کلمه جو
صفحه اصلی

fine


معنی : غرامت، تاوان، جریمه، فاخر، نرم، شگرف، خوب، ریز، نازک، عالی، لطیف، ظریف، خوش ایند، صاف کردن، جریمه کردن، کوچک کردن، جریمه گرفتن از، صاف شدن، رقیق شدن، خوب
معانی دیگر : (فرانسه) براندی معمولی، بسیار خوب، اعلا، فرمند، بهی، خالص، ناب، سره، پالوده، پالیده، سارا، بی غش، ژاو، سالم، تندرست، سرحال، آردسان، نرم (از شدت ریزی)، باریک، بسیار کوچک، ریزه، تیز، برا، دقیق، حساس، ریز بینانه، (نوشتار و سخن و رفتار) پر تکلف، پر فیس و نمایش، (در اصل) تمام شده، تکمیل شده، کامل، (پوست و غیره) لطیف، پاژ، کاووس، تاوان خواستن (یا ستدن)، نقره داغ کردن، (دراصل) پایان، اتمام، فرجام، خاتمه، (دستور نواختن موسیقی) پایان، نت که پایان بخشی را نشان می دهد

انگلیسی به فارسی

جریمه، تاوان، غرامت، جریمه کردن، جریمه گرفتن از، صاف کردن، کوچک کردن، صاف شدن، رقیق شدن، خوب، فاخر، نازک، عالی، لطیف، نرم، ریز، شگرف


خوب، جریمه، غرامت، تاوان، جریمه کردن، کوچک کردن، جریمه گرفتن از، صاف کردن، صاف شدن، رقیق شدن، ریز، ظریف، عالی، نازک، نرم، لطیف، فاخر، شگرف، خوش ایند


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: finer, finest
(1) تعریف: excellent in quality, skill, character, or nature.
مترادف: choice, elegant, excellent, exceptional, high-grade, quality, select, splendid, splendiferous, superior, swell
متضاد: crude, inferior, poor
مشابه: accomplished, ace, capital, cool, exquisite, fancy, first-rate, flawless, good, magnificent, mean, nice, polished, prime, superb, top-drawer

- I know a fine wine when I taste it.
[ترجمه رضا عبدی] من یه نوشیدنی خوب رو میشناسم وقتی اونو تست میکنم
[ترجمه محمد م] من وقتی یه شراب رو مزه کنم ، میفهمم که خوبه
[ترجمه افشین حاجی طرخانی] من یه شراب خوب رو با مزه کردنش تشخیص می دم.
[ترجمه Armity] من یک شراب خوب رو از رو مزه اش می شناسم
[ترجمه ترگمان] وقتی مزه اش رو حس می کنم، یه شراب خوب می شناسم
[ترجمه گوگل] زمانی که من آنرا طعم می خورم، یک شراب خوب را می شناسم
- He turned out to be a fine painter.
[ترجمه mohammadali] معلوم شد که او نقاش خوبی است.
[ترجمه صونا عزیزپور] او نقاش خوبی از آب درآمد.
[ترجمه ترگمان] معلوم شد نقاش خوبی است
[ترجمه گوگل] او تبدیل به یک نقاش خوب شد
- They were proud their son married such a fine young woman.
[ترجمه mohammadali] آن ها افتخار می کردند که پسرشان با چنین زن جوان و خوبی ازدواج کرده است.
[ترجمه ترگمان] آن ها به پسرشان افتخار می کردند که با چنین زن جوان زیبایی ازدواج کرده اند
[ترجمه گوگل] آنها افتخار می کردند که پسرش با چنین زن جوان زیبا ازدواج کرد
- We were lucky to have fine weather while we visited the island.
[ترجمه mohammadali] خوشبختانه، موقعی که داشتیم از جزیره دیدن می کردیم، هوا خوب بود.
[ترجمه ترگمان] ما خوش شانس بودیم که در حالی که از جزیره بازدید کردیم، هوا خوب بود
[ترجمه گوگل] ما خوش شانس بودیم تا آب و هوای خوبی داشته باشیم در حالی که جزیره را دیدیم

(2) تعریف: consisting of extremely small particles.
مترادف: powdery
متضاد: coarse
مشابه: comminute, grated, ground, minced, powdered, pulverized, triturated

- The sand feels soft because it is very fine.
[ترجمه mohammadali] ماسه، از ذرات بسیار ریزی تشکیل شده است، به همین خاطر لمس نرمی دارد.
[ترجمه ترگمان] ماسه به این دلیل نرم است که بسیار خوب است
[ترجمه گوگل] شن و ماسه احساس راحتی می کند زیرا بسیار خوب است

(3) تعریف: very sharp.
مترادف: honed, keen, sharp
مشابه: acute, powdery, precise

- This carving requires a knife with a fine edge.
[ترجمه ترگمان] این کنده کاری نیاز به یک چاقو با لبه خوب دارد
[ترجمه گوگل] این حکاکی نیاز به یک چاقو با لبه خوب دارد

(4) تعریف: very thin.
مترادف: thin
مشابه: delicate, diaphanous, ethereal, fragile, frail, gauzy, gossamer, light, sheer, silky, slender, tenuous, transparent

- The scarf is made with fine strands of silk.
[ترجمه ترگمان] شال گردنی نازک ابریشمی دارد
[ترجمه گوگل] روسری با رشته های زیبا از ابریشم ساخته شده است

(5) تعریف: requiring subtle discrimination; difficult to perceive.
مترادف: delicate, fine-drawn, subtle
مشابه: elusive, finespun, minute, nice, slight, small

- She made fine distinctions in her argument.
[ترجمه ترگمان] او در بحث خود به هیچ وجه تمایز قایل نشد
[ترجمه گوگل] او در استدلالش تمایز خوبی داشت

(6) تعریف: elegant and refined.
مترادف: cultured, discriminating, elegant, polished, refined, sophisticated
متضاد: coarse
مشابه: dainty, discerning, exquisite, finished, genteel, nice, suave

- I don't know how to act around such a fine gentleman.
[ترجمه ترگمان] من بلد نیستم این قدر با این آقا خوب رفتار کنم
[ترجمه گوگل] من نمی دانم که چطور می توانم چنین مردمی خوب کار کنم
- The restaurant provides its customers with the experience of fine dining.
[ترجمه ترگمان] این رستوران مشتریان خود را با تجربه غذاخوری عالی تامین می کند
[ترجمه گوگل] رستوران مشتریان خود را با تجربه ناهار خوری ارائه می دهد

(7) تعریف: in adequate health or condition.
مترادف: all right, OK, well
متضاد: bad
مشابه: good, satisfactory

- She was in the hospital for a while, but she's fine now.
[ترجمه ترگمان] او برای مدتی در بیمارستان بود، اما حالا حالش خوبه
[ترجمه گوگل] او مدتی در بیمارستان بود، اما او اکنون خوب است

(8) تعریف: acceptable; satisfactory.
مترادف: acceptable, satisfactory
متضاد: objectionable, unacceptable
مشابه: adequate, all right, OK

- I told him I could pay him this week, but he said that next week would be fine.
[ترجمه ترگمان] بهش گفتم که می تونم این هفته بهش پول بدم ولی گفت هفته دیگه خوب میشه
[ترجمه گوگل] من به او گفتم که می تواند او را این هفته بپردازد، اما او گفت که هفته آینده خوب خواهد بود
- These seats are just fine for me; I don't need to move closer.
[ترجمه ترگمان] این صندلی ها برای من خوب هستند، لازم نیست جلوتر بروم
[ترجمه گوگل] این کرسی ها فقط برای من خوب است؛ من نیازی به نزدیک شدن ندارم
- It's fine with me if you decide to do that.
[ترجمه ترگمان] اگه تصمیم بگیری که این کار رو بکنی با من مشکلی نداره
[ترجمه گوگل] اگر تصمیم به انجام این کار دارید، با من خوب است
قید ( adverb )
حالات: finer, finest
(1) تعریف: finely; into very small pieces.
مترادف: finely

- She chopped the onions very fine.
[ترجمه ترگمان] اون پیاز رو خیلی خوب تیکه تیکه کرد
[ترجمه گوگل] او پیاز را خنک کرد

(2) تعریف: satisfactorily.
مترادف: all right, satisfactorily
مشابه: well

- He was having some difficulty in school, but he's doing fine now.
[ترجمه ترگمان] او در مدرسه مشکل داشت، اما حالا حالش خوب است
[ترجمه گوگل] او مدرسه ای دشوار داشت، اما اکنون او خوب است
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fines, fining, fined
مشتقات: fineness (n.)
• : تعریف: to reduce or refine.
مترادف: refine
مشابه: clarify, purify, rarefy

- This process fines the product further.
[ترجمه ترگمان] این فرآیند محصول را بیشتر جریمه می کند
[ترجمه گوگل] این فرآیند بیشتر محصول را جریمه می کند
اسم ( noun )
• : تعریف: a sum of money charged as a penalty for a crime or offense.
مترادف: penalty
مشابه: assessment, damages, forfeit, mulct, settlement

- The fine for speeding in a school zone is very steep.
[ترجمه علی جادری] جریمه سرعت در منطقه مدرسه , بسیار زیاد است .
[ترجمه ترگمان] جریمه کردن جریمه در یک منطقه مدرسه بسیار دشوار است
[ترجمه گوگل] خوب برای سرعت بخشیدن به یک منطقه مدرسه بسیار شیب دار است
- The library charges a fine for late books.
[ترجمه ترگمان] کتابخانه برای کتاب های دیروقت جریمه می شود
[ترجمه گوگل] کتابخانه برای کتابهای دیرهنگام جریمه می کند
- I paid the fine for my parking ticket this morning.
[ترجمه ترگمان] امروز صبح جریمه جریمه my رو پرداخت کردم
[ترجمه گوگل] من صبح امروز مبلغ پرداختی پارکینگم را پرداخت کردم
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fines, fining, fined
• : تعریف: to require a sum of money from as a penalty for a crime or offense.
مترادف: mulct, penalize
مشابه: amerce, assess, charge, punish

- The judged fined the company millions of dollars for its misconduct.
[ترجمه ترگمان] این حکم، شرکت را میلیونها دلار بابت سو رفتار آن جریمه کرد
[ترجمه گوگل] قاضی این شرکت را میلیون ها دلار برای تخلفاتش جریمه کرد

• monetary penalty, punishment which involves the payment of a specified sum of money
punish with a fine, impose a tax upon; refine, purify; become fine or finer; make thin or thinner, reduce; clarify
delicate; thin; flimsy; handsome; top-quality; excellent; sharp; sharpened; refined; purified; elegant
very well; excellently
you use fine to describe something that is very good.
if something is fine, it is satisfactory or acceptable. predicative adjective here but can also be used as an adverb. e.g. we get on fine.
if you say that you are fine, you mean that you are feeling well and quite happy.
when the weather is fine, it is sunny and not raining.
something that is fine consists of very small or narrow parts.
a fine adjustment or distinction is very delicate or exact.
if you are fined, you are punished by being ordered to pay a sum of money.
a fine is a sum of money which someone has to pay as a punishment.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] ریز - نرم
[برق و الکترونیک] دقیق، ریز
[زمین شناسی] ریز، نرم
[حقوق] جریمه کردن، جریمه، خالص، دقیق
[ریاضیات] خوب، جریمه، ریزه، ریز، نازک، ظریف، جریمه کردن
[خاک شناسی] ریز

مترادف و متضاد

غرامت (اسم)
fine, torment, anguish, compensation, restitution, recompense, reparation, dues, indemnification, mulct, compunction

تاوان (اسم)
indemnity, fine, requital, compensation, reparation, mulct, penalty

جریمه (اسم)
forfeiture, fine, surcharge, mulct, sconce, penalty, forfeit

فاخر (صفت)
fine, rich, excellent, distinguished, costly, sumptuous

نرم (صفت)
slick, fine, effeminate, supple, suave, sleek, mellow, soft, tractable, downy, limp, floppy, smooth, limber, spongy, pliant, flexible, lubricious, flexuous, cottony, fluffy, tractile, treatable, plastic, glace, flabby, plumy, lissom, lissome, lithesome, lithe, flexural, sequacious, levigated, silky, irrefrangible, lambent, sericeous, silken

شگرف (صفت)
fine, excellent, wonderful, tremendous, wondrous, prodigious

خوب (صفت)
good, suitable, super, acceptable, pleasant, well, nice, fine, ok, kind, handsome, beautiful, okay, pretty, applicable, fortunate, goodly, pukka, pucka, okey, wally, well-groomed

ریز (صفت)
small, little, fine, atomic, tiny, minute, wee, pony, teeny, minikin, snippety, weeny

نازک (صفت)
fine, tender, attenuate, soft, thin, slim, frail, ethereal, spare, fragile, tenuous, gossamer, eggshell, thready

عالی (صفت)
superior, super, great, fine, top, high-toned, high, grand, brave, gallant, beautiful, splendid, exquisite, excellent, superb, capital, immense, spiffy, imperial, magnificent, nobby, supreme, outstanding, superlative, swank, elevated, lofty, famous, copacetic, top-hole, remarkable, topping, high-grade, sublime, exalted, first-rate, unrivaled, palmary, ripping, wally, whizbang, whizzbang

لطیف (صفت)
fine, delicate, tender, gentle, soft, subtle, rare, fair, elegant, benignant, benign, fragile, tenuous, refined, precious, volatile, gossamer, incomparable

ظریف (صفت)
fine, delicate, gentle, graceful, subtile, elegant, chi-chi, witty, jocular, chichi, joky, minikin, precieux

خوشایند (صفت)
desirable, pleasant, nice, fine, correspondent, auspicious, advantageous, apposite, pleasing, applicable, matchable, winsome

صاف کردن (فعل)
clear, fine, filter, face, even, sleek, plane, strain, perk, smooth, shave, hone, percolate, pave, liquidize, unwrap, filtrate, smoothen, sleeken

جریمه کردن (فعل)
fine, penalize, assess, mulct, sconce

کوچک کردن (فعل)
minify, fine, extenuate, play down, miniaturize

جریمه گرفتن از (فعل)
fine

صاف شدن (فعل)
fine, smooth, smoothen

رقیق شدن (فعل)
fine

خوب (قید)
well, fine, goodly, brawly, nobly

excellent, masterly


Synonyms: accomplished, aces, admirable, attractive, beautiful, capital, choice, cool, crack, dandy, elegant, enjoyable, exceptional, expensive, exquisite, fashionable, first-class, first-rate, first-string, five-star, gilt-edged, gnarly, good-looking, great, handsome, lovely, magnificent, mean, neat, not too shabby, ornate, outstanding, pleasant, rare, refined, select, showy, skillful, smart, solid, splendid, striking, subtle, superior, supreme, top, top-notch, unreal, well-made, wicked


Antonyms: bad, poor


cloudless, sunny


Synonyms: balmy, bright, clarion, clear, clement, dry, fair, pleasant, rainless, undarkened


Antonyms: cloudy, dark, rainy, stormy


dainty, delicate; sheer


Synonyms: diaphanous, ethereal, exquisite, filmy, fine-drawn, fine-grained, fine-spun, flimsy, fragile, gauzy, gossamer, gossamery, granular, impalpable, light, lightweight, little, loose, minute, porous, powdered, powdery, pulverized, quality, slender, small, thin, threadlike, transparent


Antonyms: coarse, rough, thick


discriminating, exact


Synonyms: abstruse, acute, clear, critical, cryptic, delicate, distinct, enigmatic, esoteric, fastidious, fine-spun, hairline, hairsplitting, intelligent, keen, minute, nice, obscure, petty, precise, pure, quick, recondite, refined, sensitive, sharp, sterling, strict, subtle, tasteful, tenuous, trifling, unadulterated, unpolluted


Antonyms: awkward, crude, uncouth, undiscriminating, unrefined


penalty in money


Synonyms: amends, amercement, assessment, damages, forfeit, mulct, punishment, reparation, rip


Antonyms: amends, award, compensation, reimbursement, reward


penalize in monetary way


Synonyms: alienate, amerce, confiscate, dock, exact, extort, hit with, levy, make pay, mulct, pay through the nose, punish, sconce, seize, sequestrate, slap with, tax, throw book at


Antonyms: award, compensate, reimburse, reward


جملات نمونه

1. fine cloth
پارچه ی ظریف

2. fine distinctions
تمایزات دقیق

3. fine facial features
اسباب صورت (چهره ی) ظریف

4. fine gold
طلای خالص (زر ناب)

5. fine grains of sand
دانه های ریز شن

6. fine measurements
سنجش های دقیق

7. fine print
حروف (چاپی) کوچک

8. fine sand
شن ریز

9. fine thread
ریسمان نازک

10. fine weather
هوای خوب (روشن یا صاف)

11. fine weave
ریز بافت

12. fine woolen products
فرآورده های پشمی اعلا

13. a fine athlete
یک ورزشکار نخبه

14. a fine day
یک روز عالی

15. a fine garden
یک باغ عالی

16. a fine teacher
یک معلم ارجمند

17. a fine thread of gold
رشته های ظریف طلا

18. a fine trout lie
محلی که ماهیان قزل آلا به خوبی در آنجا تجمع می کنند

19. a fine work of art
یک اثر هنری عالی

20. our fine neighbors who don't greet us back
همسایه های از ما بهترون که جواب سلام ما را نمی دهند

21. the fine carpets of kerman
فرش های نفیس کرمان

22. the fine shall not exceed $ 200
جریمه از 200 دلار متجاوز نخواهد بود.

23. the fine texture of naeen rugs
بافت ریز قالیچه های نایین

24. very fine flour
آرد بسیار نرم

25. in fine
1- سرانجام،بالاخره 2- خلاصه

26. in fine feather
در وضع خیلی خوب،سالم و سرحال،سر و مر و گنده

27. in fine fettle
در وضع خوب،سر و مر و گنده،سر دماغ

28. to sift fine grains from the coarse
دانه های ریز را از دانه های درشت جدا کردن

29. what a fine baby!
چه بچه خوبی !

30. cut it fine
(عامیانه) 1- محاسبه ی دقیق کردن 2- درست تشخیص دادن

31. tread a fine (or thin) line
دست از پا خطا نکردن،کاملا مواظب بودن

32. an exhibition of fine art
نمایشگاه آثار هنری

33. chahbahar has a fine natural harbor
چابهار بندرگاهی عالی و طبیعی دارد.

34. he delivered a fine speech
او سخنرانی خوبی کرد.

35. it's coming along fine
دارد به خوبی پیشرفت می کند.

36. she has a fine palate for poetry
او در شعر سلیقه ی خوبی دارد.

37. she is a fine pianist but her repertoire is limited
او پیانو نواز خوبی است ولی قطعات محدودی را می تواند بزند.

38. teaching is a fine proession
معلمی حرفه ی خوبی است.

39. the room had fine appointments
اتاق اثاثیه ی خوبی داشت.

40. to lay a fine upon. . .
جریمه بستن به. . .

41. we had a fine old time
خیلی به ما خوش گذشت.

42. you'll make a fine teacher
تو معلم خوبی خواهی شد.

43. a cotton cloth of fine fabric
پارچه ی پنبه ای ریزبافت

44. a history of the fine arts in iran
تاریخ هنرهای زیبا در ایران

45. a sword with a fine edge
شمشیر با لبه ای تیز

46. her facial features were fine
اسباب صورت او (اجزای صورت او) ظریف بود.

47. liable to a heavy fine
مشمول جریمه ی سنگین

48. there will be a fine for any delinquency in payment
هرگونه تاخیر در پرداخت موجب جریمه خواهد شد.

49. this book suits me fine
این کتاب مخ کار من است.

50. this boy has many fine qualities
این پسر از خصایص خوب فراوانی برخوردار است.

51. to levy a heavy fine
جریمه ی سنگین کردن

52. a restaurant noted for its fine service
رستورانی که به خاطر رسیدگی به مشتریان معروف شده است.

53. persons who are ticking along fine on one kidney
اشخاصی که به خوبی با یک کلیه گذران می کنند

54. this college has graduated many fine engineers
این دانشگاه تعداد زیادی مهندس خوب تحویل جامعه داده است.

55. a rather peripheral criticism of a fine book
انتقاد نسبتا جنبی یک کتاب خوب

56. he had to pay a heavy fine
مجبور شد جریمه ی سنگینی بپردازد.

57. he wove his ideas into a fine story
اندیشه های خود را به صورت داستان در آورد.

58. the good news put him in fine fettle
خبر خوش او را سر حال آورد.

59. the judge excused the young man's fine
قاضی مرد جوان را از پرداخت جریمه معذور داشت.

60. a jail sentence which is commutable to a fine of $1000
محکومیت به زندان که با هزار دلار قابل بازخرید است

61. making friends is hard, keeping them is a fine art
دوست شدن سخت است،دوست نگه داشتن هنری ظریف است.

62. the sentence was ten years and a heavy fine
حکم دادگاه مبنی بود بر ده سال (زندان) و جریمه ی سنگین.

63. since he came from the hospital, my father is fine
پدرم از وقتی که از بیمارستان آمده حالش خوب است.

a fine day

یک روز عالی


what a fine baby!

چه بچه خوبی !


a fine work of art

یک اثر هنری عالی


a fine garden

باغی عالی


fine woolen products

فرآورده‌های پشمی اعلا


Fine,let's go.

خیلی خوب، برویم.


a fine teacher

یک معلم ارجمند


fine weather

هوای خوب (روشن یا صاف)


a fine athlete

یک ورزشکار نخبه


fine gold

طلای خالص (زر ناب)


Since he came from the hospital, my father is fine.

پدرم از وقتی که از بیمارستان آمده حالش خوب است.


fine sand

شن ریز


very fine flour

آرد بسیار نرم


fine thread

ریسمان نازک


fine cloth

پارچه‌ی ظریف


fine facial features

اسباب صورت (چهره‌ی) ظریف


fine print

حروف (چاپی) کوچک


a sword with a fine edge

شمشیر با لبه‌ای تیز


fine distinctions

تمایزات دقیق


fine measurements

سنجش‌های دقیق


Our fine neighbors who don't greet us back.

همسایه‌های از ما بهترون که جواب سلام ما را نمی‌دهند.


He had to pay a heavy fine.

مجبور شد جریمه‌ی سنگینی بپردازد.


The police fined him because he had parked his car on a sidewalk.

چون ماشین خود رادر پیاده‌رو پارک کرده بود پلیس او را جریمه کرد.


اصطلاحات

in fine

1- سرانجام، بالأخره 2- خلاصه


پیشنهاد کاربران

غرامت
جریمه
جریمه کردن

در متن های عرفانی بجای mind آمده است این به دلیل ظرافت بیش از حد ذهن است

جریمه

جریمه کردن

باحال


[آمیزه ها و ترکیب ها]
ریزدانه

[صنعت]
زُدودن ، حباب زُدایی ، حباب زدودن

To give a ticket to a person to punish him or her
جریمه کردن


کاربرد صفت fine به معنای خوب
صفت fine در حالت کلی به هرچیزی که از کیفیت مطلوبی برخوردار باشد و قابل قبول باشد اطلاق می گردد. مثلا:
"a very fine performance" ( یک اجرای خیلی خوب )
"She's a fine actor" ( او یک بازیگر خوب است. )
صفت fine برای توصیف وضعیت سلامتی نیز به کار می رود. مثلا:
""How are you?" "I'm fine, thanks"" ( "حالت چطور است؟" "من خوبم، ممنون. " )
صفت fine گاهی برای بیان اینکه از چیزی راضی هستید یا اینکه چیزی راضی کننده بوده یا اینکه به چیزی نیاز ندارید استفاده می کنیم. مثلا:
"You go on without me. I'll be fine" ( شما بدون من بروید. من چیزیم نمی شود [من به چیزی نیاز ندارم. ] )
"‘Can I get you another drink?’ ‘No, thanks. I'm fine" ( می توانم یک نوشیدنی دیگر برایتان بیاورم؟" "نه ممنون. من لازم ندارم. )
صفت fine معنای "زیبا" و "خوش منظره" هم می دهد. مثلا:
"You can see a fine view of the river from the balcony" ( از بالکن می توانی چشم انداز خوبی از رودخانه ببینی. )
"a fine - looking woman" ( یک خانم زیبا )

کاربرد قید fine به معنای خوب
قید fine به معنای "خوب" قیدی غیررسمی و محاوره ای است و به افعالی اطلاق می شود که قابل قبول باشند و در کیفیت خوبی انجام شوند. مثلا:
"Things were going fine until you showed up" ( اوضاع داشت خوب پیش می رفت تا اینکه تو پیدایت شد. )
"Keep going like that—you're doing fine" ( همینطور ادامه بده - داری خوب انجام می دهی. )

کاربرد حرف ندای fine به معنای باشه!
حرف ندای fine به معنای "باشه!" زمانی استفاده می شود که می خواهیم به کسی بگوییم یک عمل، پیشنهاد یا تصمیم قابل قبول است. مثلا:
"‘I'll leave this here, OK?’ ‘Fine" ( من این را اینجا می گذارم، باشه؟ "باشه!" )

کاربرد واژه fine به معنای جریمه
واژه fine به معنای "جریمه" به مبلغی پول گفته می شود که به خاطر زیر پا گذاشتن قوانین باید پرداخت شود. مثلا:
"a parking fine" ( جریمه پارک غیرقانونی )

کاربرد فعل fine به معنای جریمه کردن
فعل fine به معنای "جریمه کردن" یعنی کسی را به عنوان جریمه قانونی و رسمی وادار به پرداخت پول کنید. مثلا:
"She was fined for speeding" ( او به خاطر سرعت غیرمجاز جریمه شد. )
"Any company found to be breaking these rules will be heavily fined" ( هر شرکتی که فهمیده شود این قوانین را زیرپا گذاشته است مبلغ سنگینی جریمه خواهد شد. )

جالبه ک fine هم به معنای خوب بودن تو سلام احوال پرسی هس هم توی بعضی جاها جریمه: ) 🙃🍃

مرغوب

زیبا و خوش منظره


worthy of or eliciting admiration
admirable
Worthy

قابل ستایش
قابل تحسین
ستودنی
تحسین برانگیز
شایسته


He is the finest captian of all time !
A fine human being




Fine : خُب

Come with me : باهام بیا
Fine : خُب - اوکی - میام

جریمه پولی و خوب بودن

[Bad Weather]
[Collocation]
a fine mist hangs in the air

( معدن، فرآوری ) : نرمه

he fined me to give him bribe

نازک

I'm fine
I will be sick in the future
I'm fine
من در آینده مریض خواهم شد
من خوبم
عمر من زیاد هست خیلی زیاد ، یعنی خدا من رو با تنهایی عذاب خواهد داد

ریز


کلمات دیگر: