صفت ( adjective )
حالات: higher, highest
• (1) تعریف: of great vertical extent; elevated; tall.
• مترادف: lofty, towering
• متضاد: low
• مشابه: elevated, tall
- They dove into the water from the high cliff.
[ترجمه امیرمحمد] آنها از صخره بلند بالا میروند
[ترجمه زهرا آن ها از صخره ی بلند به بالا میروند finish] آن ها از صخره ی بلند به درون آب شیرجه میزنند
[ترجمه ترگمان] آن ها از صخره بلندی به درون آب شیرجه می زنند
[ترجمه گوگل] آنها از صخره بالا به آب می روند
• (2) تعریف: of a specified extent upward.
• مترادف: tall
- I need a stool that is two feet high.
[ترجمه ترگمان] من یه چهارپایه میخوام که دو متر ارتفاع داشته باشه
[ترجمه گوگل] من به مدفوع نیاز دارم که دو پا بالا است
• (3) تعریف: more intense or greater than usual.
• مترادف: elevated
• متضاد: low
• مشابه: extreme, great, intense, strong
- You were certainly in high spirits last night!
[ترجمه ترگمان] دیشب حسابی سرحال بودی!
[ترجمه گوگل] شما مطمئنا در شب امیدوار بودید!
- The train was traveling at high velocity at that point.
[ترجمه ترگمان] قطار با سرعت زیادی در آن نقطه حرکت می کرد
[ترجمه گوگل] قطار در آن زمان با سرعت زیاد سفر کرد
• (4) تعریف: costly; expensive; dear.
• مترادف: steep, stiff
• متضاد: low
• مشابه: costly, dear, exorbitant, expensive
- The price was quite high, so I decided not to buy it.
[ترجمه ترگمان] قیمت خیلی بالا بود، بنابراین تصمیم گرفتم آن را بخرم
[ترجمه گوگل] قیمت بسیار بالا بود، بنابراین تصمیم گرفتم آن را خریداری نکنم
• (5) تعریف: very happy or elated.
• مترادف: elevated, exalted
• متضاد: down, low
• مشابه: ecstatic, gay, happy, jolly, joyous, mellow, merry
- I'd never felt so high in my life as after I passed that exam.
[ترجمه ترگمان] بعد از عبور از این امتحان هیچ وقت انقدر بالا نرفته بودم
[ترجمه گوگل] من هرگز در زندگی ام چنین قدرتی نداشتم، چون بعد از آنکه امتحان را گذراندم
• (6) تعریف: elevated in pitch.
• مترادف: elevated, high-pitched
• متضاد: low, low-pitched
• مشابه: shrill, soprano
- The great singer could no longer hit the high notes.
[ترجمه امین] خواننده خوب نتوانست نت های بلند را بخواند
[ترجمه ترگمان] خواننده بزرگ دیگر نتوانست به نت های بالا برخورد کند
[ترجمه گوگل] خواننده بزرگ دیگر نمیتواند به یادداشتهای بالا برسد
- Even for a woman, she has a high voice.
[ترجمه ترگمان] حتی برای یک زن، صدای بلند دارد
[ترجمه گوگل] حتی برای یک زن، صدای بلند دارد
• (7) تعریف: of great actual or potential force or power.
• مترادف: forceful, powerful, strong
• متضاد: light
• مشابه: violent
- The small ship encountered high winds and nearly capsized.
[ترجمه ترگمان] کشتی کوچک با باده ای شدید برخورد کرد و تقریبا capsized شد
[ترجمه گوگل] کشتی کوچک با باتلاقها روبرو شد و تقریبا کشیده شد
• (8) تعریف: of great dignity, importance, or seriousness.
• مترادف: exalted, important, influential, lofty
• متضاد: lowly
• مشابه: earnest, elevated, grand, grave, moneyed, noble, ranking, rich, serious, towering
- They always go to synagogue on high holy days.
[ترجمه ترگمان] آن ها همیشه در روزه ای مقدس و مقدس به کنیسه می روند
[ترجمه گوگل] آنها همیشه در روز مقدس بزرگ به کنیسه می روند
- Fixing this problem is a high priority.
[ترجمه ترگمان] تعمیر این مشکل اولویت بالایی است
[ترجمه گوگل] رفع این مشکل یک اولویت است
- She was accused of high treason.
[ترجمه ترگمان] اون متهم به خیانت بود
[ترجمه گوگل] او به خیانت خیانت کرده متهم شده بود
• (9) تعریف: (informal) intoxicated by alcohol or drugs.
• مترادف: drunk, intoxicated, loaded, stoned
• متضاد: sober, straight
• مشابه: intoxicated, mellow
- They got a bit high on that Scotch.
[ترجمه ترگمان] یه ذره تو اون اسکاچ جا گرفتن
[ترجمه گوگل] آنها بر روی آن اسکچ قرار داشتند
قید ( adverb )
حالات: higher, highest
عبارات: high and dry
• (1) تعریف: in or to a high position or place.
• مترادف: atop
• متضاد: low
• مشابه: above, ahead, aloft, forward, up
- The eagle flew high in the sky.
[ترجمه ترگمان] عقاب در آسمان پرواز کرد
[ترجمه گوگل] عقاب بالا در آسمان پرواز کرد
- I put the book high on the shelf.
[ترجمه asal barkh] کتاب را روی قفسه گذاشتم.
[ترجمه ترگمان] کتاب را بالای قفسه گذاشتم
[ترجمه گوگل] کتاب را روی قفسه گذاشتم
• (2) تعریف: at or to a high amount, degree, or cost.
- The price of heating oil went high this winter.
[ترجمه ترگمان] قیمت نفت گرمایی در این زمستان بالا رفت
[ترجمه گوگل] قیمت روغن گرما در این زمستان بلند شد
• (3) تعریف: with extravagance.
• مترادف: extravagantly, lavishly, luxuriously
- They have a lot of a money and can afford to live high.
[ترجمه ترگمان] آن ها پول زیادی دارند و می توانند هزینه زندگی بالا را تقبل کنند
[ترجمه گوگل] آنها پول زیادی دارند و میتوانند زندگی خوبی داشته باشند
اسم ( noun )
مشتقات: higher (adj.)
• (1) تعریف: something that is high, such as an amount or a person's spirits.
• مترادف: top
• متضاد: low
• مشابه: acme, apex, height, lift, up
- The temperature reached a record high today.
[ترجمه ترگمان] امروز هوا به رکورد رسید
[ترجمه گوگل] امروز دما رکورد بالا رفته است
- She has her highs and lows.
[ترجمه ترگمان] نیازهای خودش رو داره
[ترجمه گوگل] او بالا و پایین او است
• (2) تعریف: an atmospheric condition of high pressure, often indicating fair weather.
• متضاد: low
- This high should last a day or two.
[ترجمه ترگمان] این دبیرستان باید یکی دو روز طول بکشه
[ترجمه گوگل] این بالا باید یک یا دو روز طول بکشد