کلمه جو
صفحه اصلی

exchange


معنی : عوض، مبادله، تسعیر، تبادل، اسعار، ردو بدل کننده، ردوبدل ارز، صرافخانه، جای معاملات ارزی و سهامی، تعویض، صرافی، معاوضه، بورس، مبادله کردن، عوض کردن، تسعیر یافتن
معانی دیگر : تبادل کردن، بده و بگیر کردن، دادن و ستاندن، ردوبدل کردن، چفته کردن، پایا پای کردن، تاخت زدن، معاوضه کردن، جابه جا کردن، در مقابل دادن، (اقتصاد و بانکداری) تسعیر کردن، نرخ گذاری کردن، هم ارز کردن، صرافی کردن، گیر و ده، دادوستد، تعویض پابه پایی، دگش، آلش، گهولش، تبدیل، محل مبادله، پایاپایگاه، چفته گاه، بازار، (بازرگانی و بانکداری) تسعیر، هم ارز سازی، بهاگذاری، وابسته به بورس سهام، پایاپای گاهی، مورد مبادله، جنس پایاپای، کالای چفته، چیز مورد گیروداد، مرکز تلفن، تلفنخانه، رجوع شود به: bill of exchange، تبادلی، پایاپایی، گیرودادی، دادوستدی، عو­ کردن

انگلیسی به فارسی

معاوضه، مبادله، تبادل، ردوبدل ارز، جای معاملات ارزی و سهامی، بورس، صرافخانه، صرافی، مبادله کردن، عوض کردن،نرخ گذاشتن


معاوضه، ردو بدل کننده


تبادل، بورس، مبادله، تعویض، معاوضه، عوض، اسعار، صرافی، تسعیر، ردو بدل کننده، ردوبدل ارز، صرافخانه، جای معاملات ارزی و سهامی، عوض کردن، مبادله کردن، تسعیر یافتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: exchanges, exchanging, exchanged
(1) تعریف: to give or receive (one thing) for another; trade; swap.
مترادف: reciprocate, return, swap, trade
مشابه: bargain, barter, change, commute, convert, give, interchange, redeem, requite, shift, substitute, switch

- He exchanged his car for his friend's motorcycle.
[ترجمه _ihwasti] او ماشین خود را با موتورسیکلت دوستش عوض کرد
[ترجمه امیر محمد قدس] او ماشینش را با موتور سیکلت دوستش معاوضه کرد
[ترجمه امیر محمد قدس] او ماشینش را برای موتور سیکلت دوستش معاوضه کرد
[ترجمه پارسل] او ماشین خود را با موتورسیکلت دوست خود عوض کرد
[ترجمه امیر محمد علیخانی] او ماشینش را با موتور دوستش عوض کرد
[ترجمه 🌌] او ( مذکر ) خودروی خود را با موتور سیکلت دوستش عوض کرد
[ترجمه کیان] او ماشین خود را با موتور سیکلت دوستش معاوضه کرد
[ترجمه Mr.iraj] او ماشین خود را با موتور سیکلت دوستش عوض ( مبادله، معاوضه ) کرد .
[ترجمه mn] او ماشینش را با موتر سیکلت دوستش عوض کرد
[ترجمه FAR] او ماشینش را با موتور سیکلت دوستش معاوضه کرد ( عوض کرد )
[ترجمه Bob] اوماشین خود را با موتور دوستش عوض کرد
[ترجمه ;)] او ماشینش رو با موتور سیکلت دوستش تعویض کرد
[ترجمه ترگمان] او ماشینش را به خاطر موتورسیکلت دوستش رد و بدل کرد
[ترجمه گوگل] او ماشین خود را برای موتور سیکلت دوست خود تغییر داد

(2) تعریف: to give up for another of a similar kind.
مترادف: give, shift
مشابه: change, deliver, relinquish, surrender, switch, trade

- I exchanged that defective lamp for one that works right.
[ترجمه رادمان] من لامپ خراب را با یک لامپ سالم عوض کردم.
[ترجمه sina1382] من لامپی که خراب بود را با یک لامپی که درست کار میکرد عوض کردم.
[ترجمه mn] من لامپی که خراب بود تعویض کردم با لامپی که کار میکرد
[ترجمه ترگمان] من آن چراغ معیوب را برای کسی عوض کردم که درست کار کند
[ترجمه گوگل] من لامپ معیوب را برای کسی که درست کار می کند عوض کردم
- They exchanged rings as a symbol of friendship.
[ترجمه Amir] آنها حلقه ها ( ی شان ) را بعنوان یک نماد دوستی مبادله کردند.
[ترجمه ترگمان] آن ها حلقه دوستی با یکدیگر مبادله کردند
[ترجمه گوگل] آنها حلقه ها را به عنوان نماد دوستی تغییر دادند
- We can exchange some of our currency at the airport when we land.
[ترجمه 😊MIRSMH] ما می توانیم مقداری از ارزمان را وقتی فرود آمدیم در فرودگاه مبادله کنیم .
[ترجمه ^_^] ما میتوانیم مقداری از پول ( یا ارز ) خودمان را وقتی که میرویم در فرودگاه معاوضه ( مبادله ) کنیم.
[ترجمه Anahita] ما می تونیم وقتی به فرودگاه رسیدیم مقداری از پولمون رو مبادله کنیم
[ترجمه ترگمان] ما می توانیم مقداری از ارز خود را در فرودگاه، زمانی که فرود می آییم، مبادله کنیم
[ترجمه گوگل] ما می توانیم برخی از ارزهایمان را در فرودگاه تغییر دهیم وقتی که ما می رویم

(3) تعریف: to give and take on an equal basis.
مترادف: bandy, interchange, swap, trade
مشابه: reciprocate

- The two longtime enemies immediately exchanged insults.
[ترجمه ترگمان] این دو دشمن دیرینه بلافاصله به یکدیگر توهین کردند
[ترجمه گوگل] دو دشمن دیرین بلافاصله توهین را رد کردند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to make an exchange; trade.
مترادف: swap, switch, trade
مشابه: bargain, barter, change, interchange, reciprocate, substitute, traffic
اسم ( noun )
مشتقات: exchangeable (adj.), exchanger (n.)
(1) تعریف: the act or result of giving or receiving one thing for another.
مترادف: bargain, interchange, reciprocation, swap, trade, transaction
مشابه: barter, conversion, give-and-take, sale, shift, switch

- The exchange of rings is a part of some wedding ceremonies.
[ترجمه ترگمان] مبادله حلقه ها بخشی از یک مراسم عروسی است
[ترجمه گوگل] تبادل حلقه ها بخشی از مراسم عروسی است

(2) تعریف: a place where stocks and other securities are traded.
مترادف: stock exchange, stock market
مشابه: market, Wall Street

- Trading was heavy at the stock exchange today.
[ترجمه ترگمان] تجارت در بازار بورس امروز سنگین بود
[ترجمه گوگل] امروز بازار بورس در بازار بورس سنگین بود

(3) تعریف: the price of one currency in terms of another, yielding a ratio at which money of one country can be exchanged for money of another country; exchange rate.
مشابه: exchange rate

- How many rubles you get for your dollars will depend on that day's exchange.
[ترجمه ترگمان] در عوض این پول چند روبل به تو خواهد رسید
[ترجمه گوگل] چند روبل که برای دلارهایتان می کنید، به مبادله آن روز بستگی دارد

• conversion; stock market; trade, barter, act of giving something in return for something else
give one thing in return for another, replace one thing with another, trade, barter
if people exchange things, they give them to each other at the same time. verb here but can also be used as a count noun. e.g. ...an exchange of information. they signed a two-year cultural exchange agreement.
if you exchange one thing for another, you replace the first thing with the second.
if someone carries out something in exchange or in exchange for something else, they do one thing in return for another thing.
an exchange is a brief conversation; a formal use.
an exchange is an event during a war when armies or nations use weapons against each other; a military use.
see also stock exchange, telephone exchange.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] مبادله
[برق و الکترونیک] مبادله، معاوضه
[صنعت] مبادله، معامله، داد و ستد کردن
[حقوق] معاوضه کردن، مبادله، تسعیر کردن، تعویض، تبادل، بورس، اصرافی
[نساجی] مبادله کردن - تبادل
[ریاضیات] عوض کردن، معادله، معاوضه

مترادف و متضاد

عوض (اسم)
substitute, exchange, change, shift, compensation, recompense, reparation, reward, quid pro quo, surrogate, succedaneum, stand-in

مبادله (اسم)
exchange, change, truck, interchange, swapping, trade in, truckage

تسعیر (اسم)
exchange, conversion

تبادل (اسم)
exchange

اسعار (اسم)
exchange

ردو بدل کننده (اسم)
exchange

ردوبدل ارز (اسم)
exchange

صرافخانه (اسم)
exchange

جای معاملات ارزی و سهامی (اسم)
exchange

تعویض (اسم)
adjournment, substitute, replacement, exchange, substitution, switch, shift, turnover, quid pro quo, refill, substituend, substituent, switchover

صرافی (اسم)
exchange, agiotage, bourse

معاوضه (اسم)
exchange, barter

بورس (اسم)
exchange, bourse, burse

مبادله کردن (فعل)
exchange, intercommunicate, swap, trade, chaffer, dicker, interchange, trade off

عوض کردن (فعل)
exchange, change, alter, vary, remodel, replace, swap

تسعیر یافتن (فعل)
exchange

trade; deal


Synonyms: barter, buying and selling, castling, change, commerce, commutation, conversion, correspondence, dealing, interchange, interdependence, interrelation, network, quid pro quo, rearrangement, reciprocation, reciprocity, replacement, revision, shift, shuffle, shuffling, substitution, supplanting, supplantment, swap, switch, tit for tat, traffic, transaction, transfer, transposing, transposition, truck


place where stocks are bought, sold


Synonyms: curb, market, net, network, over the counter, stock exchange, store, the Big Board, the Street, Wall Street


trade


Synonyms: alternate, bandy, bargain, barter, buy and sell, cash in, castle, change, change hands, commute, contact with, convert into, correspond, deal in, displace, flip-flop, give and take, go over to, hook up, horse trade, interchange, invert, link up, market, network, pass to, pay back, rearrange, reciprocate, replace, return the compliment, reverse, revise, seesaw, shift, shuffle, shuttle, substitute, swap, swap horses, switch, traffic, transact, transfer, transpose, truck, turn the tables


Antonyms: hold, keep


جملات نمونه

1. exchange of goods
مبادله ی کالا

2. exchange of prisoners of war
مبادله ی اسیران جنگی

3. exchange blows
کتک کاری کردن،ضربه رد و بدل کردن

4. exchange contracts
قرارداد بستن،(رسما) پیمان مبادله کردن

5. an exchange broker
دلال بازار سهام

6. commodities exchange
محل دادوستد کالا

7. gene exchange
مبادله ی ژنی

8. isotopic exchange
(فیزیک) جابجایی ایزوتوپی

9. the exchange of his mother's cow for a handful of beans
معاوضه ی گاو مادرش با یک مشت لوبیا

10. the exchange of prisoners of war
مبادله ی اسیران جنگ

11. the exchange of tears for smiles
تبدیل اشک به لبخند

12. to exchange courtesies
تعارف رد و بدل کردن

13. to exchange gifts
هدیه دادن و هدیه گرفتن

14. to exchange one's honor for money
شرافت خود را در مقابل پول از دست دادن

15. in exchange
در مقابل،دربرابر،به عوض،در تلافی

16. a free exchange of goods
تبادل آزادانه ی کالا

17. a stock exchange
بورس (بازار) سهام

18. an even exchange
مبادله ی منصفانه

19. rate of exchange
نرخ تسعیر ارز

20. rate of exchange
نرخ ارز (یا مبادله)

21. the stock exchange is a large complex organism
بورس سهام سازمان بزرگ و پیچیده ای است.

22. bill of exchange
برات

23. a two-way cultural exchange
تبادل فرهنگی دوجانبه

24. after a brief exchange of courtesies, the negotiations started
پس از انجام تعارفات مختصر مذاکرات آغاز شد.

25. the country's foreign exchange reserve
ذخیره ی ارزی کشور

26. the country's foreign exchange reserves
ذخایر ارزی کشور

27. this company's foreign exchange savings
اندوخته های ارزی این شرکت

28. what is the exchange rate of a dollar?
نرخ دلار چیست ؟

29. he received $10 in exchange for two hours of work
در برابر دو ساعت کار ده دلار دریافت کرد.

30. a quiet day at the stock exchange
یک روز کم معامله در بازار سهام

31. robert has a seat in the stock exchange
روبرت در بورس سهام جایگاه ویژه دارد.

32. commerce was snagged by a lack of foreign exchange
فقدان ارز خارجی بازرگانی را مختل کرد.

33. he is a floor trader for the chicago stock exchange
او در بورس سهام شیکاگو دلال خرید و فروش است.

34. the role of the parliament as a forum for the exchange of ideas
نقش پارلمان به عنوان محلی برای تبادل نظر

to exchange courtesies

تعارف رد و بدل کردن


to exchange gifts

هدیه دادن و هدیه گرفتن


the exchange of prisoners of war

مبادله‌ی اسیران جنگ


The two countries exchanged ambassadors.

دو کشور با هم سفیر مبادله کردند.


The boys exchanged harsh words.

پسرها به هم ناسزا گفتند.


to exchange one's honor for money

شرافت خود را در مقابل پول از دست دادن


Currency that can be exchanged in the open market.

ارزی که در بازار آزاد قابل تسعیر است.


exchange of goods

مبادله‌ی کالا


isotopic exchange

(فیزیک) جابه‌جایی ایزوتوپی


the exchange of his mother's cow for a handful of beans

معاوضه‌ی گاو مادرش با یک مشت لوبیا


the exchange of tears for smiles

تبدیل اشک به لبخند


a stock exchange

بورس (بازار) سهام


commodities exchange

محل دادوستد کالا


rate of exchange

نرخ تسعیر ارز


an exchange broker

دلال بازار سهام


what will you give me in exchange?

در مقابل چه به من خواهی داد؟


He received $10 in exchange for two hours of work.

در برابر دو ساعت کار ده دلار دریافت کرد.


اصطلاحات

exchange blows

کتک‌کاری کردن، ضربه ردوبدل کردن


in exchange

در مقابل، دربرابر، به عوض، در تلافی


پیشنهاد کاربران

مراوده

گفت و شنود

مکالمه

محل تبادل

کسی که کشور خود را ترک می کند وبه جای دیگری می رود، مهاجر

تعویض

give something and take another thing

شیمی: تبادل
Example:
Ion exchange reaction
واکنش تبادل یونی

give one thing in return for another, replace one thing with another

when it is noun"

conversion; stock market; trade, barter, act of giving something in return for something else

The relation in value between kind of money used in different countries

تعریف : to act of giving someone or somthing and receiving somthing else from them

means give something and receive something else


عوض کردن
هنگامی که چیزی می خریم و دوباره آنرا به فروشگاه میبریم تا رنگ یا سایز دیگری از آن لباس یا. . . بخریم
تعویض

my new radio didnt work so i exchanged it for another one

if he doesn't like the jacket he can exchange it and get another one

تعویض شدن


بحث و گفتگو

خطاب به دیبا
از کتاب کانون کپی کردن هنر نیس

بِدِه بِستان

تبدیل ارز ، مبادله ارز ، تبادل ارز

Exchange means give somthing and receive something else
کتاب : English time
ترم : Reach 4
درس : reading time , unit 9
صفحه :66
از دیکشنری آبادیس کمال تشکر و دارم و ممنونم به خاطر این معانی کلماتی که اینقدر دقیقا
سپاس فراوان به بچه های فعالی هم که معنی کلمات رو میگن
Zahra mehraban manesh

گفتگو، گفت و شنود، مکالمه، بحث کردن، تبادل اطلاعات

جابجایی

مبادله
تبادل

بورسیه تحصیلی خارج از کشور ر یاتبادل دانشجو با کشور ها

مبادلاتی
there was exchange vitality, but not exchange take - off = تکاپوی مبادلاتی وجود داشت، اما نه جهش مبادلاتی

ɪksˈtʃeɪndʒ/
تلفظ Exchange به انگلیسی/ɪksˈtʃeɪndʒ/
معنی: عوض، مبادله، تسعیر، تبادل، اسعار، ردو بدل کننده، ردوبدل ارز، صرافخانه، جای معاملات ارزی و سهامی، تعویض، صرافی، معاوضه، بورس، مبادله کردن، عوض کردن، تسعیر یافتن
معانی دیگر: تبادل کردن، بده و بگیر کردن، دادن و ستاندن، ردوبدل کردن، چفته کردن، پایا پای کردن، تاخت زدن، معاوضه کردن، جابه جا کردن، در مقابل دادن، ( اقتصاد و بانکداری ) تسعیر کردن، نرخ گذاری کردن، هم ارز کردن، صرافی کردن، گیر و ده، دادوستد، تعویض پابه پایی، دگش، آلش، گهولش، تبدیل، محل مبادله، پایاپایگاه، چفته گاه، بازار، ( بازرگانی و بانکداری ) تسعیر، هم ارز سازی، بهاگذاری، وابسته به بورس سهام، پایاپای گاهی، مورد مبادله، جنس پایاپای، کالای چفته، چیز مورد گیروداد، مرکز تلفن، تلفنخانه، رجوع شود به: bill of exchange، تبادلی، پایاپایی، گیرودادی، دادوستدی، عو� کردن

give sth and take another thing
کانون زبان ایران
کتاب Reach3
صفحه ی 6
Unit1❤

در کانون زبان ایران ( ilireg ) به معنی . . . .
با توجه به ( . V ) بودن این کلمه به معنی تعویض و یا مبادله است .
که تلفظ آمریکایی آن می شود /ɪksˈtʃeɪndʒ/
و بریتانیایی آن می شود /ɪksˈtʃeɪndʒ/

لایک فراموش نشود. . مرسی


مبادله

مشاجره

a quiet exchange between the judge and the clerk
The DJ was fired after a heated exchange ( =a very angry conversation ) on air with a call - in listener.

تبادل نظر کردن

Exchangeیعنی مبادله یا جابه جا کردن
e. g exchange words means : to have a conversation

. The exchange between the two political leaders was particularly heated

. In this sentence exchange means negotiation

a short conversation or an argument
بحث/گفتگو کوتاه. . .

در متون روانکاوی"تحریک" ترجمه می شود.

درمیان گذاشتن

Exchange به معنی مبادله کردن ، در میان گذاشتن
give something and take another thing

عَوضاندن چیزی با چیزی.
تراعوضاندن چیزی با چیزی.

مبادلهیدن.
تبدیلاندن چیزی با چیزی.
تبدیلیدن.
تعویضاندن . . . . .
تعویضیدن.

Meaning: To exchange is to give one thing in return for another

Example: The men exchange business cards


کلمات دیگر: