کلمه جو
صفحه اصلی

finance


معنی : دارایی، سرمایه گذاری، مالیه، علم دارایی، سرمایهتهیه کردن، تهیه پول کردن، سرمایه گذاری کردن، در کارهای مالی داخل شدن
معانی دیگر : (منابع مالی شخص یا سازمان یا کشور) مالیه، امور مالی، تدارکات مالی، پول یابی، علم مالیه، مالی شناسی، دارایی شناسی، تهیه کردن سرمایه، سرمایه (یا اعتبار مالی وغیره) فراهم کردن، پول رسانی کردن، پول یابی کردن، مال رسانی کردن

انگلیسی به فارسی

مالیه، دارایی، تأمین مالی، سرمایه‌گذاری


علم مالیه، علم دارایی، اداره‌ی امور مالی


(در جمع) وضع مالی، امکانات مالی، بنیه‌ی مالی، پول، دارایی، سرمایه، بودجه


تأمین بودجه، تأمین هزینه، سرمایه‌گذاری


بودجه‌ی چیزی را تأمین کردن، هزینه‌ی چیزی را پرداختن، سرمایه‌ی چیزی را گذاشتن، پول چیزی را دادن


نسیه دادن به، نسیه فروختن به


دارایی، مالیه، سرمایه گذاری، دارایی، سرمایه گذاری، مالیه، علم دارایی، سرمایهتهیه کردن، تهیه پول کردن، سرمایه گذاری کردن، در کارهای مالی داخل شدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the management of money or other assets, esp. those in the public treasury.

- The treasury is that part of a government that is concerned primarily with finance.
[ترجمه ترگمان] خزانه آن بخشی از دولتی است که در درجه اول مربوط به امور مالی است
[ترجمه گوگل] خزانه داری این بخش دولتی است که عمدتا با امور مالی درگیر است
- Women were not expected to know anything of finance in those days.
[ترجمه تاجیک] در آن روزها، از زنان انتظار نمی رفت چیزی از امور مالی بدانند.
[ترجمه ترگمان] زنان انتظار نداشتند در آن روزها از امور مالی خبر داشته باشند
[ترجمه گوگل] انتظار میرفت که زنان در آن روزها هیچ چیز از امور مالی بدانند

(2) تعریف: (pl.) the monetary resources of a person or institution such as a bank or government.

- The war effort devastated the country's finances.
[ترجمه ترگمان] تلاش های جنگ، امور مالی کشور را ویران کرد
[ترجمه گوگل] تلاش های جنگی پول های کشور را خراب کرد
- I'll have to check my finances before I can make a decision to purchase.
[ترجمه قرباني] قبل از تصمیم گیری برای خرید، باید امور مالی خود را بررسی کنم.
[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه تصمیم به خرید بگیرم باید امور مالی خودم را چک کنم
[ترجمه گوگل] قبل از تصمیم گیری برای خرید باید مالیات خود را بررسی کنم
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: finances, financing, financed
(1) تعریف: to provide the monetary resources for.
مشابه: capitalize, endow, stake, subsidize

- Tax money financed the new highway.
[ترجمه قرباني] ساخت بزرگراه جدید، از طریق وجوه حاصل از مالیات، تامین مالی شد.
[ترجمه ترگمان] بودجه مالیاتی بزرگراه جدید را تامین کرد
[ترجمه گوگل] پول مالیات بزرگراه جدید را تأمین کرد

(2) تعریف: to provide monetary credit to.

- Do you think the bank will finance you in this project?
[ترجمه قرباني] آیا فکر می کنید که بانک، شما را در این پروژه، تأمین مالی خواهد کرد؟
[ترجمه ترگمان] آیا فکر می کنید بانک در این پروژه شما را تامین خواهد کرد؟
[ترجمه گوگل] آیا فکر می کنید بانک شما را در این پروژه مالی می کند؟

• money management (including investment, banking, etc.); science of money management
raise money for; provide with funds, fund, pay for
if you finance something such as a project, you provide money for it.
finance for a project or purchase is the money needed to pay for it.
finance is also the management of money, especially on a national level.
your finances are the amount of money that you have.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] مدیریت مالی
[عمران و معماری] بودجه
[صنعت] سرمایه گذاری، مالی، مربوط به امور مالی، مالیه، امور مالی
[حقوق] تأمین مالی کردن، تأمین بودجه، تأمین هزینه، مالیه
[ریاضیات] دارای، مال، امور مالی، تامین مالی کردن، تهیه کردن سرمایه، امکانات مالی، بودجه، مالی
[آمار] مالیه

مترادف و متضاد

دارایی (اسم)
wealth, thing, possession, belonging, asset, property, finance, estate, weal, holding, fortune, purse

سرمایه گذاری (اسم)
finance, investiture, enterprise, investment

مالیه (اسم)
finance, exchequer

علم دارایی (اسم)
finance

سرمایه تهیه کردن (فعل)
finance

تهیه پول کردن (فعل)
finance

سرمایه گذاری کردن (فعل)
finance, fund, invest

در کارهای مالی داخل شدن (فعل)
finance

economic affairs


Synonyms: accounts, banking, business, commerce, economics, financial affairs, investment, money, money management


offer loan money; set up in business


Synonyms: back, bank, bankroll, capitalize, endow, float, fund, go for, grubstake, guarantee, juice, lay on one, loan shark, patronize, pay for, pick up the check, pick up the tab, prime the pump, promote, provide funds, provide security, put up money, raise dough, sponsor, stake, subsidize, support, underwrite


Antonyms: call in, take


جملات نمونه

1. The new employee boasted of his skill in finance.
کارمند جدید در رابطه با مهارتش در امور مالی لاف زد

2. Frank circulated the rumor that his uncle would finance his way through college.
فرانک شایعه کرد که عمویش هزینه کالج او را می دهد

3. Mrs. Giles retained a lawyer to handle her finances.
خانم "گیلز"، وکیلی را برای انجام امور مالی خود استخدام کرد

4. minister of finance
وزیر دارایی

5. she is studying finance at harvard university
او در دانشگاه هاروارد رشته امور مالی می خواند.

6. the ministry of finance
وزارت دارایی

7. his b. a. is in finance and banking
لیسانس او در امور مالی و بانکداری است.

8. he is in charge of banking and finance
او امور بانکی و مالی را سرپرستی می کند.

9. the government does not have enough money to finance road building
دولت برای تامین هزینه های راه سازی پول کافی ندارد.

10. the school had to close for lack of finance
به واسطه ی فقدان مالی،مدرسه مجبور به تعطیل شد.

11. She is an expert in finance.
[ترجمه amir] او کارشناس امور مالی است
[ترجمه ترگمان]او متخصص امور مالی است
[ترجمه گوگل]او متخصص امور مالی است

12. The finance minister will continue to mastermind Poland's economic reform.
[ترجمه ترگمان]وزیر دارایی به طراحی اصلاحات اقتصادی لهستان ادامه خواهد داد
[ترجمه گوگل]وزیر دارایی به اصلاح اقتصادی لهستان ادامه خواهد داد

13. Finance for education comes from taxpayers.
[ترجمه ترگمان]امور مالی برای آموزش از سوی مالیات دهندگان تامین می شود
[ترجمه گوگل]مالیات برای آموزش و پرورش از مالیات دهندگان می آید

14. Finance for the National Health Service comes from taxpayers.
[ترجمه قرباني] منابع مالی برای خدمات بهداشتی ملی از طریق مالیات دهندگان تأمین می شود.
[ترجمه ترگمان]امور مالی برای خدمات بهداشت ملی از مالیات دهندگان تامین می شود
[ترجمه گوگل]مالیات برای خدمات بهداشت ملی به مالیات دهندگان می رسد

15. People who work in banks know about finance.
[ترجمه ترگمان]افرادی که در بانک ها کار می کنند از امور مالی خبر دارند
[ترجمه گوگل]افرادی که در بانک ها کار می کنند در مورد امور مالی می دانند

16. People work in banks know something about finance.
[ترجمه قرباني] کارکنان بانک ها، با امور مالی آشنایی دارند.
[ترجمه ترگمان]افرادی که در بانک ها کار می کنند چیزی درباره امور مالی می دانند
[ترجمه گوگل]مردم در بانک ها چیزی در مورد امور مالی می دانند

17. Finance for a sole trader usually comes from the individual's own savings or from family and friends.
[ترجمه ترگمان]دارایی برای یک تاجر معمولا از پس انداز خود یا خانواده و دوستان نشات می گیرد
[ترجمه گوگل]سرمایه گذاری برای یک معامله گر تنها، معمولا از پس انداز شخصی اش یا از خانواده و دوستانش می آید

18. The meeting will be attended by finance ministers from many countries.
[ترجمه ترگمان]در این نشست وزرای دارایی از بسیاری از کشورها برگزار خواهد شد
[ترجمه گوگل]این نشست با حضور وزرای امور مالی از بسیاری از کشورها برگزار خواهد شد

19. The Ministry of Finance consistently overestimated its budget deficits.
[ترجمه ترگمان]وزارت دارایی به طور مداوم کسری بودجه خود را دست بالا گرفته بود
[ترجمه گوگل]وزارت مالیه به طور مداوم کسری بودجه خود را بیش از پیش ارزیابی کرد

20. You may require bridging finance until the sale of your own property is completed.
[ترجمه ترگمان]شما ممکن است نیاز به تامین مالی پل زدن داشته باشید تا زمانی که فروش ملک تان کامل شود
[ترجمه گوگل]تا زمانی که فروش اموال خود را تکمیل نکنید، ممکن است نیاز به سرمایه گذاری پلیدی داشته باشید

21. You need to speak to someone in the finance department.
[ترجمه ترگمان]باید با یکی تو بخش مالی صحبت کنی
[ترجمه گوگل]شما باید با کسی در بخش مالی صحبت کنید

22. We referred the matter back to the Finance Committee.
[ترجمه ترگمان]ما موضوع را به کمیته امور مالی ارجاع دادیم
[ترجمه گوگل]ما این موضوع را به کمیته مالی ارجاع دادیم

Minister of Finance

وزیر دارایی


Ministry of Finance

وزارت دارایی


My personal finances were in need of an immediate remedy.

اوضاع مالی من نیاز به چاره‌ی فوری داشت.


The country's finances were in disarray.

اوضاع مالی کشور دست‌خوش نابه‌سامانی شده بود.


She is studying finance at Harvard university.

او در دانشگاه هاروارد رشته امور مالی می‌خواند.


He is in charge of banking and finance.

او امور بانکی و مالی را سرپرستی می‌کند.


The government does not have enough money to finance road building.

دولت برای تأمین هزینه‌های راه‌سازی پول کافی ندارد.


The financing of this project is not easy.

تأمین بودجه‌ی این طرح آسان نیست.


We financed our new home through a bank.

ما از طریق یک بانک برای خانه‌ی جدید خود تأمین پول (پول‌یابی) کردیم.


پیشنهاد کاربران

سپرده کردن

بودجه چیزی را تامین کردن

Finance=سرمایه گذاری

دست مایه!

پول تهیه کردن

بورسیه کردن - بودجه چیزی را تامین کردن - پشتیبانی مالی کردن

تامین بودجه ( سرمایه )

پر از پول


تامین بودجه کردن - امور مالی

تامین مالی
مالیه
استقراض
اخذ وام

پرداخت هزینه ی چیزی ( فعل )

مدیریت مالی. مسائل مالی

امور مالی

۱. مسائل مالی / امور مالی
۲. سرمایه گذاری
۳. پرداختن
۴. فراهم کردن پول برای
۵. دارایی / اموال

تامین و پشتوانه مالی

سرمایه گذاری کردن

مدیریت امور مالی
The activity of managing money

finance ( اقتصاد )
واژه مصوب: تأمین مالی
تعریف: فراهم آوردن منابع مالی براساس شرایط موردتوافق متقاضی


کلمات دیگر: