کلمه جو
صفحه اصلی

warn


معنی : اگاه کردن، خبر دادن، تذکر دادن، اخطار کردن به، هشدار دادن، متنبه کردن
معانی دیگر : اخطار کردن، آژیر دادن، اطلاع دادن، آگاه کردن، یادآور شدن، (با: off یا away و غیره) برحذر داشتن، پرهیزاندن، آژیردن

انگلیسی به فارسی

هشدار دادن، اگاه کردن، اخطار کردن به، تذکر دادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: warns, warning, warned
(1) تعریف: to alert to possible harm, trouble, or danger; caution.
مترادف: alert, caution
مشابه: admonish, alarm, forewarn, notify

- They warned us about the tornado.
[ترجمه ترگمان] آن ها به ما در مورد گردباد هشدار دادند
[ترجمه گوگل] آنها درباره گردباد به ما هشدار دادند

(2) تعریف: to advise (someone) about the possible consequences of a particular action.
مترادف: admonish
مشابه: advise, caution, counsel, exhort, lesson, urge

- They warned him that he could lose all his money by investing in just one company.
[ترجمه ترگمان] آن ها به او هشدار دادند که می تواند با سرمایه گذاری در یک شرکت تمام پولش را از دست بدهد
[ترجمه گوگل] آنها به وی هشدار دادند که با سرمایه گذاری تنها در یک شرکت می تواند تمام پول خود را از دست بدهد

(3) تعریف: to command or advise (someone) in an attempt to prevent some inadvisable or dangerous action on the part of that person.

- She warned him not to touch or eat the mushrooms.
[ترجمه Reza] او به او هشدار داد که قارچ ها را لمس نکند یا آن ها را نخورد
[ترجمه ترگمان] به او هشدار داده بود که دست نزند یا قارچ بخورد
[ترجمه گوگل] او به او هشدار داد که قارچ ها را لمس نکنند یا بخورند
- Didn't I warn you to stay away from that dog?!
[ترجمه ترگمان] بهت هشدار ندادم که از اون سگ دور بمونی؟ !! !! !!
[ترجمه گوگل] آیا به شما هشدار دادم که از این سگ دور بمانید ؟!
- The president's advisers warned him against criticizing his political opponents too harshly in his speech.
[ترجمه ترگمان] مشاوران رئیس جمهور به او در مورد انتقاد از مخالفان سیاسی او در سخنرانی خود هشدار دادند
[ترجمه گوگل] مشاوران رییس جمهور او را در برابر انتقاد مخالفان سیاسی خود به شدت در سخنان خود هشدار دادند

(4) تعریف: to make aware of something that requires attention.
مترادف: alert, caution, inform, notify
مشابه: advise, apprise, clue in, enlighten, tell

- The mechanic warned us about the rear brakes.
[ترجمه ترگمان] مکانیک به ما در مورد ترمزهای عقبی هشدار داد
[ترجمه گوگل] مکانیک در مورد ترمز عقب ما را هشدار داد

(5) تعریف: to notify (someone) to stay at a distance or leave (often fol. by away or off).
مشابه: dissuade, repel, scare

- The social worker wanted to talk to the father, but the man was in a drunken state and the son warned her off.
[ترجمه ترگمان] کارگر اجتماعی می خواست با پدر صحبت کند، اما مرد مست بود و پسر به او هشدار داد که برود
[ترجمه گوگل] کارگر اجتماعی می خواست با پدر صحبت کند، اما این مرد در حالت مستی بود و پسر به او هشدار داد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to give a warning; caution.
مترادف: caution
مشابه: advise, counsel, inform

• caution; give advice about danger; notify in advance
if you warn someone about a possible danger or problem, you make them aware of it by telling them about it.
if you warn someone not to do something, you advise them not to do it so that they can avoid possible danger or punishment.
see also warning.
if you warn someone off, you tell them to go away or to stop doing something because of possible danger or punishment.

مترادف و متضاد

اگاه کردن (فعل)
acquaint, inform, admonish, intuit, warn

خبر دادن (فعل)
inform, warn, advise, announce, give notice, send word

تذکر دادن (فعل)
warn, call up, mind

اخطار کردن به (فعل)
warn, caution

هشدار دادن (فعل)
warn

متنبه کردن (فعل)
warn

give notice of possible occurrence


Synonyms: acquaint, address, admonish, advise, advocate, alert, apprise, caution, clue, clue in, counsel, cry wolf, deprecate, direct, dissuade, enjoin, exhort, fill in, forbid, forearm, forewarn, give fair warning, give the high sign, give warning, guide, hint, inform, instruct, lay it out, make aware, notify, order, post, predict, prepare, prescribe, prompt, put on guard, recommend, remind, remonstrate, reprove, signal, suggest, summon, tell, threaten, tip, tip off, urge, wise up


جملات نمونه

1. warn of (or against)
هشدار دادن،برحذر داشتن

2. warn somebody off
(با اخطار) از کاری باز داشتن،منع کردن

3. i must warn you that these are my personal opinions
لازم به تذکر است که اینها نظریات شخصی خودم هستند.

4. Signs across the entrances warn all visitors to stub out their cigarettes.
[ترجمه ترگمان]علائم مربوط به ورودی های ورودی به همه بازدیدکنندگان هشدار می دهد که سیگار خود را خاموش کنند
[ترجمه گوگل]علائم در سراسر ورودی هشدار می دهند همه بازدیدکنندگان به حذف سیگار خود

5. It seems only right to warn you of the risk.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسه حق با تو باشه
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد درست است که شما را به خطر می اندازد

6. It's common courtesy to warn your neighbours if your children are going to have a party.
[ترجمه ترگمان]این نزاکت معمولی است که اگر بچه های شما یک مهمانی داشته باشند، به همسایگان خود هشدار دهید
[ترجمه گوگل]خوشبختی مشترک برای هشدار دادن به همسایگان است، اگر فرزندان شما یک مهمانی داشته باشند

7. I'll run ahead and warn them.
[ترجمه ترگمان]من جلو می روم و به آن ها هشدار می دهم
[ترجمه گوگل]من پیش می روم و به آنها هشدار می دهم

8. I must warn you against raising your hopes.
[ترجمه ترگمان]باید به شما هشدار بدهم که hopes را بلند کنید
[ترجمه گوگل]من باید به شما در مورد افزایش امید شما هشدار دهم

9. They are leading a campaign to warn teenagers about the dangers of drug abuse.
[ترجمه ترگمان]آن ها در حال هدایت کمپینی برای هشدار به نوجوانان در مورد خطرات مصرف مواد مخدر هستند
[ترجمه گوگل]آنها برای مبارزه با نوجوانان در مورد خطرات سوء استفاده از مواد مخدر رهبری می کنند

10. If you warn me in advance, I will have your order ready for you.
[ترجمه ترگمان]اگر پیش از پیش به من اطلاع بدهید، دستور شما را برای شما آماده خواهم کرد
[ترجمه گوگل]اگر پیش از من به من هشدار دهید، سفارش خود را برای شما آماده خواهم کرد

11. I have to warn you that his motives have lain hidden.
[ترجمه ترگمان]باید بهت هشدار بدم که انگیزه - ش مخفی بوده
[ترجمه گوگل]من باید به شما هشدار می دهم که انگیزه های او پنهان شده اند

12. The computer is programmed to warn users before information is deleted.
[ترجمه ترگمان]کامپیوتر طوری برنامه ریزی می شود که قبل از حذف اطلاعات به کاربران هشدار دهد
[ترجمه گوگل]رایانه برنامه ریزی شده است تا کاربران قبل از حذف اطلاعات از کاربران هشدار دهند

13. The snake's markings are intended to warn away predators.
[ترجمه ترگمان]علامت مار برای هشدار دادن به شکارچیان در نظر گرفته می شود
[ترجمه گوگل]علامت گذاری مار ها در نظر گرفته شده برای جلوگیری از شکارچیان

14. I thought I should warn her about it.
[ترجمه ترگمان]فکر کردم باید در موردش بهش هشدار بدم
[ترجمه گوگل]من فکر کردم که باید به او هشدار داد

15. It's still on my conscience that I didn't warn him in time.
[ترجمه ترگمان]هنوز روی وجدانم است که به موقع به او هشدار ندادم
[ترجمه گوگل]این هنوز در وجدان من است که من او را به موقع به او هشدار دادم

I warned them not to be late again.

به آنها اخطار دادم که دوباره دیر نیایند.


I warned them about the storm.

درباره‌ی توفان به آن‌ها هشدار دادم.


I must warn you that these are my personal opinions.

لازم به تذکر است که اینها نظریات شخصی خودم هستند.


He warned me against swimming in that turbulent river.

او به من هشدار داد که در آن رود پر تلاطم شنا نکنم.


The farmer warned us off his orchard.

کشاورز به ما اخطار کرد که به باغ او وارد نشویم.


اصطلاحات

warn of (or against)

هشدار دادن، برحذر داشتن


warn somebody off

(با اخطار) از کاری باز داشتن، منع کردن


پیشنهاد کاربران

درس عبرت

هشدار دادن - اخطار دادن

آژیر، آگهی، اخطار، هشدار

گفتن


کلمات دیگر: