کلمه جو
صفحه اصلی

weigh


معنی : سنجیدن، کشیدن، خواندن، له کردن، وزن کردن، توزین کردن، وزن داشتن
معانی دیگر : مقایسه کردن، سبک و سنگین کردن، ارزیابی کردن، همسنجی کردن، سنگین(تر) کردن، وزن افزودن (به)، (معمولا با: out) سهم دادن، بخش دادن، حصه کردن، (با دقت) برگزیدن، انتخاب کردن، اثر داشتن، تحت تاثیر قرار دادن، (به وجدان و غیره) فشار آوردن، معذب کردن، سنگینی کردن، طاقت فرسا بودن، وبال گردن بودن، بار گران بودن، (کشتیرانی) لنگر برداشتن، لنگر کشیدن، اهمیت داشتن، رجوع شود به: way

انگلیسی به فارسی

کشیدن، سنجیدن، وزن کردن، وزن داشتن


وزن کن، وزن کردن، سنجیدن، له کردن، کشیدن، وزن داشتن، توزین کردن، خواندن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: weighs, weighing, weighed
(1) تعریف: to measure the heaviness of by using a scale or similar device.
مشابه: gauge

- The grocer weighed the cheese.
[ترجمه Tina] بقال وزن پنیر را کشید
[ترجمه m.d] بقال پنیر رو وزن کرد
[ترجمه mohammad] فروشنده وزن پنیر را وزن کرد
[ترجمه وحید] فروشنده، پنیر را کشید.
[ترجمه ترگمان] بقال پنیر را وزن کرد
[ترجمه گوگل] قصابی وزن پنیر را وزن کرد

(2) تعریف: to separate or measure (an amount or portion) according to a particular weight (usu. fol. by out).
مشابه: measure, mete

- She weighed out a pound of fudge.
[ترجمه حسین شاکری] یک مشت جفنگیات را سرهم بندی کرد.
[ترجمه ترگمان] او یک پوند مشنگ را وزن کرد
[ترجمه گوگل] او وزن یک پوند را داشت

(3) تعریف: to ponder carefully before making a decision.
مترادف: consider, contemplate, deliberate, ponder
مشابه: assess, balance, calculate, cogitate, entertain, evaluate, mull, ruminate, study

- I'm weighing the consequences.
[ترجمه ترگمان] عواقبش را سبک سنگین می کنم
[ترجمه گوگل] من عواقب آن را می سنجم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: weighable (adj.), weigher (n.)
عبارات: weigh down
(1) تعریف: to have weight or a particular amount of weight.

- I weigh a lot more than I did last year.
[ترجمه ترگمان] من بیشتر از پارسال وزن اضافه کردم
[ترجمه گوگل] من وزن زیادی بیشتر از سال گذشته داشتم

(2) تعریف: to be considered important or influential.
مترادف: carry weight
مشابه: bulk, figure

- Reports of the crime weighed against her.
[ترجمه ترگمان] گزارش جنایت علیه او سنگینی می کرد
[ترجمه گوگل] گزارش های جرم در برابر او محسوب می شود

(3) تعریف: to burden; oppress (usu. fol. by on or upon).
مشابه: prey

- Feelings of guilt weighed on him.
[ترجمه ترگمان] احساس گناه بر او سنگینی می کرد
[ترجمه گوگل] احساس گناه بر او محاسبه شد

• measure the heaviness of (an object, proposition, etc.); consider; be of a particular heaviness; burden; be significant in influencing a decision; lift an anchor
if something weighs a particular amount, that is how heavy it is.
if you weigh something, you measure how heavy it is, using scales.
if you weigh your words, you think carefully before speaking.
if you are weighed down by something, you are carrying a lot of it and it is very heavy.
if you are weighed down by a difficulty, it is making you very worried.
if a problem weighs on you or weighs upon you, it makes you worry.
if you weigh something out, you measure a certain weight of it in order to make sure that you have the correct amount.
if you weigh up a situation, you carefully consider the different factors involved before making a decision about what to do.
if you weigh someone or something up, you consider them and form an opinion of them.

مترادف و متضاد

سنجیدن (فعل)
measure, rate, estimate, value, consider, deliberate, evaluate, assay, figure out, weigh, compare, ponder, meter, reckon up

کشیدن (فعل)
trace, figure, heave, string, stretch, drag, pluck, draw, haul, weigh, pull, avulse, drain, strap, lave, suffer, subduct, thole, shove, chart, plot, experience, lengthen, hale, drawl, entrain, evulse, snick, magnetize, trawl

خواندن (فعل)
learn, study, call, invite, sing, name, weigh, read, intone, declaim, orate

له کردن (فعل)
squelch, weigh, squash, pummel, contuse, quash, maul, squish, mangle, squeeze, rase, scotch

وزن کردن (فعل)
weigh, counterpoise, weigh in

توزین کردن (فعل)
scale, weigh

وزن داشتن (فعل)
weigh

Synonyms: analyze, appraise, balance, brainstorm, deliberate, estimate, evaluate, examine, excogitate, give thought to, hash over, meditate, mind, mull over, perpend, ponder, rate, reflect upon, rehash, sort out, study, sweat, think about, think out, think over, track


Antonyms: ignore, neglect


measure heaviness


Synonyms: counterbalance, have a weight of, heft, measure, put in the balance, put on the scale, scale, tip the scales at


consider, contemplate


have influence


Synonyms: be heavy, be important, be influential, be something, burden, carry weight, charge, count, cumber, cut, cut some ice, import, impress, lade, matter, mean, militate, press, pull, register, saddle, show, signify, stack up against, tax, tell


جملات نمونه

1. weigh anchor
(کشتی) لنگر برداشتن،عزیمت کردن

2. weigh anchor
لنگر کشیدن،لنگر برداشتن

3. weigh down
1- سنگینی کردن 2- تحت تاثیر ناخوشایند قرار دادن،وبال بودن

4. weigh in
1- وزن کردن 2- وزن شدن (به ویژه برای شرکت در مسابقه بوکس یا کشتی و غیره) 3- (باهایفن) عمل وزن کردن

5. they weigh the meat carefully
گوشت را با دقت وزن می کنند.

6. to weigh one's words
واژه های خود را با دقت گزیدن

7. to weigh up one's chance of success
امکان موفقیت خود را سنجیدن

8. we have to weigh our next move carefully
بایستی به دقت حرکت بعدی را بسنجیم.

9. I always weigh my words before speaking.
[ترجمه حمیدرضا] من همیشه حرف هایم را قبل از صحبت کردن می سنجم
[ترجمه Amir] من همیشه قبل از صحبت کردن از صحیح بودن آن اطمینان خاطر پیدا می کنم
[ترجمه 💋💋💋💋] من همیشه قبل از صحبت کردن حرف هایم را می سنجم
[ترجمه استراتژی فمیلی] من همیشه قبل از صحبت کردن حرف هایم را می سنجم .
[ترجمه ترگمان]من همیشه قبل از صحبت کردن حرف می زنم
[ترجمه گوگل]من همیشه حرف هایم را قبل از صحبت می گویید

10. A full-grown elephant may weigh 000 pounds.
[ترجمه ترگمان]یک فیل بزرگ بالغ شاید بیش از ۱۰۰۰ پوند وزن داشته باشد
[ترجمه گوگل]یک فیل پر از بالغ ممکن است هزار پوند وزن داشته باشد

11. I weigh myself on the bathroom scales every day.
[ترجمه ترگمان]من هر روز خودم رو تو دستشویی کنترل می کنم
[ترجمه گوگل]من خودم را هر روز در مقیاس حمام وزن می کنم

12. Please weigh in all the suitcases.
[ترجمه .......] همه چمدان هارا وزن کنید لطفا
[ترجمه ترگمان] لطفا توی همه چمدون باشید
[ترجمه گوگل]لطفا همه چمدان ها را وزن کنید

13. The responsibilities weigh heavily on him.
[ترجمه ناشناس] مسئولیت ها وزن ( فشار ) سنگینی بر روی او دارند.
[ترجمه ترگمان]مسئولیت ها بر او سنگینی می کنند
[ترجمه گوگل]مسئولیت ها به شدت به او اهمیت می دهند

14. How much do you weigh?
[ترجمه ترگمان]وزنت چقدره؟
[ترجمه گوگل]شما چقدر وزن دارید؟

15. These facts will weigh in your favour.
[ترجمه ترگمان]این واقعیت ها به نفع شما خواهد بود
[ترجمه گوگل]این حقایق به نفع شماست

16. I weigh a-hundred-sixty-four pounds.
[ترجمه مه سیما] وزن من صد و شصت و چهار پوند است
[ترجمه ترگمان]وزن من شصت و چهار پوند است
[ترجمه گوگل]من ششصد و شصت و چهار پوند وزن داشتم

17. The scales can be used to weigh other items such as parcels.
[ترجمه ترگمان]این مقیاس ها را می توان برای اندازه گیری اقلام دیگر مثل بسته ها مورد استفاده قرار داد
[ترجمه گوگل]مقیاس ها می توانند مورد استفاده قرار بگیرند تا مقادیر دیگری مانند بسته ها را وزن کنند

18. The company will be able to weigh up the environmental pros and cons of each site.
[ترجمه ترگمان]این شرکت قادر خواهد بود مزایا و معایب هر سایت را ارزیابی کند
[ترجمه گوگل]این شرکت قادر خواهد بود تا مزایا و معایب زیست محیطی هر سایت را محاسبه کند

19. It's none of your business how much I weigh.
[ترجمه بی نام] من هر وزنی دارم به تو مربوط نمی شود
[ترجمه 💋💋💋💋] مقدار وزن من ارتباطی با شما ندارد
[ترجمه ترگمان]این به تو ربطی نداره که من چقدر وزن دارم
[ترجمه گوگل]چقدر وزن دارم هیچ مشکلی نیست

I weighed myself.

خودم را وزن کردم.


They weigh the meat carefully.

گوشت را بادقت وزن می‌کنند.


The advantages of this drug must be weighed against its disadvantages.

فواید این دارو باید با مضار آن هم‌سنجی شود.


Experts are weighing the importance of this event.

کارشناسان دارند اهمیت این رویداد را بررسی می‌کنند.


to weigh up one's chance of success

امکان موفقیت خود را سنجیدن


We have to weigh our next move carefully.

بایستی به دقت حرکت بعدی را بسنجیم.


He weighed the sack with stones so that it would sink.

با سنگ کیسه را سنگین کرد تا در آب فرو برود.


Parvin weighed out equal portions to all of us.

پروین به هر یک از ما به‌طور مساوی سهم داد.


to weigh one's words

واژه‌های خود را بادقت گزیدن


The suitcase weighs ten pounds.

چمدان ده پوند وزن دارد.


The lawyer's words weighed heavily with the jury.

سخنان وکیل هیئت‌منصفه را سخت تحت‌تأثیر قرار داد.


What he had done weighed on his conscience.

اعمالی که انجام داده بود وجدان او را معذب می‌کرد.


The old rifle was weighing on his shoulder.

تفنگ قدیمی روی شانه‌اش سنگینی می‌کرد.


Taxes weighed heavily on the people.

مالیات‌ها برای مردم طاقت‌فرسا بودند.


branches weighed down with fruit

شاخه‌هایی که میوه بر آن‌ها سنگینی می‌کرد


Depression weighs him down.

افسردگی او را آزار می‌دهد.


اصطلاحات

weigh anchor

لنگر کشیدن، لنگر برداشتن


weigh down

1- سنگینی کردن 2- تحت‌تأثیر ناخوشایند قرار دادن، وبال بودن


weigh in

1- وزن کردن 2- وزن شدن (به‌ویژه برای شرکت در مسابقه بوکس یا کشتی و غیره) 3- (باهایفن) عمل وزن کردن


weighing machine

باسکول، ترازو


پیشنهاد کاربران

داشتن وزن

وزن کردن

Weigh means have or show a certain weight

وزن کردن ، سبک سنگینی کردن

۱ وزن کردن
۲ تعادل ذهنی ایجاد کردن در جهت تصمیم گرفتن یا انتخاب کردن
۳سنجیدن یا بادقت انتخاب کردن یا تصمیم گرفتن
در وزن خاصی بودن
اهمیت داشتن
قضاوت کردن
Wei
Pei
Mei

منظور به وزن می باشد

به معنای وزن کردن. یا همان وزن میشود.
weigh means have or show a certain weight. همونطور که miss. tanfia عزیز گفتند. لایک کنید

تحویل


سبک سنگین کردن موضوع

اندازه گرفتن


Weigh ( v ) : To measure how heavy something is
وزن کردن

وزن کردن یا کشیدن جرم چیزی

سنجیدن و یا وزن کردن

به معنی وزن کردن
مثال:
The shop assistant weighed the tomatoes
معنی:
دستیار فروشنده گوجه ها را وزن کرد

weigh means have or show a certain weight
1وزن کردن
۲ تعادل ذهنی ایجاد کردن در جهت تصمیم گرفتن یا انتخاب کردن
۳سنجیدن یا بادقت انتخاب کردن یا تصمیم گرفتن
در وزن خاصی بودن
اهمیت داشتن
قضاوت کردن
Wei
Pei
Mei

لطفا قبل از وارد کردن معنی مورد نظرتون، نظرات دیگران رو هم بخوانید تا از تکرار جلوگیری بشه و تنها بفکر لایک نباشید.
مثلا معنی وزن کردن که افراد مختلف تکرار کردن.
اگه معنی جدیدی ( به معنای واقعی کلمه جدید و متفاوت از معنای قبلا گفته شده ) در دایره لغاتتون ندارید چه اصراری به وارد کردن نظرتون دارید. صرفا میتونید دیگری رو لایک کنید و مطمئن باشید که هیچ آسیبی بهتون وارد نمیشه با لایک دیگری

ارزیابی کردن


کلمات دیگر: