کلمه جو
صفحه اصلی

well matched


جور (ناجور)

جملات نمونه

1. My parents were not very well matched.
[ترجمه ترگمان]پدر و مادرم خیلی خوب با هم همخوانی نداشتند
[ترجمه گوگل]والدین من خیلی خوب همسو نبودند

2. The criminal was very astute and well matched the detective in intelligence.
[ترجمه ترگمان]این جنایت بسیار زیرکانه بود و با آن کارآگاه در ارتباط بود
[ترجمه گوگل]این جنایتکار بسیار باهوش بود و به خوبی کارآگاه در هوش بود

3. As a couple they are not very well matched .
[ترجمه ترگمان]به عنوان یک زوج، آن ها کاملا تطبیق داده نمی شوند
[ترجمه گوگل]به عنوان یک زن و شوهر آنها خیلی خوب همسان نیستند

4. The two teams were well matched.
[ترجمه ترگمان]این دو تیم بخوبی تطبیق داده شدند
[ترجمه گوگل]دو تیم به خوبی هماهنگ بودند

5. It's well matched to the needs of most GCSE courses and its formative rather than summative approach is to be recommended.
[ترجمه ترگمان]این روش متناسب با نیازهای اغلب دوره های GCSE و سازنده آن است تا رویکرد summative
[ترجمه گوگل]این به تناسب نیازهای بسیاری از دوره های GCSE مطابقت دارد و توصیه می شود به جای رویکرد خلاصه شدن آن، توصیه شود

6. The local physical environment was not always well matched to these inputs.
[ترجمه ترگمان]محیط فیزیکی محلی همیشه متناسب با این ورودی ها نبود
[ترجمه گوگل]محیط جغرافیای محلی همیشه با این ورودی ها هماهنگ نبود

7. The vessel's reputation for excellent data acquisition was well matched by a significant upgrade in our seismic data processing capabilities.
[ترجمه ترگمان]شهرت این کشتی برای کسب داده های عالی به خوبی با ارتقا قابل توجه در قابلیت های پردازش داده های لرزه ای ما تطبیق داده شد
[ترجمه گوگل]شهرت کشتی برای کسب اطلاعات عالی، با ارتقاء قابل توجهی در قابلیت های پردازش داده های لرزه ای، هماهنگ شده است

8. Results measured by flow cytometry are well matched with the MTT assay. However, by comparing with the reversal efficiency and sensitive control groups, there are a big gap on cell death rate.
[ترجمه ترگمان]نتایج اندازه گیری شده توسط cytometry، بخوبی با سنجش MTT هماهنگ هستند با این حال، با مقایسه با راندمان معکوس و گروه های کنترل حساس، شکاف بزرگی در نرخ مرگ سلولی وجود دارد
[ترجمه گوگل]نتایج اندازه گیری شده با جریان سیاتومتری با آزمون MTT همخوانی دارد با این حال، با مقایسه کارآیی معکوس و گروه کنترل حساس، شکاف زیادی در میزان مرگ و میر سلولی وجود دارد

9. The simulation results well matched the analytical data from gel permeation chromatography experiments.
[ترجمه ترگمان]نتایج شبیه سازی بخوبی با داده های تحلیلی از آزمایش ها کروماتوگرافی مایع همخوانی دارد
[ترجمه گوگل]نتایج شبیه سازی به خوبی با داده های تحلیلی از آزمایشات کروماتوگرافی نفوذ ژل همخوانی دارد

10. At the start of the competition the three teams looked extremely well matched.
[ترجمه ترگمان]در آغاز رقابت، این سه تیم بخوبی تطبیق داده شدند
[ترجمه گوگل]در آغاز مسابقه، سه تیم به شدت با هم مقایسه شدند

11. Italy versus Japan is turning out to be a surprisingly well matched competition.
[ترجمه ترگمان]ایتالیا در مقابل ژاپن به طرز شگفت انگیزی رقابتی است
[ترجمه گوگل]ایتالیا در مقابل ژاپن رقابت شگفت انگیزی هماهنگ است

12. There is little doubt that Carey the storyteller, Kelly the narrator and the tale being told are uniquely well matched.
[ترجمه ترگمان]شکی نیست که کری کل نقال، راوی و داستان گفته شده به طور منحصر به فرد با هم تطبیق دارند
[ترجمه گوگل]شکی نیست که کری داستان افسانه، کلی راوی و داستان گفته شده به طور منحصر به فرد هماهنگ شده است

13. This excellent performance reflects its highly integrated modern design incorporating well matched components.
[ترجمه ترگمان]این عملکرد عالی نشان دهنده طراحی مدرن یکپارچه آن با مولفه های متناسب است
[ترجمه گوگل]این عملکرد عالی نشان دهنده طراحی مدرن آن است که دارای ساز و هماهنگی خوبی است

14. Serve EDENVALE Sparkling Cuvee as an aperitif or an accompaniment for most foods. This inspired sparkling is particularly well matched with spicy cuisine and fresh fruit.
[ترجمه ترگمان]این غذا را به عنوان یک aperitif یا همراه با بیشتر غذاها سرو کنید این رنگ الهام بخش به ویژه با غذاهای تند و میوه های تازه تطبیق داده می شود
[ترجمه گوگل]ادویل ادووا را به عنوان یک ادویه و یا همراهی برای اکثر غذا ها سرو کنید این درخشان الهام بخش به ویژه با غذاهای تند و میوه تازه مطابقت دارد

پیشنهاد کاربران

جور بودن - یکی بودن -

حال کردن ( از نظر اینکه از کسی خوشت بیاد ) ، مثلا : من با پدرم حال میکنم ( چون ادم باحالیه )


کلمات دیگر: