کلمه جو
صفحه اصلی

floating


معنی : شناوری، متحرک بر روی اب، فاقد وسیلهاتصال، جابجا شده، شناور، متغیر
معانی دیگر : آگیشیده، معلق، برآب مان، متحرک، سیار، جنبده، جنبان، در گردش، (مالیه) بدهی شناور (بدهی ناشی از امور جاری که موعد پرداخت آن مشخص نیست)، (پزشکی - خارج شده از محل خود) افتاده، لق، (مکانیک) نوسان کننده (به ویژه در دستگاه فنربندی و تعلیق اتومبیل)، آزاد، تکان گیر، مواج، فاقدوسیله اتصال درمورداستخوان جناه سینه

انگلیسی به فارسی

شناور


شناور، شناوری، متحرک بر روی آب، مواج، فاقد وسیله اتصال (درمورد استخوان جناغ سینه)، جابه‌جا شده، متغیر


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: buoyed or suspended on water, air, or the like; afloat.
متضاد: sunken

(2) تعریف: not attached or fixed in place.
متضاد: fixed

- a floating kidney
[ترجمه ترگمان] یه کلیه شناور
[ترجمه گوگل] کلیه شناور

(3) تعریف: not settled; inclined to change or move about.
مشابه: migrant

(4) تعریف: not committed or permanently assigned; available as needed.

(5) تعریف: short-term and unfunded, as debt arising from current operations, or not invested and available for current expenses, as capital.

• resting or moving on liquid or air
resting on liquid or air, buoyed by liquid or air; moving lightly from place to place; not fixed, not permanent

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] صاف کردن - تخته ماله ای کردن - ماله کشی - تخته مالی
[برق و الکترونیک] شناور وضعیتی که در آن یک قطعه یامدار نه به زمین و نه به ولتاژ تغذیه متصل است. - شناور
[نساجی] قفسه یک تار ( رو ریختگی یک تار زیر ریختگی یک تار در پارچه ) قابل حرکت - شناور - آزاد
[ریاضیات] شناوری، شناور، غوطه ور
[پلیمر] شناوری
[آب و خاک] معلق

مترادف و متضاد

شناوری (اسم)
floating, levitation, buoyancy, flotation, floatation, swim, floatage, natation

متحرک بر روی اب (صفت)
floating

فاقد وسیله اتصال (صفت)
floating

جابجا شده (صفت)
floating, shotten

شناور (صفت)
adrift, floating, buoyant, afloat, free-swimming

متغیر (صفت)
uncertain, angry, floating, erratic, mercurial, transitive, fitful, indignant, variable, changing, changeable, changed, shifty, checkered, vicissitudinous, unsteady

buoyant


Synonyms: hollow, unsinkable, nonsubmersible, light, swimming, inflated, sailing, soaring, wafting, volatile, loose, free, unsubstantial, hovering, unattached


Antonyms: heavy, submerged, sunk


جملات نمونه

floating rumors

شایعات جاری


floating capital

سرمایه‌ی در گردش


a floating kidney

کلیه‌ی متحرک


1. floating capital
سرمایه ی در گردش

2. floating logs jammed the river
الوار شناور،رودخانه را بند آورده بود.

3. floating rumors
شایعات جاری

4. floating bridge
پل شناور

5. floating population
جمعیت متحرک،مردمان در حال گردش

6. floating rate
نرخ شناور (مطابق با بازار روز)

7. a floating kidney
کلیه ی متحرک

8. the floating particles in the air
ذرات شناور (معلق) در هوا

9. bodies were floating down the river
اجساد در رودخانه شناور بودند.

10. leaves were floating down from the trees
برگ ها از درختان آویزان بودند.

11. strange thoughts were floating through my mind
افکار عجیب و غریبی به ذهنم خطور می کرد.

12. a few large logs were floating down the river
چند کنده ی بزرگ در رودخانه شناور بود.

13. harbor drift had gathered into ugly, floating masses
رانه های بندرگاه به صورت توده های شناور زشتی در آمده بود.

14. the bloated corpses of soldiers were floating on the river
اجساد باد کرده ی سربازان در روخانه شناور بود.

15. Some leaves were floating round on the still lake.
[ترجمه ترگمان]بعضی از برگ ها روی دریاچه هنوز شناور بودند
[ترجمه گوگل]بعضی از برگها در دریاچه هنوز شناور بودند

16. There are still some unfounded fears floating around out there about cancer being contagious.
[ترجمه ترگمان]هنوز هم نگرانی هایی بی اساس در اطراف وجود دارد که در اطراف شیوع سرطان وجود دارد
[ترجمه گوگل]هنوز وجود دارد برخی از ترس های بی اساس که در اطراف سرطان در حال افسردگی هستند

17. The harbour was blocked in by floating masses of ice.
[ترجمه ترگمان]بندر توسط توده های شناور یخ مسدود شده بود
[ترجمه گوگل]بندر توسط جرم شناور یخ مسدود شده بود

18. Floating can be a very pleasant sensation.
[ترجمه ترگمان] شناور بودن میتونه احساس خوشایندی باشه
[ترجمه گوگل]شناور می تواند احساس بسیار دلپذیر باشد

19. Senator Lott is floating trial balloons to test public opinion on the bill.
[ترجمه ترگمان]\"سناتور لات\" بادکنک های آزمایشی معلق دارد تا نظر مردم را در مورد این لایحه مورد آزمایش قرار دهد
[ترجمه گوگل]Senator Lott بالن های محاکمه شناور برای تست عمومی در مورد لایحه است

the floating particles in the air

ذرات شناور (معلق) در هوا


اصطلاحات

floating bridge

پل شناور


floating population

جمعیت متحرک، مردمان در حال گردش


floating rate

نرخ شناور (مطابق با بازار روز)


پیشنهاد کاربران

This boat is floating
این قایق شناور است

شناور بودن

شناور
The ferry infloating
کشتی شناور است

سوهان زدن دندان اسب به منظور صاف کردن و تراز کردن دندانهای رشد کرده و تیز شده

شناور در سطح شاره ( مهندسی )


کلمات دیگر: