کلمه جو
صفحه اصلی

leave


معنی : رخصت، اجازه، مرخصی، اذن، متارکه کردن، برگ دادن، رهسپار شدن، باقی گذاردن، شدن، عازم شدن، رفتن، عزیمت کردن، ول کردن، دست کشیدن از، گذاشتن، رها کردن، ترک کردن
معانی دیگر : (باقی) گذاشتن، جا گذاشتن، باقی ماندن، هشتن، قرار دادن، (از خود) به جا گذاشتن، واگذار کردن، واگذاشتن، به ارث گذاشتن، (با: to یا up) به عهده ی کسی گذاشتن، (حساب - تفریق) ماندن، نپذیرفتن، قبول نکردن، رد کردن، راهی شدن، ... کردن، (محلی) اجازه دادن، دستوری، مدت مرخصی، برگ آوردن، برگدار شدن، عازم شدن
leave (ofabsence)
مرخصی

انگلیسی به فارسی

اجازه، اذن، مرخصی، رخصت، باقی گذاردن، رها کردن، ول کردن، گذاشتن، دست کشیدن از، رهسپار شدن، عازم شدن، ترک کردن، برگ دادن


ترک کردن، مرخصی، اجازه، اذن، رخصت، گذاشتن، رها کردن، رفتن، رهسپار شدن، عزیمت کردن، باقی گذاردن، ول کردن، دست کشیدن از، عازم شدن، برگ دادن، متارکه کردن، شدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: leaves, leaving, left
(1) تعریف: to depart or go away from.
مترادف: depart, exit, quit
متضاد: approach, enter, resume
مشابه: abandon, evacuate, vacate

- She's leaving London today and returning to New York.
[ترجمه اکبر ابراهیمی] او امروز لندن را ترک می کند و به نیویورک باز می گردد.
[ترجمه PARHAM] آن خانم امروز لندن را ترک و به نیویورک برمیگردد
[ترجمه ترگمان] امروز لندن را ترک می کند و به نیویورک بر می گردد
[ترجمه گوگل] او امروز لندن را ترک می کند و به نیویورک می رود
- He begged his wife not to leave him.
[ترجمه اکبر ابراهیمی] او به همسرش التماس کرد تا او را ترک نکند.
[ترجمه فاطمه صادقی] اوازهمسرش خواهش کرد که اوراترک نکند
[ترجمه بختیاری] آن مرد به همسرش التماس کرد تا او را ترک نکند.
[ترجمه ترگمان] از همسرش خواهش کرد که او را ترک نکند
[ترجمه گوگل] او همسرش را ترک کرد تا او را ترک کند

(2) تعریف: to depart from or refrain from interfering with in order to allow some action to occur.

- She left the broth to simmer on the stove.
[ترجمه فیض] او گذاشت که آبگوشت آهسته روی اجاق گاز غل بزند.
[ترجمه ترگمان] آبگوشت را کنار بخاری گذاشت
[ترجمه گوگل] او باقیمانده را به سمت آشپزخانه بمالید
- The police officers left him to think about his decision.
[ترجمه اکبر ابراهیمی] افسرهای پلیس او را تنها گذاشتند تا به تصمیم خودش بیاندیشد.
[ترجمه ترگمان] افسران پلیس او را رها کردند تا درباره تصمیمش فکر کند
[ترجمه گوگل] افسران پلیس او را ترک کردند تا تصمیم خود را درک کنند

(3) تعریف: to let remain in a particular place, either on purpose or by accident.
مترادف: keep
مشابه: retain

- Leave the chair in the corner; it looks good there.
[ترجمه اکبر ابراهیمی] صندلی را در گوشه قرار بده، در آنجا آن ( صندلی ) بهتر به نظر می رسد
[ترجمه محمد م] اجازه بده صندلی همون گوشه باقی بمونه. اونجا اون خوب به نظر میرسه.
[ترجمه ترگمان] صندلی را در گوشه ای بگذارید، آنجا خوب به نظر می رسد
[ترجمه گوگل] صندلی را در گوشه قرار دهید؛ خوب به نظر میاد
- Leave the dishes in the sink; we'll wash them in the morning.
[ترجمه اکبر ابراهیمی] ضرفها در سینک ظرفشویی رها کن؛ ما آنها را صبح خواهیم شست.
[ترجمه ترگمان] ظرف ها را در سینک بگذار؛ صبح آن ها را خواهیم شست
[ترجمه گوگل] غذاهای را در سینک بگذارید؛ ما آنها را صبح می شستیم
- Her mother told her to put on her hat, but the child left it at home.
[ترجمه اکبر ابراهیمی] مادرش به او گفت تا کلاه خود را بپوشد، اما کودک آن را در خانه جا گذاشت.
[ترجمه ترگمان] مادرش به او گفت که کلاهش را بر سر بگذارد، اما بچه آن را در خانه گذاشت
[ترجمه گوگل] مادرش به او گفت که کلاه خود را بپوشاند، اما کودک آن را در خانه ترک کرد
- Oh, no! I left my keys in the car!
[ترجمه ترگمان] ! اوه، نه! کلیدهام رو تو ماشین جا گذاشتم
[ترجمه گوگل] وای نه! کلیدهای من را در ماشین گذاشتم

(4) تعریف: to allow to stay in a particular condition.
مشابه: let

- Leave the door open when you go out.
[ترجمه محمد م] وقتی بیرون میری در رو باز نگه دار ( و نبند )
[ترجمه ترگمان] وقتی میری بیرون در رو باز بذار
[ترجمه گوگل] وقتی بیرون بروید، درب را باز کنید
- She was worried that she'd left the stove on at home.
[ترجمه ترگمان] نگران بود که بخاری را در خانه جا گذاشته باشد
[ترجمه گوگل] او نگران بود که او اجاق گاز را در خانه ترک کند
- Leave me alone.
[ترجمه ترگمان] تنه ام بذار
[ترجمه گوگل] بزار تو حال خودم باشم

(5) تعریف: to depart or turn away from (someone or something) while allowing some action to continue.

- Please don't leave the water running.
[ترجمه فیض] لطفا آب را باز نگذارید.
[ترجمه ترگمان] لطفا آب را رها نکنید
[ترجمه گوگل] لطفا آب را ترک نکنید
- The criminals left the old man bleeding on the floor.
[ترجمه فیض] جنایتکاران پیرمرد را در حال خونریزی روی کف اتاق رها کردند.
[ترجمه ترگمان] جنایتکاران پیرمرد را از روی زمین به حال خود رها کردند
[ترجمه گوگل] جنایتکاران پیر مرد خونریزی را بر روی زمین گذاشتند

(6) تعریف: to deposit (something) in a particular place and allow it to remain there.

- The delivery person left the package by the front door.
[ترجمه ترگمان] اون شخص بسته بسته رو دم در گذاشته
[ترجمه گوگل] فرد تحویل بسته را در درب جلو گذاشت
- I left the letter on your desk for you.
[ترجمه Mehrsa] من نامه ای برای شما را روی میزتان گذاشتم
[ترجمه ترگمان] من نامه رو روی میزت گذاشتم
[ترجمه گوگل] نامه ای را روی میزم برای شما گذاشتم
- They never invested in the stock market; they simply left their money in the bank.
[ترجمه ترگمان] آن ها هرگز در بازار سهام سرمایه گذاری نکردند، بلکه پول خود را در بانک گذاشتند
[ترجمه گوگل] آنها هرگز در بازار سهام سرمایه گذاری نمی کنند؛ آنها پول خود را در بانک گذاشتند

(7) تعریف: to let stay for action or decision.
مترادف: put aside
مشابه: hold, keep

- Let's leave the discussion of that issue until tomorrow.
[ترجمه ترگمان] اجازه دهید بحث آن مساله را تا فردا بگذاریم
[ترجمه گوگل] بیایید بحث این موضوع را تا فردا ترک کنیم

(8) تعریف: to give into the care or possession of as a result of one's death.
مترادف: bequeath, will
مشابه: allot, devise, endow, hand down

- He left his money to his sons.
[ترجمه ترگمان] پول خود را نزد پسرش گذاشت
[ترجمه گوگل] او پول خود را به پسرانش داد
- My grandmother left me ten thousand dollars.
[ترجمه ترگمان] مادربزرگم ده هزار دلار برایم باقی گذاشت
[ترجمه گوگل] مادر بزرگ من ده هزار دلار را ترک کرد

(9) تعریف: to allow to remain for the use or benefit of another.

- We left you a slice of pizza.
[ترجمه مطهره] یه تیکه پیتزا واست گذاشتم
[ترجمه ترگمان] یه تیکه پیتزا واست جا گذاشتیم
[ترجمه گوگل] ما یک تکه پیتزا را ترک کردیم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: leave off
• : تعریف: to go away; head out.
مترادف: depart, go
متضاد: approach, come, enter, return, stay
مشابه: exit, remove, retire, shove off, split, strike, vacate

- What time are you leaving tomorrow?
[ترجمه ترگمان] فردا چه ساعتی میری؟
[ترجمه گوگل] فردا چه وقت می روید؟
- He's leaving for California next week.
[ترجمه ترگمان] او هفته آینده به کالیفرنیا می رود
[ترجمه گوگل] او هفته آینده برای کالیفرنیا می رود
- We got to the gate just as the plane was leaving.
[ترجمه ترگمان] درست موقعی که هواپیما داشت می رفت، ما به دروازه رسیدیم
[ترجمه گوگل] همانطور که هواپیما می رفت، به دروازه می رسیدیم
- She left to pick up her daughter at school.
[ترجمه ترگمان] اون رفت تا دخترش رو تو مدرسه انتخاب کنه
[ترجمه گوگل] او رفت تا دخترش را در مدرسه ببرد
- He was worried when he went into the lawyer's office, but he left happy.
[ترجمه ترگمان] وقتی وارد دفتر وکیل شد، او نگران بود، اما خوشحال بود
[ترجمه گوگل] او وقتی که به دفتر وکیل رفت، نگران بود، اما خوشحال شد
اسم ( noun )
(1) تعریف: permission.
مترادف: license, permission
مشابه: allowance, approval, authorization, consent, indulgence, liberty, sanction

- They gave her leave to investigate.
[ترجمه ترگمان] او را رها کردند تا تحقیق کند
[ترجمه گوگل] آنها اجازه دادند که به تحقیق برسند

(2) تعریف: a permitted period of vacation or absence, as from work or the military.
مشابه: absence, cong�, furlough, holiday, respite, sabbatical, sabbatical leave, vacation

- The soldier was given two weeks' leave.
[ترجمه ترگمان] سرباز دو هفته مرخصی گرفت
[ترجمه گوگل] سرباز دوازده ساله را ترک کرد
- I am on leave until next week.
[ترجمه ترگمان] من تا هفته دیگر به مرخصی می روم
[ترجمه گوگل] من تا هفته آینده در حال ترک هستم

(3) تعریف: the act of leaving; farewell; departure (often prec. by take).
مترادف: departure, farewell, parting
مشابه: adieu, cong�, egress, exit, going, leave-taking, withdrawal

- He took leave of us abruptly.
[ترجمه ترگمان] ناگهان از ما جدا شد
[ترجمه گوگل] او ناگهان از ما جدا شد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: leaves, leaving, leaved
• : تعریف: to grow leaves, as a tree.

- The trees leaved quite early this spring.
[ترجمه ترگمان] بهار امسال خیلی زود به نظر می رسد
[ترجمه گوگل] این درختان به زودی در اوایل این فصل برگزار شد

• vacation, time off, furlough; authorization to do something; permission to be absent (from work, etc.); parting, departure, farewell
go away from; depart, exit; quit; leave behind; omit; let alone; allow to remain; cease, stop; neglect
sprout leaves, grow leaves
when you leave a place, you go away from it.
if you leave a person or thing somewhere, they stay there when you go away.
if you leave a place or institution, you go away permanently from it.
if you leave an amount of something, you do not use it, and so it remains available to be used later.
to leave someone or something in a particular state or position means to cause them to remain or be in that state or position.
if you leave someone or something to do something, you go away and let them continue to do what they were doing without interfering.
if someone leaves the person they are having a relationship with, they finish the relationship and stop living with them.
if something leaves a mark, effect, or impression, it causes that mark, effect, or impression to remain as a result.
if you leave something to someone, you give them the responsibility for dealing with it.
if you leave something until a particular time, you delay dealing with it.
if you leave a particular subject, you stop talking about it and start discussing something else.
if you leave property or money to someone, you arrange for it to be given to them after you have died.
leave is a period of time when you are on holiday from your job or absent for another reason.
leaves is also the plural form of leaf.
if you leave someone or something behind, you go away permanently from them.
if you leave an object or a situation behind, it remains after you have left a place.
if you leave someone or something off a list, you do not include them in that list.
if you continue doing something from where you left off, you start doing it again at the point where you had previously stopped doing it.
if you leave a person or thing out, you do not include them in something.

Simple Past: left, Past Participle: left


دیکشنری تخصصی

[حقوق] اجازه، رخصت، مرخصی
[ریاضیات] ترک کردن، رها کردن، ترک، مرخصی، خارج شدن، بیان کردن، برگ، باقی گذاردن، واگذار کردن

مترادف و متضاد

رخصت (اسم)
leave, approval, permission, fiat, clearance

اجازه (اسم)
leave, authority, authorization, liberty, okay, permit, permission, fiat, clearance, license, licensure, okey

مرخصی (اسم)
leave, permission, dismissal, vacation, vacations

اذن (اسم)
leave, permission

متارکه کردن (فعل)
leave

برگ دادن (فعل)
leave, leaf, foliate

رهسپار شدن (فعل)
leave, go, travel, proceed

باقی گذاردن (فعل)
leave, impress

شدن (فعل)
leave, be, go, grow, happen, become

عازم شدن (فعل)
leave, pull out, repair, depart, be off, set off, set forth, shove off, set forward, start out

رفتن (فعل)
leave, out, come, go, gang, betake, sweep

عزیمت کردن (فعل)
leave, start, depart, resolve

ول کردن (فعل)
leave, quit, relinquish, give up, desert, let, discard, forsake, unhand, unbridle, unloose

دست کشیدن از (فعل)
leave, quit, discard, go out, give over, surcease, disaccustom, knock off, leave off

گذاشتن (فعل)
leave, cut, stead, lodge, place, attach, have, put, let, deposit, infiltrate

رها کردن (فعل)
abandon, drop, unleash, release, liberate, leave, surrender, dispossess, unfold, let, loose, forgo, forsake, unfix, disencumber, shoot, disembarrass, disentangle, extricate, hang off, trigger, unbend, unhand, uncouple, unbolt, uncork, unfasten, unhook, unloose

ترک کردن (فعل)
leave, expatriate, defect, abnegate, relinquish, give up, pull out, disuse, desert, evacuate, give over, throw over

permission


Synonyms: allowance, assent, authorization, concession, consent, dispensation, freedom, go-ahead, green light, liberty, okay, permit, sanction, sufferance, tolerance


Antonyms: limitation, prohibition, restriction


holiday, time off


Synonyms: adieu, departure, farewell, furlough, goodbye, leave of absence, leave-taking, liberty, parting, retirement, sabbatical, vacation, withdrawal


Antonyms: workday


depart, abandon physically


Synonyms: abscond, beat it, break away, clear out, come away, cut out, decamp, defect, desert, disappear, ditch, elope, embark, emigrate, escape, exit, flee, flit, fly, forsake, give the slip, go, go away, go forth, head out, issue, migrate, move, move out, part, pull out, push off, quit, relinquish, remove oneself, retire, ride off, run along, sally, say goodbye, scram, set out, slip out, split, start, step down, take a hike, take leave, take off, vacate, vamoose, vanish, walk out, withdraw


Antonyms: come, go


abandon, renounce


Synonyms: back out, cease, cede, desert, desist, drop, drop out, evacuate, forbear, forsake, give notice, give up, hand over, knock off, maroon, quit, refrain, relinquish, resign, stop, surrender, terminate, waive, yield


Antonyms: continue, hold, keep


forget, neglect


Synonyms: allow, drop, have, lay down, leave behind, let, let be, let continue, let go, let stay, mislay, omit, permit, suffer


Antonyms: care, maintain


give, especially after death


Synonyms: allot, apportion, assign, bequeath, bequest, cede, commit, confide, consign, demise, devise, entrust, give over, hand down, leave behind, legate, refer, transmit, will


Antonyms: hold


جملات نمونه

I leave the decision up to you.

تصمیم را به عهده‌ی شما می‌گذارم.


He left footprints in the snow.

او در برف از خود جای پا باقی گذاشت.


1. leave him alone for now, he is in a very bad mood
الان سراغش نرو که خلقش خیلی تنگ است.

2. leave him alone, he is busy doing his homework!
سر به سرش نگذار; دارد مشق می نویسد!

3. leave my hours open on friday
در جمعه ساعات مرا آزاد بگذار.

4. leave my house at once!
فورا خانه ی مرا ترک کن !

5. leave room in the car for your little sister!
برای خواهر کوچکت در ماشین جا بگذار!

6. leave the baby alone, you fiend!
سر به سر بچه نذار،شیطون !

7. leave the door open!
در را باز بگذار!

8. leave the dough to prove for an hour
یک ساعت صبر کن تا خمیر ور بیاید.

9. leave these evil practices!
از این اعمال زشت دست بردار!

10. leave us go now!
حالا بگذار برویم !

11. leave whenever you're ready
هر وقت آماده هستی برو.

12. leave your stuff in the room
اثاثیه ات را در اتاق بگذار

13. leave (someone) in the lurch
در موقعیت بسیار بدی قرار دادن،در معرض خطر (و غیره) قرار دادن

14. leave alone
اذیت نکردن،به حال خود گذاشتن،هلیدن

15. leave no stone unturned
(برای یافتن چیزی یا حل مسئله ای) از هیچ اقدامی فروگذار نکردن

16. leave no stone unturned
همه ی کوشش های ممکن را کردن،از هیچ اقدامی فرو گذار نکردن

17. leave off
1- ایست کردن،دست برداشتن،بس کردن 2- دیگر نپوشیدن یا انجام ندادن

18. leave one cold
جلب توجه و علاقه نکردن،بی مزه و ملالت آور بودن

19. leave out
1- حذف کردن،قلم زدن 2- از قلم انداختن،نادیده انگاشتن،فروگذار کردن

20. leave someone alone
به حال خود گذاشتن،به حال خود رها کردن

21. leave to one's own devices
به حال خود گذاشتن،پاپی نشدن

22. leave well (enough) alone
سری که درد نمی کند دستمال نبند

23. leave well enough alone
سری را که درد نمی کند دستمال مبند

24. i leave the decision up to you
تصمیم را به عهده ی شما می گذارم.

25. maternity leave
مرخصی آبستنی

26. please leave your message after the tone
لطفا پس از تک زنگ پیام خود را بگویید.

27. sick leave
مرخصی استعلاجی

28. to leave for one's home
به مقصد خانه ی خود عزیمت کردن

29. to leave from the station
از ایستگاه عزیمت کردن

30. to leave one's mark in history
تاریخ (یک کشور) را تحت تاثیر قرار دادن

31. to leave the house
خانه را ترک کردن

32. to leave things to chance
کارها را به سرنوشت واگذار کردن

33. beg leave
اجازه خواستن

34. on leave
در مرخصی،غایب با اجازه

35. take leave of
خداحافظی کردن با

36. if you leave a carpet in the sun, its colors will fade
اگر فرش را در آفتاب بگذاری رنگش می رود.

37. if you leave the paint can open, a skin will form on it
اگر قوطی رنگ را باز بگذاری رویه می بندد.

38. she asked leave to read a short statement
او اجازه خواست که اظهاریه ی کوتاهی را قرائت کند.

39. sons shall leave their parents and cleave to their wives
پسران والدین خود را ترک کرده و به زن های خود خواهند پیوست.

40. we can't leave just yet
فعلا نمی توانیم عزیمت کنیم.

41. when i leave the house, i lock the door as a matter of course
از خانه که بیرون می روم طبیعتا در را می بندم.

42. wilt thou leave me thus? say nay say nay . . .
همینطور مرا می گذاری و می روی ؟ بگو نه بگو نه . . .

43. you can leave whenever you like
هر موقع که بخواهی می توانی بروی.

44. by your leave
با اجازه ی شما

45. take one's leave
راهی شدن،عزیمت کردن،رفتن

46. entitlement to a leave and free travel
حق مرخصی و سفر مجانی

47. he had to leave behind his mother and his two sons as pawns
او مجبور شد مادر و دو پسرش را به عنوان گروگان آنجا بگذارد و برود.

48. he is on leave
او در مرخصی است.

49. he spent his leave in kashan
او ایام مرخصی خود را در کاشان گذراند.

50. i vote we leave now
نظر من این است که هم اکنون برویم.

51. i want to leave early, hopefully before six
می خواهم زود حرکت کنم،اگر بشود قبل از شش.

52. she decided to leave her job and go it alone as a lawyer
او تصمیم گرفت شغل خود را رها کرده و تک و تنها به وکالت دادگستری بپردازد.

53. take it or leave it
همین که هست (می خواهی قبول کن می خواهی رد کن)

54. to take a leave of absence
مرخصی گرفتن

55. we want to leave a better world for our posterity
می خواهیم دنیای بهتری را تحویل نسل های آینده ی خود بدهیم.

56. take it or leave it
(عامیانه) می خواهی بخواه و نمی خواهی نخواه،همین است که هست

57. a safe person to leave the children with
آدمی که می شود به او اطمینان کرد و بچه ها را پیش او گذاشت

58. barring rain, we will leave tomorrow
اگر باران نیاید فردا خواهیم رفت.

59. don't eat it all, leave some for me too!
همه اش را نخور،قدری هم برای من بگذار!

60. he takes an occasional leave of absence
او به ندرت از مرخصی بدون حقوق استفاده می کند.

61. he was forbidden to leave the house
به او اجازه نداده بودند که از خانه بیرون برود.

62. i am going to leave immediately
من فوری خواهم رفت.

63. i suggest that you leave now
توصیه می کنم که اکنون بروی.

64. if i'm not in, leave a message at the hotel dask
اگر نبودم در دفتر هتل پیام بگذارید.

65. it is irresponsible to leave a child alone in a house
تنها گذاشتن کودک در خانه سهل انگاری است.

66. pregnancy forced her to leave her job
آبستنی موجب شد که شغل خود را رها کند.

67. she is going to leave tomorrow
فردا خواهد رفت.

68. you are free to leave at anytime
هرموقع که بخواهید می توانید بروید.

69. clean it well and don't leave any rubs
خوب آن را پاک کن و خدشه ای باقی نگذار.

70. he signalled his wife to leave the room
به زنش اشاره کرد که اتاق را ترک کند.

He left his fortune to his daughter.

او ثروت خود را برای دخترش (به ارث) گذاشت.


don't eat it all, leave some for me too!

همه‌اش را نخور، قدری هم برای من بگذار!


leave room in the car for your little sister!

برای خواهر کوچکت در ماشین جا بگذار!


leave the door open!

در را باز بگذار!


He left the book on the table and went out of the room.

کتاب را روی میز گذاشت و از اتاق بیرون رفت.


The project has been left unfinished.

طرح ناتمام باقی مانده است.


The deceased leaves a widow and two children.

متوفی یک بیوه‌زن و دو فرزند به جا گذاشته است.


Ten minus two leaves eight.

ده منهای دو می‌شود هشت.


He left Tehran two years ago.

او دو سال پیش از تهران رفت.


He leaves his office every day at five.

هر روز ساعت پنج اداره‌اش را ترک می‌کند.


to leave the house

خانه را ترک کردن


He left just now.

او هم‌اکنون رفت.


Ali left his job.

علی کارش را ول کرد.


He left his wife and children and went abroad.

او زن و بچه‌اش را ترک کرد و به خارج رفت.


He is leaving tomorrow.

او فردا خواهد رفت.


leave my house at once!

فوراً خانه‌ی مرا ترک کن!


The flood left them homeless.

سیل آن‌ها را بی‌خانمان کرد.


The children were left penniless.

بچه‌ها بی‌پول ماندند.


The war left the country in ruins.

جنگ کشور را ویران کرد.


leave us go now!

حالا بگذار برویم!


leave him alone, he is busy doing his homework!

سر به سرش نگذار؛ دارد مشق می‌نویسد!


She asked leave to read a short statement.

او اجازه خواست که اظهاریه‌ی کوتاهی را قرائت کند.


He is on leave.

او در مرخصی است.


He spent his leave in Tehran.

او ایام مرخصی خود را در تهران گذراند.


اصطلاحات

take one's leave

راهی شدن، عزیمت کردن، رفتن


take it or leave it

همین که هست (می‌خواهی قبول کن، می‌خواهی رد کن)


leave alone

اذیت نکردن، به حال خود گذاشتن، هلیدن


leave no stone unturned

(برای یافتن چیزی یا حل مسئله‌ای) از هیچ اقدامی فروگذار نکردن


leave off

1- ایست کردن، دست برداشتن، بس کردن 2- دیگر نپوشیدن یا انجام ندادن


leave out

1- حذف کردن، قلم زدن 2- از قلم انداختن، نادیده انگاشتن، فروگذار کردن


leave well enough alone

سری را که درد نمی‌کند، دستمال نمی‌بندند


beg leave

اجازه خواستن


by your leave

با اجازه‌ی شما


on leave

در مرخصی، غایب با اجازه


take leave of

خداحافظی کردن با


پیشنهاد کاربران

ترک کردن ( از یک مکانی رفتن )
•آنها خانه را ترک کردند
•They left the house

{Left گذشته Leave}

Leave me a massage
به من پیام داد

پوست کردن، رها کردن، به ارث گذاشتن، باقی گذاشتن،

رفتن از جایی

Leaave message یعنی پیغام گذاشتن

آزاد گذاشتن

به گردن دیگری انداختن

استعفا دادن

ترک کردن


مرخصی

leave well enough alone
ول کردن، اجتناب از تلاش برای اصلاح، تعمیر، بهبود آنچه که قبلا با اندازه کافی برایش تلاش شده است.

رها کردن
ول کردن

to result in
cause
to have as a result, consequence, or remainder
to cause or allow to be or remain in a specified state

رفتن

کنار گذاشتن

( به کسی ) سپردن
To leave something to somebody

به ارث گذاشتن

به عنوان اسم: ۱. مرخصی ( محل کار یا خدمت ) ۲. اجازه
به عنوان فعل: ول کردن، رها کردن، ترک کردن، بیخیال شدن

برگ درخت

اجازه گرفتن. ترک کردن. بیرون رفتن، ترک کردن، مرخصی، یله کردن ، ول کردن ، اجتناب از انجام کاری، رها کردنبیخیال شدن، بهارث گذاشتن،


ترک کردن . فراموش کردن

ترک کردن
ول کردن
مرخصی ☺

ترک کردن ، ول کردن ، رها کردن ، اجازه گرفتن ، به ارث گذاشتن .
گاهی مواقع هم به معنی برگ دادن. اما معنی برگ نمی دهد چون برگ می شود ( leaf ) و برگ ها هم میشود ( leaves )

گذاشتن:
. Leave the car in the parking lot
ماشین رو توی پارکینگ بذار.
جا گذاشتن:
. I always leave my bag on the bus
همیشه کیفمو توی اتوبوس جا میذارم.

leaf یعنی برگ ولی اگه بخوایم بگیم برگ ها میگیم: leaves

رفتن ، ترک کردن

یکی از معانی : دادن
Leave them money
پول بده به آن ها


بجا گذاشتن

محبوس کردن
They leave us in our castles

واگذار کردن

برگ کتاب

گُذاشتن ( به رأی، بحث، مشورت )

بر جا گذاشتن

ترک کردن
what time are they doing to leave the city
چه زمانی آن ها قصد دارند که شهر را ترک کنند🏰

رها کردن ، ول کردن ( با تصمیم قبلی و برای بهتر شدن شرایط، منطقی )
تفاوت دو کلمه مشابه در این است که leave اکثراً در ترک محل به کار میرود و ترک کار نیز عاقلانه و منطقی انجام میشود ( خارج شدن و ترک کردن با فکر کردن، یا رساندن خبر کاری یک نفر بدون احساسی شدن و منطقی ) ولی quit اکثراً در رها کردن یک عمل بکار رفته و بیشتر جنبه احساسی و ناگهانی دارد ( مثل رها کردن یک شغل بخاطر عصبانیت و غیر عاقلانه )

برگ

در ریاضیات:فاصله

در فرایند مهاجرتی:
به معنای مجوز، اجازه

ترک کردن
بیرون برو ( از طرف معلم )

برابرِ این واژه درفارسی - هِلیدن - بوده که شوربختانه فراموش شدهلیدن = رهاکردن - ترک کردن ول کردن و. . .

love Day
I leave it to your brother to have or not to have it in his life, and I give him the right to choose.
I accept any decision that they think is in their best interest
If not this day
I will not be destroyed by vain dreams

20 minutes of napping is enough to leave you feeling refreshed
چرت 20 دقیقه ای کافیه که به شما احساس سرحال بودن بده

باقی گذاشتن
A lot of influences can leave us feeling down

اذن اجازه رخصت

leave
واژه ای ایرانی - اُروپایی وَ هَم ریشه با :
آلمانی : laufen
پارسی : رَفتَن ، رَویدَن ، raftan , rawidan
وات " ر " دَر پارسی به " ل " دَر اِنگِلیسیِ وُ آلمانی دِگَریده شُده اَست .

رها کردن

شاخ و برگ

به عنوان فعل یعنی ترک کردن
Beg him not to leave you : بهش التماس کن که ترکت نکنه

Leave someone on read
اصطلاح جدید از بی بی سی
برای کسی که پیامت رو میخونه ولی جواب نمیده استفاده میشه.
Were you playing video games that's why you
?left me on read

فعل leave به معنای رفتن
فعل leave به معنای رفتن از پیش یک فرد یا مکان است. مثلا:
she left school early ( او مدرسه را زود ترک کرد. )
فعل leave گاهی به معنای رفتن از محل زندگی، یک گروه یا محل کار است. مثلا:
my secretary has threatened to leave ( منشی من تهدید کرده است که می رود. )
فعل leave در یک کاربرد به معنای ترک کردن زن، شوهر یا شریک زندگی است. مثلا:
she's leaving him for another man ( او دارد شوهرش را به خاطر یک مرد دیگر ترک می کند. )

فعل leave به معنای باقی گذاشتن
فعل leave در این مفهوم اشاره دارد به اجازه باقی ماندن به چیزی دادن برای استفاده های بعدی و یا بطور کلی به وجود داشتن چیزی اشاره دارد. مثال:
?are there any sandwiches left ( آیا ساندویچی باقی مانده است؟ )
. please leave some coffee for me ( لطفا کمی قهوه برای من باقی بگذار. )

فعل leave به معنای گذاشتن
فعل leave در این مفهوم اشاره دارد به چیزی یا کسی را در جایی قرار دادن، برای کسی پیغام گذاشتن و چیزی را برای استفاده در آینده آماده کردن ( غذا و . . . ) . مثال:
. i left some sandwiches for them to have later ( من ساندویچ هایی برایشان گذاشتم تا بعدا بخورند. )
?can i leave a message for sue ( می توانم پیغامی برای سو بگذارم؟ )
. you can leave your bags by the desk ( می توانید کیف هایتان را روی میز بگذارید. )

فعل leave به معنای جا گذاشتن
فعل leave در این مفهوم اشاره دارد به چیزی یا کسی را در جایی جا گذاشتن ( کسی یا چیزی را با خود نبردن ) یا فراموش کردن برداشتن چیزی به همراه خود و . . . مثال:
. that's the second umbrella i've left on the train ( آن دومین چتری بود که در قطار جا گذاشتم! )

فعل leave به معنای رفتن
فعل leave به معنای رفتن از پیش یک فرد یا مکان و یا ترک کردن یک مکان است. مثال:
. the bus leaves in five minutes ( اتوبوس تا پنج دقیقه ( دیگر ) می رود. )
. i'll be leaving at seven o'clock tomorrow morning ( من ساعت 7 فردا صبح خواهم رفت. )

منبع: سایت بیاموز


کلمات دیگر: