کلمه جو
صفحه اصلی

focused


نقطه تقاطع، کانون، کانون عدسی، فاصله کانونی، قطب، مرکز، مترکز کردن، بکانون آوردن، میزان کردن کانون، مرکز توجه، متمرکز کردن توجه

انگلیسی به انگلیسی

• brought to a focus; brought into focus, made clear; centered, concentrating (i.e. on a task)

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] تمرکز یافته

جملات نمونه

1. he focused his eyes on the page
او چشمان خود را بر صفحه دوخت.

2. the magnifying glass focused the light on the paper
ذره بین نور را روی کاغذ متمرکز کرد.

3. The pith of his speech was focused on the importance of education.
[ترجمه ترگمان]عمق کلام او بر اهمیت آموزش و پرورش متمرکز بود
[ترجمه گوگل]سخنان او از اهمیت آموزش و پرورش متمرکز بود

4. The study was criticized for being too narrowly focused.
[ترجمه ترگمان]این مطالعه به دلیل تمرکز بیش از حد مورد انتقاد قرار گرفت
[ترجمه گوگل]این تحقیق به دلیل گرایش متمرکز شده بود

5. He focused his mind on his lessons.
[ترجمه ترگمان]او ذهنش را روی درس های خود متمرکز کرد
[ترجمه گوگل]او ذهن خود را در درس هایش متمرکز کرد

6. The discussion focused on topical issues in medicine.
[ترجمه ترگمان]این بحث بر مسائل موضوعی در پزشکی متمرکز بود
[ترجمه گوگل]این بحث بر مسائل موضعی در پزشکی تمرکز کرد

7. The discussion focused on three main problems.
[ترجمه ترگمان]این بحث بر سه مشکل اصلی متمرکز بود
[ترجمه گوگل]بحث بر سه مسئله اصلی متمرکز بود

8. He focused his binoculars on the building in the distance.
[ترجمه ترگمان]او دوربینش را روی ساختمان گذاشت
[ترجمه گوگل]او دوربین های دوچشمی خود را بر روی ساختمان متمرکز کرد

9. He focused his blue eyes on her.
[ترجمه ترگمان]او چشمان آبی رنگش را روی او متمرکز کرد
[ترجمه گوگل]او چشم های آبی خود را بر روی او متمرکز کرد

10. He found the binoculars and focused them on the boat.
[ترجمه ترگمان]دوربین را پیدا کرد و روی قایق متمرکز کرد
[ترجمه گوگل]او دوچشمی پیدا کرد و آنها را در قایق متمرکز کرد

11. It's as if all eyes are focused on me.
[ترجمه ترگمان]انگار همه چشم ها روی من متمرکز شده اند
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که همه چشم ها بر من تمرکز دارند

12. I quickly focused the camera on the children.
[ترجمه ترگمان]من به سرعت دوربین را روی بچه ها متمرکز کردم
[ترجمه گوگل]من به سرعت دوربین را بر روی کودکان تمرکز کردم

13. Business managers are focused on increasing their personal wealth by any available means.
[ترجمه ترگمان]مدیران کسب وکار بر افزایش ثروت شخصی خود با هر وسیله موجود تمرکز دارند
[ترجمه گوگل]مدیران کسب و کار بر روی افزایش ثروت شخصی خود با هر وسیله ی در دسترس متمرکز شده اند

14. The company has gradually focused on its current areas of specialization.
[ترجمه ترگمان]این شرکت به تدریج بر حوزه های فعلی تخصص خود تمرکز کرده است
[ترجمه گوگل]این شرکت به تدریج در زمینه های تخصصی خود تمرکز کرده است

15. Piaget's research focused on children's thought processes .
[ترجمه ترگمان]تحقیق Piaget بر روی فرآیندهای فکری کودکان متمرکز بود
[ترجمه گوگل]تحقیقات پیاژه بر فرآیندهای تفکر کودکان متمرکز بود

پیشنهاد کاربران

با تمرکز. دارای تمرکز

تمرکز - تمرکز داشتن روی چیزی

have a lot of attenion on s. th

متمرکز شده است

مشخص

( Focused ( adjective
متمرکز

be focused on = متوجه چیزی بودن، بر حول چیزی بودن، بر محور چیزی گشتن/چرخیدن/دور زدن، پیرامون چیزی گردیدن
Discussion of each city network is focused on these tables
گفتگو پیرامون هر یک از شبکه های شهری بر حول این جداول می چرخد، گفتگو پیرامون هر یک از شبکه های شهری بر محور این جداول است

متمرکز، مورد تمرکز قرار گرفتن

داشتن یک هدف مشخص و اینکه بدونی چی میخوایی انجام بدی

متمرکز شده ( بر روی کانون ) ( بر روی یک نقطه )

A focused beam

تأکید کردن برروی چیزی

کانونی شده، هم گرا شده، متمرکز شده


کلمات دیگر: