کلمه جو
صفحه اصلی

schedule


معنی : صورت، برنامه، فهرست، جدول، برنامه زمانی، جدول زمانی، فرانما، زمان بندی کردن، در برنامه گذاردن، برنامه ریزی کردن، صورت یا فهرستی ضمیمه کردن
معانی دیگر : (معمولا ضمیمه ی ورقه ی خرید یا وصیت نامه یا ورقه ی مالیات و غیره) فهرست، ریزاقلام، زمان بندی، برنامه ی زمان بندی شده، ترتیب زمانی، (آمریکا) برنامه ی حرکت قطار (یا اتوبوس و غیره)، در جدول زمانی وارد کردن، جزو برنامه کردن، برنامه (و غیره) تعیین کردن، (در اصل) کاغذ دست نویسی شده، سیاهه

انگلیسی به فارسی

برنامه، زمان‌بندی، برنامه‌ی زمان‌بندی شده، ترتیب زمانی، جدول زمانی


برنامه‌ی حرکت قطار (یا اتوبوس و غیره)


زمان‌بندی کردن، در جدول زمانی وارد کردن، جزو برنامه کردن، برنامه (و غیره) تعیین کردن


(در اصل) کاغذ دست‌نویسی‌شده، سیاهه، (به‌طور معمول ضمیمه‌ی ورقه‌ی خرید یا وصیت‌نامه یا ورقه‌ی مالیات و غیره) فهرست، ریزاقلام، صورت


برنامه، جدول، برنامه زمانی، جدول زمانی، فهرست، صورت، فرانما، زمان بندی کردن، در برنامه گذاردن، برنامه ریزی کردن، صورت یا فهرستی ضمیمه کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a plan of activity organized by units of time.
مترادف: calendar, program, slate
مشابه: agenda, bill

- The doctor can't fit any more appointments into her schedule tomorrow.
[ترجمه علی بنائی] دکتر نمی تواند وقت ملاقات دیگری را در برنامه فردای خود قرار دهد.
[ترجمه N] دکتر نمی تواند وقت ملاقات دیگری را در برنامه فردای خود قرار دهد
[ترجمه nader] فردا دکتر نمیتواند هیچ وقت ملاقات بیشتری رادر برنامه اش جای دهد
[ترجمه Ahmad] فردا دکتر نمیتواند ملاقات دیگری را در برنامه اش قرار دهد.
[ترجمه Arman] دکتر نمی تواند هیچ قرار ( وقت ) ملاقات دیگری را در برنامه زمانی فردای خود جای دهد
[ترجمه Eahr] فردا دکتر نمیتونه که ویزیت بیشتری رو در برنامه اش قرار دهد
[ترجمه ترگمان] دکتر نمی تواند فردا قرار ملاقات های بیشتری در برنامه خود داشته باشد
[ترجمه گوگل] دکتر نمیتواند فردا به برنامههای دیگرش برسد
- According to the tour schedule, we should be in Rome next Tuesday.
[ترجمه نگین] هر دو درست است فرقی نمی کند
[ترجمه ترگمان] طبق برنامه تور، سه شنبه آینده باید در رم باشیم
[ترجمه گوگل] با توجه به برنامه تور، ما باید در روز سه شنبه در رم باشیم
- She checked her class schedule to see if she had gym the next day.
[ترجمه Englishliteraturestudent] او برنامه ی کلاسی اش را چک کرد تا ببیند که روز بعد باشگاه دارد یا خیر.
[ترجمه ترگمان] برنامه کلاسش را چک کرد تا ببیند آیا روز بعد باشگاه دارد یا نه
[ترجمه گوگل] او برنامه کلاس خود را بررسی کرد تا ببیند آیا روز بعد او ورزشگاه خواهد داشت یا خیر

(2) تعریف: a timetable, as for trains or buses.
مترادف: timetable

- Check the bus schedule and see what time the bus gets in.
[ترجمه Englishliteraturestudent] برنامه ی اتوبوس را بررسی کن و ببین که اتوبوس کی می رسد.
[ترجمه مهسا] برنامه اتوبوس را بررسی کنید و ببینید اتوبوس چه زمانی میرسد.
[ترجمه ترگمان] برنامه اتوبوس را بررسی کنید و ببینید که اتوبوس چه زمانی وارد می شود
[ترجمه گوگل] برنامه اتوبوس را بررسی کنید و ببینید چه موقتی اتوبوس وارد می شود

(3) تعریف: a list or inventory of items, often arranged by classification.
مترادف: inventory, itemization
مشابه: bill, roster

- a tariff schedule
[ترجمه ترگمان] یک برنامه تعرفه
[ترجمه گوگل] یک برنامه تعرفه
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: schedules, scheduling, scheduled
(1) تعریف: to enter into an existing schedule.
مترادف: program
مشابه: assign, book, list, plan, slate

- We scheduled a stop in Seattle to visit some friends.
[ترجمه علی] ما یک توقف در سیاتل را در برنامه قرار دادیم تا به ملاقات تعدادی از دوستان برویم
[ترجمه ترگمان] قرار بود در سیاتل توقف کنیم تا از بعضی از دوستان دیدن کنیم
[ترجمه گوگل] ما در سیاتل توقف کردیم تا بعضی از دوستان را ببینیم

(2) تعریف: to set the date or time of.
مترادف: program
مشابه: arrange, calendar, plan, slate, time

- They scheduled the wedding for the middle of June.
[ترجمه ترگمان] آن ها قرار ازدواج را برای اواسط ماه ژوئن برنامه ریزی کردند
[ترجمه گوگل] آنها عروسی را در اواسط ماه ژوئن برنامه ریزی کردند
- The receptionist scheduled my next appointment for ten o'clock on Friday.
[ترجمه A.A] مسئول پذیرش قرار ملاقات بعدی مرا برنامه ریزی کرد برای ساعت ده روز جمعه
[ترجمه ترگمان] متصدی پذیرش قرار بعدی من را برای ساعت ده روز جمعه برنامه ریزی کرد
[ترجمه گوگل] بعد از ظهر روز جمعه، ملاقات بعدی من بعد از ظهر برنامه ریزی شده بود

• timetable, agenda, itinerary; plan, scheme
make a schedule, create a timetable; enter into a timetable; plan for a certain date
a schedule is a plan that gives a list of events or tasks, together with the times at which each thing should happen or be done.
if something is scheduled to happen at a particular time, arrangements have been made for it to happen then.
a schedule is also a written list of things, for example a list of prices, details, or conditions; a formal use.
a schedule is also a timetable for trains, buses, and aeroplanes; used in american english.
if something happens ahead of schedule, it happens earlier than the time planned.
if you are behind schedule, you are doing things later than the times planned.
if something happens on schedule, it happens at the time planned.
if something is done to schedule or according to schedule, it is done at the times that were planned in advance.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] برنامه زمانبندی شده - برنامه اجرایی - برنامه زمانبندی
[کامپیوتر] زمانبندی
[برق و الکترونیک] برنامه زمانی، جدول زمانی
[صنعت] زمانبندی، برنامه زمانی
[حقوق] تعیین تاریخ کردن، در برنامه یا جدول گنجاندن، جدول، برنامه، فهرست، صورت
[نساجی] نامگذاری - تسمیه - جدول - ریز برنامه
[ریاضیات] زمان بندی کردن، برنامه ی زمانی، در جدول گذاردن، زمان بندی، برنامه ی زمان بندی، ریز برنامه تهیه کردن، فهرست گذاردن، نقشه، برنامه، نمودار

مترادف و متضاد

صورت (اسم)
face, invoice, figure, physiognomy, sign, aspect, form, visage, picture, shape, hue, file, roll, muzzle, list, schedule, effigy, roster, phase, facies

برنامه (اسم)
title, program, scheme, bill of fare, plan, schedule, code, syllabus

فهرست (اسم)
index, file, roll, list, inventory, schedule, registry, table, catalog, repertory, roster, concordance

جدول (اسم)
curb, list, schedule, tableau, table, chart, diagram

برنامه زمانی (اسم)
schedule

جدول زمانی (اسم)
schedule

فرانما (اسم)
schedule

زمان بندی کردن (فعل)
schedule

در برنامه گذاردن (فعل)
schedule

برنامه ریزی کردن (فعل)
schedule

صورت یا فهرستی ضمیمه کردن (فعل)
schedule

plan for one’s time


Synonyms: agenda, appointments, calendar, catalog, chart, diagram, docket, inventory, itinerary, lineup, list, order of business, program, record, registry, roll, roster, sked, table, timetable


Antonyms: disorganization


plan one’s time


Synonyms: appoint, arrange, be due, book, card, catalog, engage, get on line, line up, list, note, organize, pencil in, program, record, register, reserve, set, set up, sew up, slate, time, write in one’s book


Antonyms: disorder, disorganize


جملات نمونه

1. a schedule of household items belonging to the deceased
فهرست اثاث منزل متعلق به متوفی

2. amortization schedule
جدول استهلاک

3. class schedule
برنامه ی کلاس ها

4. a flight schedule
برنامه ی (ساعات) پرواز

5. my daily schedule
برنامه ی روزانه ی من

6. the exam schedule is posted on the wall
برنامه ی امتحانات را به دیوار زده اند.

7. a tight daily schedule
برنامه ی روزانه ی پر (پر مشغله)

8. they laid out a schedule for building the new factory
ساختمان کارخانه ی جدید را زمان بندی کردند.

9. this sheet contains today's schedule of events
این ورقه حاوی جدول فعالیت های امشب است.

10. today, i have a full schedule
امروز برنامه ام پر است (تمام اوقاتم گرفته است).

11. a plaque on the door showed his name and his work schedule
پلاک روی در نام و ساعات کار او را نشان می داد.

12. His punishing work schedule had made him resort to drugs.
[ترجمه A.A] برنامه کار مجازاتش او را به سمت مواد مخدر سوق داد
[ترجمه 😃] زمان بندی کاری او باعث شده بود که او به مواد مخدر متوسل شود
[ترجمه ترگمان]زمان بندی کاری او باعث شده بود که او به مواد مخدر متوسل شود
[ترجمه گوگل]برنامه کاری مجازات او به مواد مخدر کمک کرد

13. She has overloaded her schedule with work, study, and family responsibilities.
[ترجمه ترگمان]او زمانبندی خود را با کار، مطالعه و مسئولیت های خانوادگی بار کرده است
[ترجمه گوگل]او برنامه خود را با کار، تحصیل و مسئولیت های خانوادگی بیش از حد تحمل کرده است

14. Our schedule went completely off the rails during the strike.
[ترجمه ترگمان]برنامه ما در طول حمله به طور کامل از ریل خارج شد
[ترجمه گوگل]برنامه ما در طول اعتصاب به طور کامل از ریل خارج شد

15. He had complained of exhaustion after his gruelling schedule over the past week.
[ترجمه ترگمان]او پس از برنامه gruelling در طول هفته گذشته، از فرط خستگی شکایت کرده بود
[ترجمه گوگل]او پس از برنامه ریزی شدید خود در طول هفته گذشته از خستگی شکایت کرده است

16. The tunnel project has already fallen behind schedule.
[ترجمه علی] پروژه تونل از برنامه عقب افتاده است.
[ترجمه ترگمان]پروژه تونل در حال حاضر پشت سر برنامه قرار دارد
[ترجمه گوگل]پروژه تونل از زمان برنامه ریزی شده است

17. Currently she has a punishing schedule of five presentations a day.
[ترجمه ترگمان]در حال حاضر او یک برنامه آموزشی پنج سخنرانی در روز دارد
[ترجمه گوگل]در حال حاضر او یک برنامه تنبیهی پنج سخنرانی در روز دارد

18. The plane's departure is on schedule.
[ترجمه ترگمان]حرکت هواپیما در حال برنامه ریزی است
[ترجمه گوگل]خروج هواپیما به صورت برنامه ریزی شده است

19. The secretary is trying to schedule the month's appointments.
[ترجمه ترگمان]دبیر در حال تلاش برای برنامه ریزی قرار ملاقات های این ماه است
[ترجمه گوگل]دبیرستان سعی دارد که قرار ملاقات های ماه را تنظیم کند

20. I have a hectic schedule for the next few days.
[ترجمه ترگمان]من برای چند روز آینده یک برنامه گیج کننده دارم
[ترجمه گوگل]برای چند روز آینده یک برنامه هتک حرمت دارم

21. His work schedule still includes speaking engagements and other public appearances.
[ترجمه ترگمان]برنامه کاری او هنوز شامل engagements صحبت و دیگر ظواهر عمومی است
[ترجمه گوگل]برنامه کاری او همچنان شامل تعاملات سخنرانی و سایر نمایشهای عمومی است

22. Let me look over my schedule.
[ترجمه ترگمان]بذار برنامه هام رو مرور کنم
[ترجمه گوگل]اجازه دهید به برنامه خود نگاه کنم

a flight schedule

برنامه‌ی (ساعات) پرواز


class schedule

برنامه‌ی کلاس‌ها


my daily schedule

برنامه‌ی روزانه‌ی من


today, I have a full schedule.

امروز برنامه‌ام پر است (تمام اوقاتم گرفته است).


they laid out a schedule for building the new factory.

ساختمان کارخانه‌ی جدید را زمان‌بندی کردند.


the train is scheduled to stop in Ghom.

طبق برنامه قطار در قم توقف خواهد کرد.


Leyla has scheduled a meeting for next Monday.

لیلا برای دوشنبه‌ی دیگر جلسه تعیین کرده است.


the repairs are scheduled to take six months.

طبق برنامه تعمیرات شش ماه طول خواهد کشید.


a schedule of household items belonging to the deceased.

فهرست اثاث منزل متعلق به متوفی.


پیشنهاد کاربران

مقیاس

برنامه _ برنامه زمانی
زمان بندی کردن

A plon of what someone is going to do

بَـــرنآمِـه ریــزی

فهرسـت کردن


جَـدوَل زَمآنی

**

برنامه زمانی
جدول زمانی
زمان بندی

در بیمه: جدول مشخصات بیمه نامه. جدولی که معمولا در ابتدای قرار داد بیمه گذاشته می شود و حاوی برخی اطلاعات قرارداد بیمه از جمله نام بیمه گر و بیمه گذار، حدود تعهدات، مبلغ حق بیمه و گاهی حتی بخشی از شرایط خصوصی است

متره برآورد ( نرم افزار Revit تخصصی همین نرم افزار )
عمومی: زمان بندی

در پزشکی و جراحی به معنی وقت دادن/ برنامه یا وقت عمل تعیین کردن برای بیمار است

program

برنامه ریزی کردن

جدول زمان بندی

برنامه زمانی

برنامه، زمان


a plan of things that will happen or must be done

تقویم و برنامه

برنامه ریزی

جدول

A plan of things that must be done

برنامه ر وزانه

زمان گذاشتن، وقت گذاشتن ( برای کاری یا چیزی )

طراحی

زمانبندی ( پروژه )

جدول زمانی

A plan or list of time when things will happend or be done
I've got a busy schedule next week
( Schedule is noun )

زمانبندی

برنامه، جدول زمانی

جدول زمانی، ساعت پرواز و نشست هواپیما: )

برنامه
Meg's new book is well ahead of schedule
کتاب جدید مگ بسیار جلوتر از برنامه است ✡️

برنامه زمانی / فهرست / برنامه

تلفظ اِسکِجول

. a plan of things that must be done

برنامه زمانی/برنامه ریزی زمانی
مثلا حراج محصولات در مناسبت های خاص


کلمات دیگر: