کلمه جو
صفحه اصلی

underlying


معنی : در زیر قرار گرفته، اصولی یا اساسی
معانی دیگر : اساسی، بنیادی، بنیادین، زیر بنایی، اصلی، نهفته، واقعی، نهانی، در زیر، زیرین، پایینی، متضمن

انگلیسی به فارسی

اساسی، در زیر قرار گرفته، اصولی یا اساسی


در زیر قرار گرفته، اصولی یا اساسی، متضمن


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: lying under or below.

- The underlying fabric is chiffon.
[ترجمه ترگمان] پارچه زیر آن chiffon است
[ترجمه گوگل] پارچه زیرین توری است

(2) تعریف: fundamental; basic.
مشابه: bottom, fundamental, prime

- The presence of bacteria is an underlying cause of tooth decay.
[ترجمه ترگمان] حضور باکتری ها علت اصلی پوسیدگی دندان است
[ترجمه گوگل] حضور باکتری علت اصلی پوسیدگی دندان است

(3) تعریف: present but not easily apparent; implicit.
متضاد: surface

- The psychiatrist hoped to find the underlying reasons for the patient's mental breakdown.
[ترجمه ترگمان] روان پزشک امیدوار بود که دلایل اساسی برای فروپاشی روانی بیمار پیدا کند
[ترجمه گوگل] روانپزشک امیدوار است که دلایل اساسی شکستگی ذهنی بیمار را پیدا کند
( verb )
• : تعریف: present participle of underlie.

• lying beneath, forming the foundation of; fundamental, basic; implicit; prior
underlying features are important but not obvious.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] زیرین - زیر نهشته. قرار گرفته در زیر.
[حقوق] اساسی، اصلی، پنهانی
[ریاضیات] اصولی، اساسی، زیربنا، زمینه، اصلی

مترادف و متضاد

fundamental, latent


Synonyms: basal, basic, bottom, bottom-line, cardinal, concealed, critical, crucial, elemental, elementary, essential, hidden, indispensable, intrinsic, lurking, necessary, needful, nitty-gritty, nub, primary, prime, primitive, radical, root, substratal, veiled, vital


Antonyms: secondary


در زیر قرار گرفته (صفت)
underlying

اصولی یا اساسی (صفت)
underlying

جملات نمونه

the underlying cause

علت اصلی


the underlying trend

گرایش نهانی


1. the underlying cause
علت اصلی

2. the underlying trend
گرایش نهانی

3. oil pockets underlying the mountain
حفره های نفتی در زیر کوه

4. a sage who penetrates the underlying principles of physics
حکیمی که اصول بنیادی فیزیک را درک می کند

5. The bald statistics tell us nothing about the underlying trends.
[ترجمه ترگمان]آمار کچل چیزی در مورد تمایلات زیربنایی به ما نمی گوید
[ترجمه گوگل]آمار طاسی به ما در مورد روند ریشه ایات می گوید

6. The underlying theme of the novel is very serious.
[ترجمه ترگمان]موضوع اصلی رمان بسیار جدی است
[ترجمه گوگل]موضوع اصلی رمان بسیار جدی است

7. Despite this month's disappointing figures, the underlying trend is healthy.
[ترجمه ترگمان]با وجود این ارقام نومید کننده ماه، روند اساسی سالم است
[ترجمه گوگل]با وجود آمارهای ناامید کننده این ماه، روند پایدار سالم است

8. The joke did not obscure the underlying seriousness of his point.
[ترجمه ترگمان]این شوخی نکته اساسی این نکته را مبهم نمی ساخت
[ترجمه گوگل]شوخی جدی بودن موضوع او را مبهوت نکرد

9. He has no illusions about the underlying reality of army life.
[ترجمه ترگمان]او هیچ گونه پندار درباره واقعیت اساسی زندگی نظامی ندارد
[ترجمه گوگل]او هیچ توهمی در مورد واقعیت اساسی زندگی ارتش ندارد

10. An underlying pessimism infuses all her novels.
[ترجمه ترگمان]بدبینی اساسی در تمام رمان های او وجود دارد
[ترجمه گوگل]یک بدبینی پایه ای، تمام رمان هایش را از بین می برد

11. He theorized that the underlying cause of the war was slavery.
[ترجمه ترگمان]وی استدلال کرد که دلیل اصلی جنگ برده داری بود
[ترجمه گوگل]او تئوری کرد که علت اصلی جنگ، بردگی است

12. The underlying assumption is that the amount of money available is limited.
[ترجمه ترگمان]فرض اساسی این است که مقدار پول موجود محدود است
[ترجمه گوگل]فرضیه اصلی این است که مقدار پول در دسترس محدود است

13. Even so, the underlying trend is positive.
[ترجمه ترگمان]با این حال، روند اساسی مثبت است
[ترجمه گوگل]با این حال، روند پایه مثبت است

14. The underlying reasons for these differences will be explored in depth in the next chapter.
[ترجمه ترگمان]دلایل اصلی این تفاوت ها در عمق در فصل بعد بررسی خواهند شد
[ترجمه گوگل]دلایل اساسی این تفاوت ها در فصل بعد به طور عمیق مورد بررسی قرار خواهد گرفت

15. Beneath the festive mood there is an underlying apprehension.
[ترجمه ترگمان]در زیر فضای جشن، نگرانی زیربنایی وجود دارد
[ترجمه گوگل]در زیر خلق و خوی جسمانی، دغدغه اصلی وجود دارد

پیشنهاد کاربران

underlying asset
دارایی پایه ( در بازارهای مالی )

شالودهٔ چیزی قرار گرفتن

زیربنایی

پشت سر ( مثلاً منطق پشت سر چیزی ) - underlying rationale

نهفته


تحت زیرنظر

زیرپوستی

زیرین

اصولی

زمینه ساز

مبنی بر اینکه

به طور مشخص

ضمنی

- مهم، ضروری، حیاتی، واجب
- اساسی
- ریشه٫بنیان
- مرکز، هسته
- اصولی
- اصلی
- nitty - gritty


زمینه ای، زیر بنایی

سبب چیزی شده است، سبب ساز، مولد، مسبب، زمینه ساز


این صفت معمولا قبل یه سری کلمات مثل couse, problem, message, priciple و… میاد و به این معنیه که اون پیام، علت، مشکل، یا حالاهرچی، از همه چی مهم تره ولی کسی به اون توجه ای نمیکنه، کمتر مورد توجه قرار گرفته
Stress is the underlying cause of many illnesses
و اینجام که استرس رو عامل مهم و مورد توجه قرار نگرفته ی بیماری ها دونسته


زیرین، نهانی
زیرساختی، بنیادین ( ریشه ای ) ، اساسی

زیربنایی، زیرساختی، اصلی، اساسی
پوشیده، نهفته
زیری، زیرین

در پس مسئله ای

مربوطه

دخیل در

زیرساختی

ذیل


کلمات دیگر: