کلمه جو
صفحه اصلی

occupation


معنی : سرگرمی، حرفه، اشتغال، اشغال، پیشه، تصرف، شغل
معانی دیگر : تصرف به زور، کار، (جمع) مشغولیات، اشغالی، اشغالگر، سکونت، سکنی، در زیستی، تصدی، فرداری، مربوط به حرفه

انگلیسی به فارسی

شغل، پیشه، حرفه، کار، مربوط به حرفه


اشغال، تصرف، حرفه


اشتغال، اشغال، شغل، حرفه، تصرف، پیشه، سرگرمی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a person's normal way of earning a livelihood; profession.
مترادف: business, m�tier, pursuit, vocation
مشابه: avocation, calling, career, employment, job, lifework, line, livelihood, living, metier, profession, trade, work

- Teaching was one of the few occupations open to women at that time.
[ترجمه ...] تدریس کردن یکی از معدود شغل هایی بود که در آن زمان به زنان داده میشد. . . ( تو ترجمه انگلیسی به فارسی گاهی اوقات ترجمه کلمه به کلمه درست درنمیاد مثل اینجا که ترجمه کلمه به کلمه گوگل میتونه منظورو یه جورایی برسونه ولی خیلی درست حسابی نیست:| )
[ترجمه محمد م] تدریس یکی از معدود شغل هایی بود که در آن زمان برای زنان قابل حصول بود ( یعنی زنان هم می توانستند برای آن شغل تقاضا بدهند ، به زنان داده میشد در ترجمه قبلی گرچه درست است اما مفهوم اصلی جمله را نمی رساند )
[ترجمه Mr hash] اموزش یکی از معدود حرفه هایی بود که در ان زمان بر زنان گشوده بود
[ترجمه ترگمان] تدریس یکی از معدود occupations بود که در آن زمان به زنان باز می شد
[ترجمه گوگل] تدریس یکی از مشاغل کوچکی بود که در آن زمان برای زنان باز بود
- He wrote "accountant" as his occupation on the form he was given.
[ترجمه ترگمان] او \"حسابدار\" را به عنوان شغل مورد نظر خود نوشت
[ترجمه گوگل] او 'حسابدار' را به عنوان شغل خود در فرم او داده شد

(2) تعریف: an activity that someone engages in, particularly as a hobby.
مشابه: hobby, pastime, task

- Bird-watching became her favorite occupation after she retired.
[ترجمه ترگمان] پس از بازنشسته شدن او، پرنده نگری به شغل مورد علاقه او تبدیل شد
[ترجمه گوگل] پس از بازنشستگی، تماشای پرنده اش شغل مورد علاقه او بود

(3) تعریف: the act or process of living in or staying in a place.

- The cat's occupation of the dog's bed was amusing to everyone but the dog.
[ترجمه ترگمان] اشغال خواب گربه برای همه سرگرم کننده بود، اما سگ
[ترجمه گوگل] اشغال گربه تخت سگ برای همه، اما سگ، جالب بود
- The building is unsafe and unfit for human occupation.
[ترجمه Aydin Jz] ساختمان برای سکونت انسان ناامن و نامناسب است
[ترجمه ترگمان] این ساختمان ناامن است و برای اشغال انسانی مناسب نیست
[ترجمه گوگل] این ساختمان برای اشخاص انسانی خطرناک و نامناسب است

(4) تعریف: the act or process of militarily holding or occupying a foreign land, usually after the defeat of its forces.
مشابه: annexation, conquest, domination, overthrow, possession, presence, seizure, subjugation, takeover

- The victors of the war began their occupation of the defeated nation after its surrender.
[ترجمه ترگمان] فاتحان جنگ، پس از تسلیم شدن، اشغال کشور شکست خورده خود را آغاز کردند
[ترجمه گوگل] پیروان جنگ اشغال ملت شکست خورده پس از تسلیم خود را آغاز کردند

(5) تعریف: the state of being occupied or held after an overthrow of the government by an outside force.
مشابه: colonization, possession

- The occupation of Japan after World War II lasted six years.
[ترجمه ترگمان] اشغال ژاپن پس از جنگ جهانی دوم شش سال طول کشید
[ترجمه گوگل] اشغال ژاپن پس از جنگ جهانی دوم شش سال طول کشید

• act of forcefully taking possession of an area, seizure; conquest; possession or settlement of land
profession, vocation; employment; business; work
your occupation is your job or profession.
an occupation is also something that you do for pleasure or as part of your daily life.
the occupation of a country is its invasion and control by a foreign army.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] شغل، اشتغال
[ریاضیات] اشغال، تصرف

مترادف و متضاد

profession, business


سرگرمی (اسم)
amusement, sport, game, fun, engagement, entertainment, pastime, hobby, recreation, avocation, occupation, trade, metier

حرفه (اسم)
mystery, profession, pursuit, avocation, business, vocation, occupation, trade, metier, carrier

اشتغال (اسم)
office, engagement, occupation, busyness

اشغال (اسم)
inhabitancy, litter, run-off, slag, tenure, occupation, raff, trash, refuse, garbage, junk, busyness, rubbish, scrap, soilage, dump, paltriness, dreg, offal, occupancy, jakes, riffraff, swill

پیشه (اسم)
function, craft, mystery, profession, pursuit, vocation, occupation, trade, calling

تصرف (اسم)
inhabitancy, possession, modification, change, seizing, tenure, occupation, seizure, occupancy

شغل (اسم)
post, office, profession, work, job, situation, position, employ, vocation, occupation, trade, metier

Synonyms: activity, affair, calling, chosen work, craft, daily grind, day gig, do, dodge, employment, game, grindstone, hang, job, lick, line, line of work, métier, moonlight, nine-to-five, play, post, pursuit, racket, rat race, slot, thing, trade, vocation, walk of life, what one is into, work


Antonyms: entertainment, fun, hobby, pastime


control, possession


Synonyms: habitation, holding, inhabitancy, inhabitation, occupancy, ownership, residence, settlement, tenancy, tenure, title, use


seizure, takeover


Synonyms: attack, capture, conquest, entering, foreign rule, invasion, subjugation


Antonyms: giving up, surrender, yielding


جملات نمونه

1. occupation forces
نیروهای اشغالی

2. the german occupation of paris
اشغال پاریس توسط آلمان ها

3. use and occupation
انتفاع و تصرف

4. our hierarchy of occupation is based on education and skill
زینه بندی شغل های ما برپایه ی تحصیلات و مهارت است.

5. writing has been his occupation for many years
سالهاست که حرفه ی او نویسندگی است.

6. stamp collecting is a pleasant occupation
گردآوری تمبر پست سرگرمی خوشایندی است.

7. this cave shows evidence of human occupation
این غار دارای نشانه هایی از سکونت انسان است.

8. freedom fighters liberated the country from foreign occupation
جنگاوران آزادیخواه کشور را از اشغال اجنبی آزاد کردند.

9. those paltry houses they are building are unfit for occupation
آن خانه های پیزری که آنها می سازند قابل سکونت نیست.

10. Hip-hop, cowboy wind, and the wind wind wind, occupation, fur, all-match, hippie, ladies fashion, Korean, Japanese, what is it Fashion is the urban special logo, is a city in the vast city of special psychological needs.
[ترجمه ترگمان]Fashion - هاپ، باد گاوچران، و باد بادی، سرگرمی، خز، خز، لباس های زنانه، کره ای، ژاپنی، و ژاپنی، یک شهر در شهر بزرگ نیازهای روانشناسی خاص است
[ترجمه گوگل]هیپ هاپ، باد گاوچران، و باد باد باد، اشغال، خز، همه مسابقه، هیپی، خانم ها، کره ای، ژاپنی، مد روز لوگوی خاص شهری است، شهر در شهرستان بزرگ از روانی ویژه نیاز دارد

11. Agricultural work is traditionally seen as a male occupation.
[ترجمه ترگمان]کار کشاورزی به طور سنتی به عنوان یک اشغال مرد دیده می شود
[ترجمه گوگل]کار کشاورزی به طور سنتی به عنوان مشاغل مردی دیده می شود

12. Please state your occupation and place of residence.
[ترجمه ترگمان]لطفا محل اقامت و محل اقامت خود را بیان کنید
[ترجمه گوگل]لطفا شغل و محل اقامت خود را اعلام کنید

13. The flats will be ready for occupation by March.
[ترجمه ترگمان]این آپارتمان ها تا ماه مارس برای اشغال آماده خواهند بود
[ترجمه گوگل]آپارتمان برای ماه مارس آماده اشغال خواهد شد

14. The invaders have given up occupation of large parts of the territories.
[ترجمه ترگمان]مهاجمان اشغال بخش های بزرگی از مناطق را اشغال کرده اند
[ترجمه گوگل]مهاجمان اشغال بخش بزرگی از سرزمین ها را رها کرده اند

15. The new house is ready for occupation.
[ترجمه ترگمان]خانه جدید برای اشغال آماده است
[ترجمه گوگل]خانه جدید آماده اشغال است

16. The following applies only to tenants in occupation after January 1 199
[ترجمه ترگمان]موارد زیر فقط در مورد مستاجران در اشغال بعد از ۱ ژانویه ۱۹۹ مورد استفاده قرار می گیرند
[ترجمه گوگل]بعد از 1 ژانویه 199، فقط به مستاجران اعمال می شود

the German occupation of Paris

اشغال پاریس توسط آلمان‌ها


England's occupation of that waterway

تصرف آن آبراه توسط انگلستان


His occupation is farming.

کار او کشاورزی است.


Writing has been his occupation for many years.

سال‌هاست که حرفه‌ی او نویسندگی است.


Stamp collecting is a pleasant occupation.

گردآوری تمبر پست سرگرمی خوشایندی است.


occupation forces

نیروهای اشغالی


This cave shows evidence of human occupation.

این غار دارای نشانه‌هایی از سکونت انسان است.


The palace is still in the occupation of its hereditary owner.

آن کاخ هنوز هم در اشغال مالک موروثی آن است.


The occupation of two offices at the same time is illegal.

تصدی دو شغل در آن واحد غیرقانونی است.


دانشنامه عمومی

اموزش


پیشنهاد کاربران

شغل و حرفه job

حرفه

مشغولیت ذهن

اشغال گری

take up

شغل ، حرفه

occupation=job

مشغله

سکونت، استقرار ( درباستان شناسی )

JOB

در فیزیک به معنای : اشغال
مثال : occupation number n - عدد اشغال n

حرفه
اشغال

هر موقعیت و درجه شغلی
مثل کارمند_سرپرست_مدیر میانی_رئیس بخش_ رئیس کل و . . . .

occupation ( علوم نظامی )
واژه مصوب: اشغال 2
تعریف: تسخیر و واپایش یک منطقه با اجرای عملیات نظامی


کلمات دیگر: