کلمه جو
صفحه اصلی

float


معنی : جسم شناور بر روی اب، بستنی مخلوط با شربت و غیره، شناور، شناور ساختن، شناور شدن، شناور بودن، روی آب ایستادن
معانی دیگر : (روی سطح آب یا نزدیک به سطح آب ماندن) شناور بودن یا شدن یا کردن، برآب ماندن، غوطه ور بودن یا شدن یا کردن، آگیشیدن، (در آب یا هوا یا گاز بدون بال زدن یا دست و پا زدن یا حرکت از خود) حرکت کردن، معلق بودن، نگون سار کردن یا شدن، (بدون هدف) در حرکت بودن، (از ذهن) گذشتن، (در مورد ارز) شناور کردن، (نرخ ارز را) آزاد گذاشتن، (اوراق قرضه و غیره) منتشر کردن، (موسسه ی بازرگانی و غیره) تاسیس کردن، (وام) ترتیب دادن، (آشامیدنی که بستنی در آن شناور است) فلوت، (نادر) زمین را از آب پوشاندن، (زمین را) پر از آب کردن، (هرچیزی که روی آب شناور می ماند) شناور، چوب پنبه (برای ماهیگیری و غیره)، کیسه ی هوا (مثلا در بدن ماهی)، (در فلاش مستراح و تانک آب و غیره) گوی شناور، (در ساحل دریا) تخته ی شناور (که از روی آن شیرجه می روند)، (برای جلوگیری از غرق شدن) کمربند نجات، حلقه ی نجات، سیلندر هوا (که هواپیما را قادر به نشستن روی آب می کند)، (در کارناوال و مراسم خیابانی) ارابه، نمایش جنبا، صحنه ی متحرک، ماله (برای پخش کردن و صاف کردن سیمان و گچ و غیره)، شناور ماندن، شناوری، تعلیق، آونگانی، آویزش (در آب یا هوا)، سوهان پهن، روی اب ایستادن، سوهان زدن، پرده دوم مجلس چهارم

انگلیسی به فارسی

شناور، جسم شناور بر روی اب، بستنی مخلوط با شربت و غیره، شناور شدن، شناور بودن، شناور ساختن، روی آب ایستادن


جسم شناور بر روی آب


سوهان پهن


بستنی مخلوط با شربت و غیره


شناور شدن، روی آب ایستادن، شناور بودن


شناور ساختن


سوهان زدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: floats, floating, floated
(1) تعریف: to rest, stay, or drift on the surface of a liquid or in the midst of a gas such as air without sinking.
متضاد: sink
مشابه: balloon, hang, waft, wash

- The logs floated down the river.
[ترجمه ترگمان] چوب ها از رودخانه سرازیر شدند
[ترجمه گوگل] سیاهههای مربوط به رودخانه
- I love to float on my back in the pond.
[ترجمه دانیالی] من دوست دارم به پشت بر روی حوضچه شناور شوم
[ترجمه ترگمان] دوست دارم توی استخر شنا کنم
[ترجمه گوگل] من عاشق پرواز در پشت من در حوضچه
- The balloon floated through the air.
[ترجمه ترگمان] بالون در هوا شناور بود
[ترجمه گوگل] بالون از طریق هوا شناور شد

(2) تعریف: to move lightly and airily.
متضاد: rush
مشابه: flow, glide, romp

- The dancer floated across the stage.
[ترجمه ترگمان] رقاص از روی صحنه گذشت
[ترجمه گوگل] رقصنده در سراسر مرحله شناور شد

(3) تعریف: of a currency, to be allowed to rise or fall in value based on money market conditions, not on a fixed rate of exchange.
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to cause to be suspended on water or in air.
متضاد: sink
مشابه: launch

(2) تعریف: to arrange for (a loan).

(3) تعریف: to offer for sale (an issue of stocks or bonds).

(4) تعریف: to initiate (a business enterprise).

(5) تعریف: to allow (a currency) to change in value according to supply and demand.

(6) تعریف: to cover with a liquid; flood, as for irrigation.

- They floated the crops.
[ترجمه ترگمان] ان ها محصولات کشاورزی را شناور کردند
[ترجمه گوگل] آنها محصولات کشاورزی را شناور کردند
اسم ( noun )
مشتقات: floatable (adj.), floatability (n.)
(1) تعریف: any of various objects that float on water, often used to buoy up something else.

(2) تعریف: a piece of cork or a hollow plastic or glass object used to support a net or fishing line.

(3) تعریف: a hollow ball used to operate a valve or gauge, as in a toilet tank or gas tank.

(4) تعریف: a raft or section of dock that floats and is used in boarding or debarking from boats or planes.

(5) تعریف: a vehicle bearing a decorative display, as in a parade.

• buoy; something that floats; air container on the underside of a seaplane (enables flotation); vehicle for carrying an exhibit in a parade; soft drink or furit juice with ice cream floating in it; milkshake with ice cream floating in it
stay on the surface of a liquid; drift; vacillate; cause to float, set afloat; flood; hover; establish; sell stock
if something is floating in a liquid, it is lying or moving slowly on the surface.
something that floats through the air moves slowly through it, because it is very light.
if you float a plan, idea, or suggestion, you introduce it to other people, who may decide whether to use it or not.
if a director or a government floats a company, they sell shares in it to the public.
if a government floats its country's currency, or things like prices or interest rates float, their values are allowed to change freely without interference.
a float is a light object that is used to help someone or something float in water.
a float is also a lorry that is decorated in some way and often carries people in costume as part of a festival procession.
a float is also a small amount of money that shopkeepers keep in their cash till before they start selling things in order to be able to give customers change if necessary.

دیکشنری تخصصی

[سینما] ردیف چراغهای جلو صحنه - لرزش تصویر
[عمران و معماری] شناور - تخته ماله - ماله - غوطه ور - فرجه
[کامپیوتر] شناور بودن
[مهندسی گاز] توپی، شناور، غوطه ور، جسم شناوربرروی آب
[صنعت] شناوری، شناور بودن - مقدار زمانی که هر فعالیت می تواند از زودترین زمان شروع خود به تاخیر بیفتد بدون آنکه بر زمان اتمام پروژه تاثیری بگذارد
[نساجی] نخ شناور - نخ بافت نرفته - نخ نبافت
[ریاضیات] شناور شدن، غوطه ور شدن، جسم، شناوری، فرجه، قایق، شناور، تأخیر، تنخواه گردان
[آب و خاک] شناور

مترادف و متضاد

جسم شناور بر روی اب (اسم)
float

بستنی مخلوط با شربت و غیره (اسم)
float

شناور (اسم)
float

شناور ساختن (فعل)
buoy, float

شناور شدن (فعل)
levitate, float, swim

شناور بودن (فعل)
float

روی آب ایستادن (فعل)
float

lie on the surface


Synonyms: be buoyant, bob, drift, glide, hang, hover, move gently, poise, rest on water, ride, sail, skim, slide, slip along, smooth along, stay afloat, swim, waft, wash


Antonyms: drown, sink


جملات نمونه

1. float chamber
(در کاربوراتور) پیاله ی شناور

2. to float a bond issue
یک سری اوراق قرضه منتشر کردن

3. i can float for hours on quiet water
من می توانم مرده وار ساعت ها روی آب ساکن بمانم.

4. an orange juice float
فلوت آب پرتقال

5. People seem to float in and out of my life.
[ترجمه ترگمان]به نظر میاد مردم از زندگی من خوششون میاد
[ترجمه گوگل]مردم به نظر می رسد در زندگی من و از آن شناور است

6. I wasn't sure if the raft would float.
[ترجمه ترگمان]مطمئن نبودم که کلک روی آب شناور باشد
[ترجمه گوگل]اگر قایق شناور بود مطمئن نبودم

7. We lashed together anything that would float to make a raft.
[ترجمه ترگمان]هر چیزی را با هم مخلوط کردیم تا کلک درست کند
[ترجمه گوگل]ما با همکاری هر چیزی که برای شناور کردن شناور می شود، با هم جفت می کنیم

8. When you're tired of swimming, just float for a while.
[ترجمه ترگمان]وقتی از شنا کردن خسته شدی فقط واسه یه مدتی شناور میشی
[ترجمه گوگل]هنگامی که شما از شنا شناختید، فقط برای مدتی شناورید

9. The government decided to allow the peso to float freely.
[ترجمه ترگمان]دولت تصمیم گرفت به \"پزو\" اجازه حرکت آزادانه (float)را بدهد
[ترجمه گوگل]دولت تصمیم گرفت اجازه دهد پزو آزادانه شنا کند

10. They float the logs down the river to the towns.
[ترجمه ترگمان]آن ها الوار را روی رودخانه می گذارند تا به شهرها بروند
[ترجمه گوگل]آنها آوارهای رودخانه را به شهرها می کشند

11. An empty bottle will float.
[ترجمه ترگمان] یه بطری خالی شناور میشه
[ترجمه گوگل]بطری خالی شناور خواهد شد

12. You can float very easily in/on the Dead Sea because it's so salty.
[ترجمه ترگمان]شما می توانید به راحتی در \/ بر روی دریای مرده شناور شوید چون خیلی شور است
[ترجمه گوگل]شما می توانید به راحتی در / در دریای مرده به راحتی شنا کنید، زیرا این خیلی شور است

13. I'll have a coke float please.
[ترجمه ترگمان]من یک نوشابه می خورم لطفا
[ترجمه گوگل]من لطفا یک شناور کک را داشته باشم

14. The logs float down the river.
[ترجمه ترگمان]چوب ها بر روی رودخانه شناور می شوند
[ترجمه گوگل]سیاهههای مربوط به رودخانه

15. Russia decided to float the rouble on the foreign exchange market.
[ترجمه ترگمان]روسیه تصمیم گرفت یک روبل را در بازار ارز خارجی شناور کند
[ترجمه گوگل]روسیه تصمیم گرفت که روبل را در بازار ارز خارجی بفروشد

16. Can you float on your back?
[ترجمه ترگمان]میتونی پشت سرت شناور بمونی؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید در پشت خود شناور شوید؟

17. There is enough water in the harbour to float a fleet of ship.
[ترجمه ترگمان]در لنگرگاه به اندازه کافی آب هست که یک ناوگان کشتی در آب شناور شود
[ترجمه گوگل]در بندر به اندازه کافی آب وجود دارد تا ناوگان کشتی شناور شود

bodies were floating down the river.

اجساد در رودخانه شناور بودند.


I can float for hours on quiet water.

من می‌توانم مرده‌وار ساعت‌ها روی آب ساکن بمانم.


leaves were floating down from the trees.

برگ‌ها از درختان آویزان بودند.


strange thoughts were floating through my mind.

افکار عجیب‌و‌غریبی به ذهنم خطور می‌کرد.


to float a bond issue

یک‌سری اوراق قرضه منتشر کردن


float chamber

(در کاربوراتور) پیاله‌ی شناور


an orange juice float

فلوت آب پرتقال


wood floats on water.

چوب روی آب شناور می‌ماند.


پیشنهاد کاربران

معلق

دارایی دریافت نشده

دارایی شناور ( پولی که طی فاصله بین افتتاح حساب و قابلیت برداشت بطور موقت در بانک دو بار شمرده می شود )

To rest on top of liquid

در خصوص سهام و بازار مالی انتشار سهام در عرضه اولیه است

ماشین بزرگ تزیین شده در فستیوال ها

قلاب ماهی گیری

پرسه زدن، سیر کردن، جریان داشتن/یافتن

منتشر کردن

شناور شدن بر فضا معلق بودن در فضا

اشاعه دادن

سن متحرک در کارناوال و رژه ها

فعل:
شروع به فروش سهام یک شرکت برای اولین بار


نوشیدنی

شناور معلق

Lie on sorfice

شناور

float ( مدیریت - مدیریت پروژه )
واژه مصوب: فرجه
تعریف: تفاوت میان زمان تعیین شده برای انجام یک فعالیت و زمان موردنیاز برای انجام آن که درنتیجه فعالیت یادشده می تواند به تأخیر بیفتد بی آنکه در برنامۀ زمانی بقیۀ پروژه تأخیر ایجاد کند


کلمات دیگر: