کلمه جو
صفحه اصلی

abashed


(verb - transitive) شرمنده کردن، خجالت دادن، دست پاچه نمودن

انگلیسی به انگلیسی

• ashamed, embarrassed; bewildered
if you are abashed, you feel embarrassed and ashamed.

جملات نمونه

1. his mistake abashed him
اشتباهش او را شرمسار کرد.

2. she was easily abashed
او زود خجالتی می شد.

3. The girl was abashed by the laughter of her classmates.
[ترجمه ترگمان]دختر از خنده همکلاسی خود شرمنده شد
[ترجمه گوگل]این دختر با خنده یکی از همکلاسی هایش خشمگین شد

4. He said nothing but looked abashed.
[ترجمه ترگمان]او چیزی نگفت، اما شرمنده به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او گفت: چیزی جز خستگی ندید

5. His boss's criticism left him feeling rather abashed.
[ترجمه ترگمان]انتقاد رئیسش او را کمی شرمنده کرد
[ترجمه گوگل]انتقاد رئیس او باعث شد که او احساس ناراحتی کند

6. If so, I am not abashed.
[ترجمه ترگمان]اگر این طور باشد، من خجالت نمی کشم
[ترجمه گوگل]اگر چنین است، من خسته نمی شوم

7. He looked abashed, uncomfortable.
[ترجمه ترگمان]ناراحت و ناراحت به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او ناراحت شد، ناراحت شد

8. They sat around and listened with abashed smiles as Carlo Marx read them his apocalyptic, mad poetry.
[ترجمه ترگمان]آن ها نشسته بودند و با لبخنده ای کم و apocalyptic گوش می دادند
[ترجمه گوگل]آنها در اطراف نشسته و با لبخند های خفیف به گوش می رسند، زیرا کارلو مارکس اشعار آخرالزمانی و دیوانه اش را خوانده است

9. Your kindness quite abashed me.
[ترجمه ترگمان]مهربانی تو مرا خیلی ناراحت کرد
[ترجمه گوگل]مهربانی شما به من لطمه زد

10. She looked rather abashed.
[ترجمه ترگمان]او کمی خجالت زده به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او نگاه کرد و خجالت کشید

11. Both girls fixed their eyes on the ground, abashed.
[ترجمه ترگمان]هر دو دختر خود را به زمین دوخته بودند
[ترجمه گوگل]هر دو دختر چشمان خود را بر روی زمین چسبانده بودند

12. Her kindness quite abashed me.
[ترجمه ترگمان]مهربانی او مرا شرمنده کرد
[ترجمه گوگل]مهربانی او به من خم شد

13. The young men were happy, but a little abashed by all the magnificence.
[ترجمه ترگمان]جوان ها شاد بودند، اما از همه شکوه و جلال بیشتر شرمنده بود
[ترجمه گوگل]مردان جوان خوشحال بودند، اما کمی از همه شکوه و غم و اندوه فرو ریختند

14. He mumbled unintelligibly and looked abashed.
[ترجمه ترگمان]او زیر لب من من کرد و شرمنده به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او ناخوشایند را ناراحت کرد و خجالت زد

پیشنهاد کاربران

( . adj ) شرمنده، خجل، شرمسار

​embarrassed and ashamed because of something that you have done ( ibid )


کلمات دیگر: