کلمه جو
صفحه اصلی

wander


معنی : سرگردان بودن، منحرف شدن، اواره بودن
معانی دیگر : ( بی هدف ) حرکت کردن، پرسه زدن، پلکیدن، (با بی خیالی) راه رفتن، یالم یالم رفتن، خرامان رفتن، (معمولا با: off) گمراه شدن، گم شدن، کج راه شدن، (مجازی) دچار ضلالت شدن، دربدر شدن یا بودن، (معمولا با:off) رشته ی کلام یا اندیشه را از دست دادن، از موضوع پرت شدن، گیج بودن، (افکار) درهم و برهم بودن، پریشان بودن، (رود یا راه وغیره ) پیچا پیچ بودن، پیچیدن

انگلیسی به فارسی

سرگردان بودن، آواره بودن، منحرف شدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: wanders, wandering, wandered
(1) تعریف: to move about with no purpose, aim, or plan, or at no definite pace; roam.
مترادف: ramble, range, roam, rove
مشابه: amble, bat around, divagate, drift, maunder, meander, mill, mope, mosey, peregrinate, stray, stroll, traipse, tramp

- We wandered in the park, engrossed in conversation.
[ترجمه ترگمان] ما در پارک سرگردان بودیم، غرق در گفتگو بودیم
[ترجمه گوگل] ما در پارک سرگردان شدیم، در گفتگو غوطه ور شدیم

(2) تعریف: to take a wrong turn or go astray.
مترادف: straggle, stray
مشابه: drift, drop back

- Some boys wandered off from the group.
[ترجمه ترگمان] بعضی از بچه ها از گروه جدا شدند
[ترجمه گوگل] برخی از پسران از این گروه سرگردان شدند
- As the speaker droned on, my attention wandered.
[ترجمه ترگمان] همچنان که سخنران شروع به حرف زدن می کرد، توجهم را جلب کرد
[ترجمه گوگل] همانطور که سخنران به سر می برد، توجه من سرگردان بود

(3) تعریف: to extend in a rambling, irregular direction.
مترادف: meander, range, roam, stray
مشابه: ramble, straggle

- The path wanders through the forest.
[ترجمه ترگمان] مسیر از میان جنگل گم می شود
[ترجمه گوگل] این مسیر از طریق جنگل سرگردان است

(4) تعریف: to think unclearly; be delirious.
مترادف: stray
مشابه: drift, ramble, range, rave, roam, rove

- The illness was making his mind wander.
[ترجمه ترگمان] بیماری او را آزار می داد
[ترجمه گوگل] این بیماری ذهن خود را سرگردان کرد
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: wanderer (n.)
• : تعریف: to travel across, through, or in, esp. in a seemingly aimless manner.
مترادف: ramble, roam, rove, traverse
مشابه: peregrinate, prowl, range

- He wandered the continents.
[ترجمه ترگمان] او در قاره ها به راه افتاد
[ترجمه گوگل] او قاره ها را سرگردان کرد

• loiter; move aimlessly; lose one's way; go astray
if you wander somewhere, you walk around in a casual or aimless way.
if something wanders away from its usual position, it changes direction, often for no apparent reason.
if your mind wanders or your thoughts wander, you stop concentrating on something and start thinking about other things.
see also wandering.

مترادف و متضاد

Antonyms: stay


digress; get lost


سرگردان بودن (فعل)
moon, stray, become helpless, wander, peregrinate, traipse

منحرف شدن (فعل)
stray, turn, swerve, digress, deviate, wander, extravagate

اواره بودن (فعل)
moon, wander

move about aimlessly


Synonyms: aberrate, amble, circumambulate, circumlocute, circumnutate, cruise, deviate, divagate, diverge, drift, float, follow one’s nose, gad, gallivant, globe-trot, hike, hopscotch, jaunt, maunder, meander, peregrinate, ramble, range, roam, roll, rove, saunter, straggle, stray, stroll, take to the road, trail, traipse, tramp, trek, vagabond, walk the tracks


Synonyms: babble, depart, deviate, divagate, diverge, err, get off the track, get sidetracked, go astray, go off on a tangent, lose one’s way, lose train of thought, ramble, rave, shift, stray, swerve, talk nonsense, veer


Antonyms: go direct, stay


جملات نمونه

1. to wander about the city
(بی هدف) در شهر گشتن

2. to wander from a trail
از کوره راه خارج شدن

3. to wander off into sin and eternal damnation
به ورطه ی گناه و لعنت ابدی کشیده شدن

4. WANDER The sheep are allowed to roam freely on this land.
[ترجمه ترگمان]به گوسفندها اجازه می دهند آزادانه در این سرزمین پرسه بزنند
[ترجمه گوگل]WANDER گوسفند اجازه می دهد آزادانه در این سرزمین سوار

5. I'll wander around the mall for half an hour.
[ترجمه ترگمان]نیم ساعت اطراف فروشگاه پرسه می زنم
[ترجمه گوگل]من نصف یک ساعت در اطراف بازار سرگردان می شوم

6. He allowed his mind to wander.
[ترجمه ترگمان]به فکر فرو رفت
[ترجمه گوگل]او اجازه نداد که سرگردان شود

7. The cattle are allowed to wander freely.
[ترجمه ترگمان]مردم حق دارن آزادانه پرسه بزنن
[ترجمه گوگل]گاو اجازه دارد آزادانه سرگردان شود

8. Do you wander back to his room number?
[ترجمه ترگمان]دوباره به اتاقش راه افتادی؟
[ترجمه گوگل]آیا به شماره اتاق خود سرگردانید؟

9. Try not to let your mind wander.
[ترجمه محمد 90] سعی کن اجازه ندی که ذهنت منحرف بشه
[ترجمه ترگمان]سعی کن به ذهنت خطور کند که افکارت آشفته باشد
[ترجمه گوگل]سعی کنید ذهن خود را سرگردان نگذارید

10. I went to the park and had a wander around.
[ترجمه ترگمان]من به پارک رفتم و یه گشتی زدم
[ترجمه گوگل]من به پارک رفتم و در اطراف سرگردان بودم

11. You can't simply wander around squatting on other people's property.
[ترجمه ترگمان]تو نمی توانی به سادگی این اطراف پرسه بزنی و در ملک دیگران چمباتمه بزنی
[ترجمه گوگل]شما نمیتوانید به راحتی در مورد چرت زدن در اموال افراد دیگر بگردید

12. A wander around any market will reveal stalls piled high with vegetables.
[ترجمه ترگمان]گردش در اطراف هر بازار، غرفه های پر از سبزیجات را نشان خواهد داد
[ترجمه گوگل]در هر بازار سرگردان خواهد بود که سبد کالاهای ذخیره شده را با سبزیجات بالا می برد

13. Don't wander off the point again!
[ترجمه ترگمان]دوباره از این موضوع دور نشو!
[ترجمه گوگل]از این نقطه دوباره سرگردان نشو

14. Don't let any of the kids wander off.
[ترجمه ترگمان]نذار هیچ کدوم از بچه ها پرسه بزنن
[ترجمه گوگل]اجازه ندهید هیچکدام از بچه ها بیرون بیایند

15. I had a bit of a wander round the shops.
[ترجمه ترگمان]اطراف مغازه ها پرسه می زدم
[ترجمه گوگل]من تا به حال کمی از سرگردان دور مغازه ها

to wander about the city

(بی‌هدف) در شهر گشتن


The people were wandering in the park.

مردم در پارک این طرف و آن طرف می‌رفتند.


to wander from a trail

از کوره راه خارج شدن


to wander off into sin and eternal damnation

به ورطه‌ی گناه و لعنت ابدی کشیده شدن


the speaker who wanders off his subject

سخنرانی که از موضوع خود پرت می‌شود


two old men with wandering thoughts

دو پیرمردی که افکارشان پریشان است


a wandering stream

یک نهر پر پیچ و خم


The road wanders through thick forests.

راه در جنگل‌های انبوه، پیچ می‌خورد.


پیشنهاد کاربران

چریدن، به چرا رفتن

در گشت و گذار

پرسه زدن

الکی چرخیدن/اینور اونور رفتن

الکی دور زدن.
مثل دور زدن در فروشگاه
جمله:I will wander around the mall for half an hour


خواستن اینکه درباره چیزی بدانی

گشت زدن

ول گشتن

tramp
tramp
and this word should not confused with WONDER which means surprise

اگر حرکت بر اساس زمان و تقسیم شده بر واحد ثانیه باشد و فرد ثانیه ها را بر کتاب قرآن تقسیم کرده باشد و هر ثانیه متعلق به قرائت یک حرف و صدا باشد آنوقت این حرکت را نامی است که به 2hs4n0. اِتِسفرآن

🔴to move around or go to different places usually without having a particular purpose or direction

🔴to go away from a path, course, etc.

بی هدف گشتن
ول گشتن


کلمات دیگر: