کلمه جو
صفحه اصلی

manifest


معنی : خبر، اعلامیه، اشاره، نامه، بیانیه، فاش، بارز، ساطع، ظاهر، اشکار، معلوم کردن، ظاهر ساختن، بازنمود کردن، اشکار ساختن، اعلامیه دادن، فاش کردن
معانی دیگر : آشکار (از نظر بینایی یا تفکر)، واضح، روشن، مبرهن، هویدا، پروهان، آشکار کردن یا شدن، (از خود) نشان دادن، اثبات کردن، دلیل بر چیزی بودن، فرنود بودن، فهرست محمولات کشتی، اظهار نامه، مانیفست، (هواپیما) فهرست مسافران و کالاها، (کشتی و هواپیما و غیره) در فهرست محمولات وارد کردن

انگلیسی به فارسی

بازنمود کردن، بارز، اشکار، اشکار ساختن، معلوم کردن، فاش کردن، اشاره، خبر، اعلامیه، بیانیه، نامه


آشکار، بیانیه، اعلامیه، اشاره، خبر، نامه، بازنمود کردن، اشکار ساختن، معلوم کردن، فاش کردن، اعلامیه دادن، ظاهر ساختن، ظاهر، بارز، فاش، اشکار، ساطع


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: clear and unmistakable to the eye or mind; plain; obvious.
مترادف: apparent, clear, evident, obvious, patent, plain, unmistakable
متضاد: secret
مشابه: blatant, clear-cut, conspicuous, frank, glaring, naked, noticeable, overt, prominent, salient, striking

- His guilt was manifest to all.
[ترجمه kazemzade] گناه کار بودنش بر همگان آشکار گردید .
[ترجمه حسین ربیعی(مترجم)] گناهش بر همگان آشکار بود.
[ترجمه ترگمان] احساس گناه او به همه آشکار شد
[ترجمه گوگل] گناه او برای همه آشکار شد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: manifests, manifesting, manifested
(1) تعریف: to show plainly; display; demonstrate.
مترادف: display, exhibit, show
متضاد: hide, mask, suggest
مشابه: betray, declare, demonstrate, evidence, produce, prove, reveal, write

- The results of the treatment generally manifest themselves after only four days.
[ترجمه ترگمان] نتایج این تیمار عموما خود را بعد از چهار روز آشکار می کنند
[ترجمه گوگل] نتایج درمان عموما پس از چهار روز ظهور می یابد

(2) تعریف: to evidence or prove.
مترادف: evidence, prove, substantiate
مشابه: demonstrate, show, validate

- These documents manifest my client's innocence.
[ترجمه ترگمان] این اسناد بیگناهی موکل من رو ثبت کردن
[ترجمه گوگل] این اسناد بی گناه مشتری من را نشان می دهد

(3) تعریف: to record or present in a ship's cargo list.
مشابه: record, register
اسم ( noun )
مشتقات: manifestly (adv.), manifestness (n.)
• : تعریف: a list of cargo or passengers on a ship or airplane.
مشابه: bill of lading, checklist, inventory, list, register, roll, roster

• cargo list; passenger list of a ship or plane; list of contents of a shipment; list of wagons that form a freight train; manifesto
show clearly, reveal, make obvious, prove
obvious, evident, clear
if something is manifest, people can easily see that it exists or is true; a formal word.
if you manifest something or if it manifests itself, people are made aware of it; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] فهرست ،بیانه - فهرستی از محتویات یک حمل؛ فهرستی از فایلهای منتقل شده به صورت یک گروه .
[حقوق] مانیفست، اظهارنامه، صورت محموله کشتی یا هواپیما که توسط ناخدا یا خلبان امضاء شده و به مأموران گمرک ارائه می شود، ظاهر، آشکار

مترادف و متضاد

خبر (اسم)
account, report, news, announcement, information, word, narration, notification, advice, notice, advertisement, manifest, predicate

اعلامیه (اسم)
assertion, statement, act, declaration, proclamation, communique, manifesto, manifest

اشاره (اسم)
slur, inkling, action, gesture, mention, hint, indication, allusion, warning, innuendo, suggestion, manifest, ensign, beck, symbol, gest, insinuation, referral

نامه (اسم)
epistle, letter, manifest, breve

بیانیه (اسم)
assertion, statement, proclamation, manifesto, manifest, bulletin

فاش (صفت)
open, manifest, obvious, overt

بارز (صفت)
clear, sensible, manifest

ساطع (صفت)
clear, manifest, evident, radiant, splendent

ظاهر (صفت)
outside, clear, apparent, external, outward, exterior, manifest, obvious, evident, patent, confessed, conspicuous, discernible, evidential, flat-out, noticeable, observable, ostensive

اشکار (صفت)
out, clear, explicit, plain, apparent, open, bare, signal, open-and-shut, manifest, obvious, flagrant, evident, patent, crying, public, conspicuous, overt, palpable, self-explaining, self-explanatory, semblable, transpicuous

معلوم کردن (فعل)
specify, reveal, manifest, determine, ascertain, define, locate

ظاهر ساختن (فعل)
reveal, manifest, expose, lay out

بازنمود کردن (فعل)
manifest

اشکار ساختن (فعل)
open, manifest, unveil

اعلامیه دادن (فعل)
manifest

فاش کردن (فعل)
utter, give away, tell, unfold, reveal, disclose, manifest, descry, babble, divulge, betray, squeal, tattle, peach, uncloak

clear, obvious


Synonyms: apparent, big as life, bold, clear-cut, conspicuous, crystal clear, disclosed, distinct, divulged, evidenced, evident, evinced, glaring, noticeable, open, palpable, patent, plain, prominent, revealed, shown, straightforward, told, unambiguous, unmistakable, visible


Antonyms: ambiguous, concealed, obscure, unclear, vague


exhibit, make plain


Synonyms: confirm, declare, demonstrate, display, embody, establish, evidence, evince, expose, express, exteriorize, externalize, flash, illustrate, incarnate, let it all hang out, mark, materialize, objectify, ostend, parade, personalize, personify, personize, proclaim, prove, reveal, set forth, show, show and tell, showcase, signify, sport, strut, substantiate, suggest, utter, vent, voice, wave around


Antonyms: bury, conceal, cover, obscure, withhold


جملات نمونه

1. a nation's manifest destiny
سرنوشت آشکار یک ملت

2. fear was manifest in her face
ترس از چهره اش می بارید.

3. he tried to manifest his love through deeds rather than words
او کوشید که عشق خود را در عمل نشان بدهد نه با حرف.

4. the truth of his words became manifest at that time
درستی گفته های او در آن هنگام آشکار شد.

5. There may be unrecog-nised cases of manifest injustice of which we are unaware.
[ترجمه ترگمان]ممکن است موارد unrecog - nised وجود داشته باشد که ما از آن بی اطلاع هستیم
[ترجمه گوگل]ممکن است موارد غیرقابل انکار وجود داشته باشد که بی عدالتی آشکار است که ما آگاه نیستیم

6. The anger he felt is manifest in his paintings.
[ترجمه ترگمان]خشمی که احساس می کرد در نقاشی های او آشکار می شود
[ترجمه گوگل]خشم او احساس می کند در نقاشی هایش مشهود است

7. His nervousness was manifest to all those present.
[ترجمه ترگمان]عصبانیت او به همه حاضران منتقل شد
[ترجمه گوگل]عصبانیت او برای همه کسانی که حضور داشتند، آشکار شد

8. The workers chose to manifest their dissatisfaction in a series of strikes.
[ترجمه ترگمان]کارگران تصمیم گرفتند نارضایتی خود را از سری حملات نشان دهند
[ترجمه گوگل]کارگران تصمیم گرفتند نارضایتی خود را در یک سری اعتصابات نشان دهند

9. You manifest what you believe, not what you want.
[ترجمه ترگمان]تو چیزی رو که باور می کنی، آشکار می کنه نه اینکه تو چی می خوای
[ترجمه گوگل]شما آنچه را باور دارید آشکار می کنید، نه چیزی که می خواهید

10. Her manifest lack of interest in the project has provoked severe criticism.
[ترجمه ترگمان]عدم علاقه او به این پروژه موجب انتقادهای شدید شده است
[ترجمه گوگل]کمبود منافع آن در پروژه، انتقاد شدیدی را تحمیل کرده است

11. There was manifest relief among the workers yesterday at the decision not to close the factory.
[ترجمه ترگمان]دیروز کارگران در تصمیم خود برای بستن کارخانه احساس آسودگی کردند
[ترجمه گوگل]دیروز تصمیم کارخانه برای بستن کارخانه در حال افزایش بود

12. Their devotion to God is made manifest in ritual prayer.
[ترجمه ترگمان]فداکاری آن ها نسبت به خداوند در مراسم نماز مذهبی آشکار می شود
[ترجمه گوگل]تقدیر آنها به خدا در نماز آیینی ظاهر می شود

13. He is a manifest liar.
[ترجمه ترگمان] اون یه دروغگوی manifest
[ترجمه گوگل]او دروغگوی آشکار است

14. That is manifest to all of us.
[ترجمه ترگمان]این برای همه ما آشکار است
[ترجمه گوگل]این برای همه ما آشکار است

15. The same alarm is manifest everywhere.
[ترجمه ترگمان] همون هشدار همه جا پخش شده
[ترجمه گوگل]هشدار مشابه در همه جا مشهود است

16. Their frustration and anger will manifest itself in crying and screaming.
[ترجمه N.p] سرخوردگی و خشمهایشان در گریه کردن ها و جیغ زدن هایشان آشکار میشود
[ترجمه ترگمان]عصبانیت و عصبانیت آن ها خودش را به گریه می اندازد و جیغ می کشد
[ترجمه گوگل]سرخوردگی و خشم آنها در گریه و فریاد می کشد

17. It was their manifest failure to modernize the country's industries.
[ترجمه ترگمان]این شکست آشکار آن ها برای مدرن کردن صنایع کشور بود
[ترجمه گوگل]این ناکامی منجر به نوسازی صنایع کشور شد

18. The educational system is a manifest failure.
[ترجمه ترگمان]سیستم آموزشی یک شکست آشکار است
[ترجمه گوگل]سیستم آموزشی یک شکست منفرد است

The truth of his words became manifest at that time.

درستی گفته‌های او در آن هنگام آشکار شد.


a nation's manifest destiny

سرنوشت آشکار یک ملت


Fear was manifest in her face.

ترس از چهره‌اش می‌بارید.


He tried to manifest his love through deeds rather than words.

او کوشید که عشق خود را در عمل نشان بدهد نه با حرف.


The murderer manifested no signs of regret.

آدمکش نشانی از ندامت از خود بروز نداد.


پیشنهاد کاربران

آشکار
از خود بروز دادن

نشان دادن

مرام نامه

[پزشکی] بروز ( بیماری )
manifestation: تظاهرات ( بیماری )

توجه: Manifest با Manifesto اشتباه نشود!
Manifest : آشکار ساختن، بارنامه ( لیست بارها یا مسافرین )
Manifesto: بیانیه، مرامنامه، نوشته ای که در آن، یک گروه یا حزب، نظریات سیاسی، اجتماعی، مذهبی، فلسفی، و یا ادبی خود را اعلام می کنند.

نشان دادن/به نمایش گذاشتن/ نمایاندن
ابراز کردن/ نشانه ای بروز دادن / نشانه ابراز کردن/

بارنامه
[حقوق تجارت و امور تجاری]

رویه ( فیزیک )

آشکار شدن

Signs _symptoms

نمود، تجلی

پدیدار شدن، پیدا شدن، شکل گرفتن

محقق شدن
به تحقق رسیدن

مشخص شدن

متبلور شدن

پیدا

مشخصه فکری

[رایانه] صورت کد
فایل متنی شامل مشخصات مولفه های کد تشکیل دهنده یک برنامه.

خط فکری


متجلی کردن

manifest ( حمل‏ونقل دریایی )
واژه مصوب: صورت بار 2
تعریف: شرح مشخصات کالاهای بارگیری‏شده در کشتی شامل نام صاحب کالا یا نمایندۀ او، وزن، اندازه، مقدار و بنادر مقصد و مبدأ

Become manifest :صادر شدن


کلمات دیگر: