویی رها کن؛ ما آنها را صبح خواهیم شست.
[ترجمه ترگمان] ظرف ها را در سینک بگذار؛ صبح آن ها را خواهیم شست
[ترجمه گوگل] غذاهای را در سینک بگذارید؛ ما آنها را صبح می شستیم
- Her mother told her to put on her hat, but the child left it at home.
[ترجمه اکبر ابراهیمی] مادرش به او گفت تا کلاه خود را بپوشد، اما کودک آن را در خانه جا گذاشت.
[ترجمه ترگمان] مادرش به او گفت که کلاهش را بر سر بگذارد، اما بچه آن را در خانه گذاشت
[ترجمه گوگل] مادرش به او گفت که کلاه خود را بپوشاند، اما کودک آن را در خانه ترک کرد
- Oh, no! I left my keys in the car!
[ترجمه ترگمان] ! اوه، نه! کلیدهام رو تو ماشین جا گذاشتم
[ترجمه گوگل] وای نه! کلیدهای من را در ماشین گذاشتم
• (4) تعریف: to allow to stay in a particular condition.
• مشابه: let
- Leave the door open when you go out.
[ترجمه محمد م] وقتی بیرون میری در رو باز نگه دار ( و نبند )
[ترجمه ترگمان] وقتی میری بیرون در رو باز بذار
[ترجمه گوگل] وقتی بیرون بروید، درب را باز کنید
- She was worried that she'd left the stove on at home.
[ترجمه ترگمان] نگران بود که بخاری را در خانه جا گذاشته باشد
[ترجمه گوگل] او نگران بود که او اجاق گاز را در خانه ترک کند
- Leave me alone.
[ترجمه ترگمان] تنه ام بذار
[ترجمه گوگل] بزار تو حال خودم باشم
• (5) تعریف: to depart or turn away from (someone or something) while allowing some action to continue.
- Please don't leave the water running.
[ترجمه فیض] لطفا آب را باز نگذارید.
[ترجمه ترگمان] لطفا آب را رها نکنید
[ترجمه گوگل] لطفا آب را ترک نکنید
- The criminals left the old man bleeding on the floor.
[ترجمه فیض] جنایتکاران پیرمرد را در حال خونریزی روی کف اتاق رها کردند.
[ترجمه ترگمان] جنایتکاران پیرمرد را از روی زمین به حال خود رها کردند
[ترجمه گوگل] جنایتکاران پیر مرد خونریزی را بر روی زمین گذاشتند
• (6) تعریف: to deposit (something) in a particular place and allow it to remain there.
- The delivery person left the package by the front door.
[ترجمه ترگمان] اون شخص بسته بسته رو دم در گذاشته
[ترجمه گوگل] فرد تحویل بسته را در درب جلو گذاشت
- I left the letter on your desk for you.
[ترجمه Mehrsa] من نامه ای برای شما را روی میزتان گذاشتم
[ترجمه ترگمان] من نامه رو روی میزت گذاشتم
[ترجمه گوگل] نامه ای را روی میزم برای شما گذاشتم
- They never invested in the stock market; they simply left their money in the bank.
[ترجمه ترگمان] آن ها هرگز در بازار سهام سرمایه گذاری نکردند، بلکه پول خود را در بانک گذاشتند
[ترجمه گوگل] آنها هرگز در بازار سهام سرمایه گذاری نمی کنند؛ آنها پول خود را در بانک گذاشتند
• (7) تعریف: to let stay for action or decision.
• مترادف: put aside
• مشابه: hold, keep
- Let's leave the discussion of that issue until tomorrow.
[ترجمه ترگمان] اجازه دهید بحث آن مساله را تا فردا بگذاریم
[ترجمه گوگل] بیایید بحث این موضوع را تا فردا ترک کنیم
• (8) تعریف: to give into the care or possession of as a result of one's death.
• مترادف: bequeath, will
• مشابه: allot, devise, endow, hand down
- He left his money to his sons.
[ترجمه ترگمان] پول خود را نزد پسرش گذاشت
[ترجمه گوگل] او پول خود را به پسرانش داد
- My grandmother left me ten thousand dollars.
[ترجمه ترگمان] مادربزرگم ده هزار دلار برایم باقی گذاشت
[ترجمه گوگل] مادر بزرگ من ده هزار دلار را ترک کرد
• (9) تعریف: to allow to remain for the use or benefit of another.
- We left you a slice of pizza.
[ترجمه مطهره] یه تیکه پیتزا واست گذاشتم
[ترجمه ترگمان] یه تیکه پیتزا واست جا گذاشتیم
[ترجمه گوگل] ما یک تکه پیتزا را ترک کردیم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: leave off
• : تعریف: to go away; head out.
• مترادف: depart, go
• متضاد: approach, come, enter, return, stay
• مشابه: exit, remove, retire, shove off, split, strike, vacate
- What time are you leaving tomorrow?
[ترجمه ترگمان] فردا چه ساعتی میری؟
[ترجمه گوگل] فردا چه وقت می روید؟
- He's leaving for California next week.
[ترجمه ترگمان] او هفته آینده به کالیفرنیا می رود
[ترجمه گوگل] او هفته آینده برای کالیفرنیا می رود
- We got to the gate just as the plane was leaving.
[ترجمه ترگمان] درست موقعی که هواپیما داشت می رفت، ما به دروازه رسیدیم
[ترجمه گوگل] همانطور که هواپیما می رفت، به دروازه می رسیدیم
- She left to pick up her daughter at school.
[ترجمه ترگمان] اون رفت تا دخترش رو تو مدرسه انتخاب کنه
[ترجمه گوگل] او رفت تا دخترش را در مدرسه ببرد
- He was worried when he went into the lawyer's office, but he left happy.
[ترجمه ترگمان] وقتی وارد دفتر وکیل شد، او نگران بود، اما خوشحال بود
[ترجمه گوگل] او وقتی که به دفتر وکیل رفت، نگران بود، اما خوشحال شد
اسم ( noun )
• (1) تعریف: permission.
• مترادف: license, permission
• مشابه: allowance, approval, authorization, consent, indulgence, liberty, sanction
- They gave her leave to investigate.
[ترجمه ترگمان] او را رها کردند تا تحقیق کند
[ترجمه گوگل] آنها اجازه دادند که به تحقیق برسند
• (2) تعریف: a permitted period of vacation or absence, as from work or the military.
• مشابه: absence, cong�, furlough, holiday, respite, sabbatical, sabbatical leave, vacation
- The soldier was given two weeks' leave.
[ترجمه ترگمان] سرباز دو هفته مرخصی گرفت
[ترجمه گوگل] سرباز دوازده ساله را ترک کرد
- I am on leave until next week.
[ترجمه ترگمان] من تا هفته دیگر به مرخصی می روم
[ترجمه گوگل] من تا هفته آینده در حال ترک هستم
• (3) تعریف: the act of leaving; farewell; departure (often prec. by take).
• مترادف: departure, farewell, parting
• مشابه: adieu, cong�, egress, exit, going, leave-taking, withdrawal
- He took leave of us abruptly.
[ترجمه ترگمان] ناگهان از ما جدا شد
[ترجمه گوگل] او ناگهان از ما جدا شد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: leaves, leaving, leaved
• : تعریف: to grow leaves, as a tree.
- The trees leaved quite early this spring.
[ترجمه ترگمان] بهار امسال خیلی زود به نظر می رسد
[ترجمه گوگل] این درختان به زودی در اوایل این فصل برگزار شد