کلمه جو
صفحه اصلی

magistrate


معنی : حاکم، دادرس، رئیس کلانتری، رئیس بخش دادگاه
معانی دیگر : مجری قانون، مجری عالی

انگلیسی به فارسی

رئیس کلانتری، رئیس بخش دادگاه، دادرس


دادگستری، دادرس، حاکم، رئيس کلانتری، رئيس بخش دادگاه


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a public official who exercises a judicial or executive function, such as a mayor or justice of the peace.
مترادف: judge, justice, prefect, provost
مشابه: burgomaster, constable, mayor, regent, syndic

• civil officer who has the authority to administrate the law; minor judicial officer who has limited jurisdiction in criminal cases (i.e. justice of the peace)
a magistrate is an official who acts as a judge in a law court which deals with minor crimes or disputes.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] قاضی صلح، رئیس دادگاه بخش، پلیس قضایی

مترادف و متضاد

Synonyms: bailiff, JP, judge, justice, justice of the peace


حاکم (اسم)
burgomaster, governor, magistrate, dynast

دادرس (اسم)
judge, magistrate

رئیس کلانتری (اسم)
magistrate

رئیس بخش دادگاه (اسم)
magistrate

civil officer


جملات نمونه

The U.S. President is sometimes called chief magistrate.

گاهی رئیس‌جمهور امریکا را مجری عالی می‌نامند.


1. the u. s. president is sometimes called chief magistrate
گاهی رئیس جمهور امریکا را مجری عالی می نامند.

2. The magistrate granted / refused him bail.
[ترجمه ترگمان]رئیس دادگاه موافقت کرد و او را به قید وثیقه رد کرد
[ترجمه گوگل]دادگستری به او وعده داده است

3. The magistrate issued a warrant for his arrest.
[ترجمه ترگمان]قاضی حکم بازداشت او را صادر کرد
[ترجمه گوگل]دادستان یک حکم دستگیری او صادر کرد

4. Hugh was summoned to appear before the magistrate.
[ترجمه ترگمان]هیو را احضار کردند تا قبل از قاضی حضور پیدا کند
[ترجمه گوگل]هیو به دادگاه فرستاده شد

5. He was brought up before a magistrate, charged with dangerous driving.
[ترجمه ترگمان]او قبل از یک قاضی، متهم به رانندگی خطرناک و خطرناکی شده بود
[ترجمه گوگل]او قبل از یک دادگستری به اتهام رانندگی خطرناک متهم شد

6. A city magistrate ruled that the novel was obscene and copies should be destroyed.
[ترجمه ترگمان]یک قاضی شهری حکم داد که این رمان مستهجن است و نسخه های آن باید نابود شوند
[ترجمه گوگل]دادگستری شهرستان تصریح کرد رمان ناخوشایند است و نسخه ها باید نابود شوند

7. He was wanted for the murder of a magistrate.
[ترجمه ترگمان]او به جرم قتل رئیس دادگاه احضار شده بود
[ترجمه گوگل]او برای قتل یک دادگستری خواسته بود

8. The magistrate remanded him in custody for two weeks.
[ترجمه ترگمان]رئیس دادگاه دو هفته است که او را بازداشت کرده است
[ترجمه گوگل]دادگستری او را برای دو هفته بازداشت کرد

9. Campbell was hauled up in front of the magistrate.
[ترجمه ترگمان]کم بل پیش قاضی آمده بود
[ترجمه گوگل]کمپبل در مقابل دادگاه قتل شد

10. Local people demanded that the District Magistrate apprehend the miscreants.
[ترجمه ترگمان]مردم محلی درخواست کردند که دادرس پلیس این اشرار را دستگیر کند
[ترجمه گوگل]مردم محلی خواستار آن بودند که دادستان منطقه متخاصمین را دستگیر کند

11. They would simply hand her over to the magistrate as a thief.
[ترجمه ترگمان]آن ها فقط او را به عنوان یک دزد به رئیس دادگاه تحویل خواهند داد
[ترجمه گوگل]آنها به سادگی خود را به عنوان دزد به دادگاه می فرستند

12. He came up before the local magistrate for speeding.
[ترجمه ترگمان]اون قبل از اینکه قاضی محلی با سرعت رانندگی کنه، اومد اینجا
[ترجمه گوگل]او قبل از محکمه محلی برای سرعت بخشیدن آمد

13. John was fined 1000 dollars by the magistrate.
[ترجمه ترگمان]جان ۱۰۰۰ دلار جریمه شد
[ترجمه گوگل]جان 1000 دلاری توسط دادستان جریمه شد

14. The magistrate bound him over for a year.
[ترجمه ترگمان]قاضی سال پیش او را به عنوان یک سال زندانی کرده بود
[ترجمه گوگل]دادستان کل او را برای یک سال متهم کرد

15. The defendant was summoned before a magistrate.
[ترجمه ترگمان]متهم را به حضور قاضی احضار کردند
[ترجمه گوگل]متهم قبل از یک دادگستری احضار شد

پیشنهاد کاربران

مجری قانون

مجری قانون

They will appear before magistrates tomorrow

قاضی صلح

افسر قضایی , قاضی

– The magistrate issued a warrant for his arrest
– He was summoned to appear before the magistrate
– The magistrate remanded him in custody for two weeks

دادیار


کلمات دیگر: