کلمه جو
صفحه اصلی

watery


معنی : ابدار، رقیق، ابی، تر، ابکی، پر اب، اشکبار
معانی دیگر : آبکی، پر آب، آب زیپو، اشک آلود، با گریه و زاری، واقع در آب، دریایی، ضعیف، کم قوه، سست، شل، شل و ول، کم رنگ، رنگ پریده، وابسته به یا همانند آب، آبی، آبسان، آب مانند، آبگون، خیس، آبروت، لمبو، آب لمبو، آب آکند، (ابر) پر آب، باران دار، بارانی، باران زا

انگلیسی به فارسی

ابی، ابدار، اشکبار، پر اب، ابکی، رقیق


آبدار، رقیق، ابکی، اشکبار، تر، ابی، ابدار، پر اب


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: waterier, wateriest
مشتقات: wateriness (n.)
(1) تعریف: pertaining to or consisting of water.
متضاد: dry
مشابه: aqueous

(2) تعریف: containing water, esp. in excessive amounts.
متضاد: thick
مشابه: aqueous, thin

- watery oatmeal
[ترجمه ترگمان] oatmeal watery
[ترجمه گوگل] بلغور جو دوسر

(3) تعریف: like or suggestive of water; liquid.
مشابه: aqueous

(4) تعریف: not forceful or distinctive; weak; vague.
مشابه: wishy-washy

- a watery pink color
[ترجمه ترگمان] رنگ صورتی آبکی
[ترجمه گوگل] یک رنگ صورتی آبدار
- a watery speech
[ترجمه ترگمان] یک سخنرانی آبکی
[ترجمه گوگل] یک سخنرانی آبدار

(5) تعریف: full of tears.
مشابه: tearful

- watery eyes
[ترجمه ترگمان] چشمان watery،
[ترجمه گوگل] چشمان اشک آلود

• of or resembling water; full of water (especially in excess); weak, thin, wishy-washy; containing liquid; tearful
something that is watery is weak or pale.
food or drink that is watery contains a lot of water.
watery is also used to describe something which contains, resembles, or consists of water.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] آبی - آبدار - آبکی

مترادف و متضاد

Antonyms: concentrated, dehydrated, dry, solid


ابدار (صفت)
rude, lush, aqueous, juicy, succulent, hydrous, watery, humid

رقیق (صفت)
attenuate, thin, watery, rare, ethereal, lenis, washy, wishy-washy

ابی (صفت)
watery, blue

تر (صفت)
watery, humid, wet, soggy, moist, dewy, rainy

ابکی (صفت)
watery, dilute, washy, diluted, soupy, wishy-washy

پر اب (صفت)
ripe, lush, juicy, watery, having high water level

اشکبار (صفت)
watery, wet, tearful, lachrymose

liquid, diluted


Synonyms: adulterated, anemic, aqueous, bloodless, colorless, damp, dilute, doused, flavorless, fluid, humid, insipid, marshy, moist, pale, runny, serous, sodden, soggy, tasteless, thin, washed, watered-down, waterlike, water-logged, weak, wet


جملات نمونه

watery soup

سوپ آبکی


1. watery soup
سوپ آبکی

2. a watery blue
آبی کم رنگ

3. a watery style of writing
سبک نویسندگی سست

4. sisters met with watery eyes
خواهران با چشمان اشکبار با هم ملاقات کردند.

5. thick soup and watery soup
سوپ غلیظ و سوپ آبکی

6. sailors lying in their watery graves
ملوانانی که در گورهای دریایی خود خوابیده اند

7. she drowned the fish in a watery sauce
او ماهی را در سس آبکی خواباند.

8. the patients were given nothing but bland, watery soup
به بیماران چیزی جز سوپ بی مزه و آبکی نمی دادند.

9. His eyes were red and watery.
[ترجمه ترگمان]چشمانش سرخ و پر از اشک بود
[ترجمه گوگل]چشمان او قرمز و آبدار بود

10. A watery light began to show through the branches.
[ترجمه ترگمان]نور ضعیفی از میان شاخه ها شروع به نشان دادن کرد
[ترجمه گوگل]نور آبی شروع به نشان دادن از طریق شاخه ها کرد

11. Just then, a watery sun broke through the clouds.
[ترجمه ترگمان]در همان وقت خورشید از میان ابرها طلوع کرد
[ترجمه گوگل]درست بعد از آن، یک آفتاب آبی از طریق ابرها شکست

12. Emma's eyes went red and watery.
[ترجمه ترگمان]اما چشمان اما سرخ شد و آب دهانش را خیس کرد
[ترجمه گوگل]چشم های شخصی قرمز و آبدار بود

13. His eyes were a watery blue.
[ترجمه ترگمان]چشمانش آبی بود
[ترجمه گوگل]چشم او آب آبی بود

14. They develop a fever and a watery discharge from their eyes.
[ترجمه ترگمان]آن ها تب و تخلیه آب از چشمانشان ایجاد می کنند
[ترجمه گوگل]آنها تب و آبریزش از چشمان خود را توسعه می دهند

15. She gave him a watery smile .
[ترجمه ترگمان]لبخند ملیحی به او زد
[ترجمه گوگل]او به او یک لبخند آبدار داد

16. Snakes lay eggs in a watery environment.
[ترجمه ترگمان]مارها در یک محیط آبکی تخم می گذارند
[ترجمه گوگل]مارها تخم مرغ را در یک محیط آبدار قرار می دهند

17. The vegetables were watery and tasteless.
[ترجمه ترگمان]سبزی ها، بی مزه و بی مزه بودند
[ترجمه گوگل]سبزیجات آبدار و بی مزه بودند

18. He had the watery eyes and swollen nose of a drinker.
[ترجمه ترگمان]چشم های watery و بینی ورم کرده اش را داشت
[ترجمه گوگل]او چشم های آبدار داشت و بینی را از یک نوشیدنی متورم می کرد

Sisters met with watery eyes.

خواهران با چشمان اشکبار با هم ملاقات کردند.


sailors lying in their watery graves

ملوانانی که در گورهای دریایی خود خوابیده‌اند


a watery style of writing

سبک نویسندگی سست


a watery blue

آبی کم‌رنگ



کلمات دیگر: