1. watery soup
سوپ آبکی
2. a watery blue
آبی کم رنگ
3. a watery style of writing
سبک نویسندگی سست
4. sisters met with watery eyes
خواهران با چشمان اشکبار با هم ملاقات کردند.
5. thick soup and watery soup
سوپ غلیظ و سوپ آبکی
6. sailors lying in their watery graves
ملوانانی که در گورهای دریایی خود خوابیده اند
7. she drowned the fish in a watery sauce
او ماهی را در سس آبکی خواباند.
8. the patients were given nothing but bland, watery soup
به بیماران چیزی جز سوپ بی مزه و آبکی نمی دادند.
9. His eyes were red and watery.
[ترجمه ترگمان]چشمانش سرخ و پر از اشک بود
[ترجمه گوگل]چشمان او قرمز و آبدار بود
10. A watery light began to show through the branches.
[ترجمه ترگمان]نور ضعیفی از میان شاخه ها شروع به نشان دادن کرد
[ترجمه گوگل]نور آبی شروع به نشان دادن از طریق شاخه ها کرد
11. Just then, a watery sun broke through the clouds.
[ترجمه ترگمان]در همان وقت خورشید از میان ابرها طلوع کرد
[ترجمه گوگل]درست بعد از آن، یک آفتاب آبی از طریق ابرها شکست
12. Emma's eyes went red and watery.
[ترجمه ترگمان]اما چشمان اما سرخ شد و آب دهانش را خیس کرد
[ترجمه گوگل]چشم های شخصی قرمز و آبدار بود
13. His eyes were a watery blue.
[ترجمه ترگمان]چشمانش آبی بود
[ترجمه گوگل]چشم او آب آبی بود
14. They develop a fever and a watery discharge from their eyes.
[ترجمه ترگمان]آن ها تب و تخلیه آب از چشمانشان ایجاد می کنند
[ترجمه گوگل]آنها تب و آبریزش از چشمان خود را توسعه می دهند
15. She gave him a watery smile .
[ترجمه ترگمان]لبخند ملیحی به او زد
[ترجمه گوگل]او به او یک لبخند آبدار داد
16. Snakes lay eggs in a watery environment.
[ترجمه ترگمان]مارها در یک محیط آبکی تخم می گذارند
[ترجمه گوگل]مارها تخم مرغ را در یک محیط آبدار قرار می دهند
17. The vegetables were watery and tasteless.
[ترجمه ترگمان]سبزی ها، بی مزه و بی مزه بودند
[ترجمه گوگل]سبزیجات آبدار و بی مزه بودند
18. He had the watery eyes and swollen nose of a drinker.
[ترجمه ترگمان]چشم های watery و بینی ورم کرده اش را داشت
[ترجمه گوگل]او چشم های آبدار داشت و بینی را از یک نوشیدنی متورم می کرد