کلمه جو
صفحه اصلی

horn


معنی : شاخ، نوک، شاخه، پیاله، شیپور، بوق، کرنا، شاخی
معانی دیگر : ماده ی شاخی (طبیعی یا ساختگی)، ظرف یا گنجانه ای که از شاخ درست شده باشد، پالغ (به ویژه ظرف باده نوشی از شاخ میان تهی)، مشروب (درون این شاخ)، (اتومبیل) بوق، شاخ زدن، با شاخ راندن، (گاو و گوسفند و آهو و دیگر جانوران سمدار) شاخ، سرون، (هر چیز شبیه به شاخ) کاکل شاخ مانند برخی پرندگان، (حلزون) دواله، شاخک، شاخدیسه، (جمع - سابقا) برجستگی های شاخ مانند روی پیشانی مردی که زنش به او خیانت می کند، رجوع شود به: cornucopia، (جغرافی) دماغه، آبخست گونه، آبخست سان، شبه جزیره، شاخانه، هر یک از دو انتهای تیز هلال ماه، ماهشاخ، بخش نوک تیز سندان، سندان سر، (موسیقی) شیپور، شیپور فرانسوی، سرنا، هر ساز بادی برنجی، (کشتی رانی) بوق کشتی، بوق مه، بوق هشدار، (رادیو و الکترونیک) آنتن بوقی، بلندگوی شاخدیس، (انجیل) نماد فراوانی و برکت و جلال، (زمین شناسی) قله ی تیز و پرشیب، ستیغ، کوهشاخ، دماغه ی شاخ (جنوبی ترین نقطه ی امریکای جنوبی - کشور شیلی)

انگلیسی به فارسی

شاخ، بوق، کرنا، شیپور، پیاله، نوک


شاخ، بوق، شیپور، نوک، کرنا، شاخه، پیاله، شاخی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the hard, bony, hollow growths that extend, usu. in a pair, from the head of certain mammals such as cows and deer.

(2) تعریف: the substance of which such growths are made.

(3) تعریف: any hard, protective shell that forms around certain parts of various animals.

(4) تعریف: a musical instrument constructed usu. out of brass or other metal, and played with the mouth.

(5) تعریف: a device used for sounding a warning, as on a car.
مشابه: alarm
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: horns, horning, horned
مشتقات: hornless (adj.), hornlike (adj.)
• : تعریف: to butt or strike with the horns, as a bull.

• hard bony growth projecting from the head of certain animals; substance of which these growths are made; device used to sound a warning (in cars, etc.); (music) wind instrument resembling a horn (usually brass instruments)
butt or gore with the horns
the horn on a vehicle is the thing that makes a loud noise as a signal or warning.
horns are the hard pointed things that grow out of the heads of cows, goats, and some other animals.
horn is the hard substance that the horns of animals are made of.
a horn or a french horn is a musical instrument consisting of a long brass tube wound round in a circle with a funnel at the end.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] شاخ
[برق و الکترونیک] شیپور، شاخک - بوق ؛ شیپوره 1. لوله ای با انتهای شیپور مانند که برای بهبود کیفیت پخش صدا و رسیدن به مشخصه های جهتی مطلوب در قسمت خروجی بلندگو قرار می گیرد . سطح مقطع آن از قسمت گلویی به طرف دهانه افزایش می یابد . بوق آکوستیکی نیز نامیده می شود. 2. یک وسیله ی سیگنال دهی الکترومکانیکی یا با تحریک هوا.
[زمین شناسی] شاخ قله هرمی شکلی که بر اثر عملکرد یخچال در سه یا چند سیرک اطراف یک قله پدید می آید.
[] کوه، هِرَم

مترادف و متضاد

شاخ (اسم)
ramus, antler, horn, branch

نوک (اسم)
end, bill, point, top, head, tip, peak, summit, horn, apex, beak, vertex, barb, ascender, neb, knap, jag, fastigium, ridge, nib

شاخه (اسم)
grain, wing, horn, branch, arm, tributary, limb, bifurcation, bough, sprout, branch line, embranchment

پیاله (اسم)
horn, beaker, cup, bowl, chalice, porringer, calix

شیپور (اسم)
horn, bugle, trumpet, clarion

بوق (اسم)
horn, bugle, trumpet, concha

کرنا (اسم)
horn, trumpet, concha, hautboy, hornpipe

شاخی (صفت)
horny, corny, horn, corneous, keratinous

جملات نمونه

horn spectacles

عینک شاخی


a powder horn

پودردان شاخی


to sound (or beep) one's horn

بوق زدن


The bull tried to horn the spectators.

گاو کوشید به تماشاچیان شاخ بزند.


She is on the horn talking to her mother.

او پشت تلفن با مادرش حرف می‌زند.


1. horn spectacles
عینک شاخی

2. horn in (on)
فضولی کردن،دخالت بیجا کردن

3. the horn
(امریکا - عامیانه) تلفن

4. a powder horn
پودردان شاخی

5. around the horn
(بیس بال) پرتاب گوی از پایگاه سوم به دوم و از دوم به اول

6. on the horn of a dilemma
دچار یک معما،مجبور به گزینش یکی از دو چیز بد

7. blow one's own horn
(عامیانه) خودستایی کردن

8. please don't honk your horn near the hospital!
لطفا در نزدیکی بیمارستان بوق نزنید!

9. she is on the horn talking to her mother
او پشت تلفن با مادرش حرف می زند.

10. the bull tried to horn the spectators
گاو کوشید به تماشاچیان شاخ بزند.

11. the stub of a lamb's horn
برآمدگی شاخ بچه گوسفند

12. to sound (or beep) one's horn
بوق زدن

13. every time he drives past my shop, he toots his horn
هروقت با ماشین از جلو مغازه ی من رد می شود بوق می زند.

14. The taxi driver was angrily tooting his horn.
[ترجمه Yeganeh] راننده تاکسی با عصابانیت بوق میزد
[ترجمه ترگمان]راننده تاکسی با عصبانیت بوق و بوق راه انداخت
[ترجمه گوگل]راننده تاکسی خشمگین شاخدار بود

15. He gave us a honk on his horn as he drove off.
[ترجمه ترگمان]وقتی داشت می رفت بوق بوق به ما داد
[ترجمه گوگل]او به هنگام خروج از او، صدای خود را به ما داد

16. The driver sounded his horn when an old lady stood in front of his car.
[ترجمه امیر علی] راننده بوق زد وقتی که خانم پیر در مقابل ماشین ایستاده بود.
[ترجمه ترگمان]راننده بوق را به صدا درآورد که پیرزنی جلوی اتومبیل ایستاده بود
[ترجمه گوگل]راننده صدای خود را هنگامی که یک خانم قدیمی در مقابل ماشین خود ایستاده بود صدا می کرد

17. Don't try and horn in on our fun.
[ترجمه ترگمان]سعی نکن با ما شوخی کنی
[ترجمه گوگل]سعی نکنید که در مورد سرگرمی ما صحبت کنید

18. The driver was blasting on his horn.
[ترجمه ترگمان]راننده بوق می زد
[ترجمه گوگل]راننده بر روی شاخش انفجاری کرد

19. Sounding the car's horn, she drove at high speed through the crowded streets.
[ترجمه ترگمان]صدای بوق اتومبیل را شنید و با سرعت در خیابان های پرجمعیت پیش رفت
[ترجمه گوگل]با صدای شاخ خودرو، او از طریق خیابان های شلوغ با سرعت بالا رفت

20. He played the tune on the horn.
[ترجمه ترگمان]آهنگ بوق را نواخت
[ترجمه گوگل]او بر روی شاخ بازی کرد

اصطلاحات

the horn

(امریکا - عامیانه) تلفن


around the horn

(بیسبال) پرتاب گوی از پایگاه سوم به دوم و از دوم به اول


blow one's own horn

(عامیانه) خودستایی کردن


horn in (on)

فضولی کردن، دخالت بیجا کردن


on the horn of a dilemma

دچار یک معما، مجبور به گزینش یکی از دو چیز بد


pull (or draw or haul) in one's horns

1- خودداری کردن، جلوی خود را گرفتن 2- (روش خود را) ملایم‌تر کردن


پیشنهاد کاربران

شاخ

بوق

something in a car that gives a loud sound

عاج فیل


در بعضی جمله ها به معنی بوق، در برخی دیگر به معنی شاخ

بوق ماشین

تلفن هم معنی میدهد.
تلفن را برداشتن

شیپور

شاخ شاخ شاخ شاخ

شیپور
بوق


یکی نوشته در بعضی جمله ها میشه بوق و در بعضی جمله ها میشه شاخ
وقتی درست نوشته لایک کنیم
چرا نفرات بعدی همون رو مثل طوطی تکرار میکنن

Bull horn
بلندگوی دستی

Horn mad
شوریده

معنی اش می شود بوق ماشین یا همون بوق
Something in a car that gives a loud sound

اصلش به معنی شاخ هستش بعدا به مرور زمان معنیه بوق، شیپور و . . . پیدا کرده . یعنی انسان ها ابزارهایی از شاخ حیوانات یا نهایتا شبیه شاخ حیوانات ساختن که امروزه جز ابزار آلات موسیقی اند.

در منطق: شاخه، حالت، شقّ

horn ( موسیقی )
واژه مصوب: هورن
تعریف: سازی از دستۀ شیپورها

شاخ ، نوک ، شاخه


کلمات دیگر: